eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.2هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 نبض یک خمپاره نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت نهم کوچه به کوچه، جنگ و مقاومت شهری که تا یک هفته پیش پر از نور و شور و هیجان بود، توی تمام کوچه پسکوچه هاش بساط فوتبال و گل کوچیک و بحث و جدل برپا بود، حالا تبدیل به شهر ارواح و اشباح شده. کواترای شرکتی(منازل کارگری نفت) که بعلت شمشادها و درختان متعددش هوای دلپذیر و خنکی داشت، حالا همون شمشادها و درختها مثل اشباح شدن. قدم به قدم آوار خونه هایی که براثر اصابت توپ و خمپاره منهدم شدن به چشم میخوره. سعید برادرم پیشنهاد کرد برای اینکه کمتر بترسیم و به خودمون روحیه بدیم همگی با هم سرود بخونیم، انقلااااااب انقلااااب انقلااااااب انقلااااب انقلاب اسلامی، جسم من، جان من، خون من، خون من تورا حامی خون من ترا حامی ای خونبهای شهیدان پرثمرنهال ایمان......... همینطوری که سرود میخونیم پاهامون هم به زمین میکوبیم. رسیدیم خونه، بابام اینها خونه هستن. بنده خدا، مادربزرگم را تا ایستگاه ۷ هم برده بود دو سه ساعت هم منتظر شدن ولی ماشین گیرشون نیومده. ماشینها یا اینکه پر از مسافر بودن یا کامیون بوده که نمیشد مادربزرگم را سوار کنند. چندسالیه که پاهای بابام مبتلا به واریس شده، امروز هم که گاری چهارچرخ را تا ایستگاه ۷ هل داده پاهاش بشدت درد گرفته و رگهای پاهاش  ورم کرده. حالا یکی از همسایه ها که تاکسی داره به بابام قول داده اگر ۱۰ لیتر بنزین گیر بیاره، هر ۳ نفرشون را تا ماهشهر میبره. ۱۰ لیتر بنزین!!!!!!!؟؟؟؟؟  مثل اینه که وسط کویر لوت  تقاضای بستنی قیفی کنی. اینروزها بنزین به اندازه جان آدمیزاد قیمت داره. بابام پیشنهاد کرد بروند و از منطقه تانکفارم(۱) بنزین بیارند!!! بهش گفتم کار خیلی خطرناکیه ولی ظاهرا با همسایه قرار گذاشتن بروند. در کنار بعضی از مخازنی که منهدم شدن یا کنار لوله های انتقال نفت، مقدار زیادی مواد سوختی وجود داره. مردم این مواد را بعنوان بنزین میریزن توی باک موتورسیکلت و ماشین. بعضیا میگویند سوخت هواپیماست!!! ______ (۱) در قسمتی از شهر آبادان حدود ۱۰۰ مخزن بسیار بزرگ برای انبار مواد سوختی وجود داشت که بهشون تانک فارم گفته میشد. ظرفیت مخازن متفاوت بود از ۲۰۰ هزار تا یک میلیون بشکه. چند روز بعد از شروع جنگ تحمیلی، رادیو BBC اعلام کرد که ذخیره ی ۳ ماه سوخت ایران در آبادان زیر آتش رفته. اینهم یکی از امکانات آبادان که حالا تبدیل به تهدیدی جدی شده •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• دنباله دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 جلودار تعدادی از نيروهای گردان زخمی شده و يا به شهادت رسيده بودند. به ما دستور رسيده بود كه به عقب بازگرديم. بجز يكي از برادران كه مسئوليتی در گردان داشت، كس ديگری راه را بلد نبود. اين برادر هم زخمی شده بود؛ تير به گوشه چشمش خورده و از آن طرف بيرون آمده بود. چشم ايشان را بسته بودند؛ ولی چون كس ديگری راه را بلد نبود اين برادر با همان حالت جراحت و درد و بی حالی جلوی همه حركت می كرد و نيروهای باقيمانده در گردان را راهنمايی می كرد. واقعا صحنه بسيار جالبی بود! راوی: عباس جانثاری http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 مشکلات ارتش عراق در محاصره آبادان ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔸 حفظ محاصره آبادان به لحاظ ابعاد سیاسی: در صورتی که ارتش عراق قادر به تصرف جزیره آبادان می شد، با محاصره کامل این جزیره و بستن خطوط اصلی ارتباطی جزیره می توانست از امتیازات بیشتری در مرحله سیاسی و جذب کمک کشورهای دیگر استفاده کند و در صورتی که ادامه جنگ به مذاکرات کشیده می شد، این منطقه ارزش بسیاری در روند مذاکرات می یافت. 🔸 ارزیابی غلط از توان رزمی نیروهای جمهوری اسلامی ایران: با توجه به این که مسئولان ارتش عراق عمده محاسبات خود را روی ارتش ایران متمرکز کرده بودند، هیچ گاه فکر نمی کردند نیروهای مردمی به صورت یک سازمان رزمی سازمان دهی گردیده و علیه آنان وارد عمل شوند، لذا عراق توان قابل ملاحظه ای را در مقابل خود نمی دید که نتواند سرزمین اشغالی در شرق کارون را حفظ کند. از طرف دیگر، نمی توان این مطلب را نادیده گرفت که مقاومت های مردمی در خرمشهر، آبادان و سایر مناطق برای ارتش عراق کاملا تجربه شد و نمی توانست به توان نیروهای مردمی توجه نداشته باشد، ولی این را هم فکر نمی کرد که نیروهای مردمی می توانند با یک عملیات آفندی وسیع و با یک سازمان دهی مناسب وارد عمل گردند و این تجربه وقتی برای آنان به اثبات رسیده که تمامی آرزوهایشان در مورد تصرف جزیره آبادان به یأس و ناامیدی تبدیل گردید و آن هنگامی بود که رزمندگان اسلام عملیات فرمانده کل قوا را در تاریخ ۳/۲۱/ ۱۳۶۰ علیه مواضع آنها در نزدیکی دارخوین با پیروزی به پایان رسانده بودند. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ملازم اول، غوّاص (۱۷۵) 🔸 خاطرات محسن جامِ بزرگ •┈••✾❀🔹❀✾••┈• شام آن شب و شب های مشابه مرغ بود‌. برای هر آسایشگاه صد نفره چهار مرغ دادند که هر مرغ برای بیست و پنج نفر تقسیم شد. ( هر وقت یاد آن روزها می افتم، خدا را برای امروز شکر می کنم. در رستوران ها و ضیافت ها یک مرغ را برای چهار نفر بلکه کمتر تقسیم می کنند.) مسئولان ده نفره تقسیم غذا تمام اجزای مرغ را جدا می کردند و با عدالت تمام، پوست و گوشت و استخوان ها را بین افراد تقسیم می کردند. اردوگاه تکریت ۱۱، دارای چهار بند بزرگ بود که دو تا دوتا با فاصله ای حدود شصت متر به هم نگاه می کردند. هر بند دارای سه آسایشگاه به شماره های یک تا سه بود. ورودی هر آسایشگاه یک راهروی توری و سیم خارداری به عرض دو و طول سه متر داشت. ورودی اصلی هر آسایشگاه در فلزیِ محکمی بود که در انتهای سمت راست راهرو، ما را به داخل آسایشگاه هدایت می کرد. به رسم مناطق جنوبی ایران، بعدها با استفاده از ستون های موجود روی راهرو سایه بان هایی زدند تا از تابش خورشید و بارش آسمان جلوگیری کنند. جلوی راهروی هر آسایشگاه، سیم خاردارهای رشته ای به بلندی دیوارها، موانعی جدی برای هر گونه شورش و فرار بود. این راهروی خاردار یک خروجی به عرض حدود چهل و ارتفاع هفتاد سانتی متری داشت که لاجرم باید مثل درِ زورخانه ها سرت را پایین می آوردی و از آن خمیده خارج می شدی. این خروجی جوری بود که فقط ظرفیت خروج یک نفر را داشت آن هم خمیده تا اگر یک وقتی درِ اصلی شکسته شد، مانع هجوم سریع اسرا باشد. سقف کوتاه برای این بود که دولّا دولّا بروی و آنها بتوانند با باتوم و آهن چنان بر سرت بزنند که بیادت برود از کجا می خواستی در بروی! مانع بعدی پس از خروج احتمالی، نبشی های ایستاده فلزی بودند که با سیم خاردارهای طولی به هم تنیده امکان هرگونه نفوذ و خروج را محال می کرد. بعدها به علت افزایش آمار اسرا، توسط خود اسیران یک آسایشگاه دیگر در بین دو بند ساخته شد. دیوارهای این آسایشگاه های جدید بلوک و سیمانی، اما سقف آن پلیت فلزی بود. این نوع معماری سالن ها را در زمستان به شدت سرد و در تابستان به شدت گرم می کرد و ساکنان گرفتارش را آزار می داد. در زمستانها علاوه انتقال سرما، به علت گرمای بدن بچه ها، در سقف فلزی، بخار آب جمع می شد و این فرایند باعث میعان می گردید و آب به سر و روی مان می ریخت و سرما تشدید می شد. ماموریت بعضی از بچه ها این بود که با دسته جارو و اسفنج از داخل، قطرات آب را از سقف پاک کنند. این کار مهم باعث می شد پتوها خیس نشوند و بوی بد پتوهای کثیف و کف، سالن را غیرقابل تحمل نکند. از شش پنجره شیشه ای آسایشگاه، با محافظ های فلزی چهارخانه ای بسیار فشرده اش، فقط می توانستی دستت را به زحمت بیرون ببری. همانطور که گفتم، از پنجره تا دیوار حدود دو متر فاصله بود که مدام نگهبانی در آن قدم می زد و به داخل دید می انداخت. دور تا دور اردوگاه هم چندین لایه سیم خاردار حلقوی و عمودی و افقی تعبیه شده بود. بین دیوار سیم خاردار و بعد از فنس فلزی برق داری، راهی ایجاد شده بود که ماشین ها از میان آن عبور می کردند و از داخل یا خارج به اردوگاه دسترسی داشتند. نگون بخت گربه هایی که در لای سیم خاردارها دچار برق گرفتگی شدید شده بودند. این گربه های خشک و بی حرکت فکر فرار را از سر هر اسیری دور می کرد. بعد از لشکر سیم خاردارها نوبت به برجک های فراوان نگهبانی مجهز به نورافکن اطراف اردوگاه می رسید که حرکت هر جنبنده ای را در شب و روز کنترل می کردند. •┈••✾❀🏵❀✾••┈• پیگیر باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 شکنجه مرغی •┈••✾💧✾••┈• در زمان اسارت، چهارشنبه‌ها در اردوگاه بعضی اوقات شام به ما مرغ می‌دادند. یکی از برادران آزاده اصولاً مرغ نمی‌خورد و به تدریج شایع شد که او از مرغ بدش می‌آید. به همین خاطر اسم او را «حاجی مرغی» گذاشتند. یک روز یک درجه‌دار عراقی به نام عبدالرحمن برای شکنجه روحی، دستور داد یک مرغ بزرگ سرخ کرده آوردند و حاجی مرغی را وادار کرد تا آن را بخورد. حاجی مرغی هم جبراً و با اشتهای تمام مرغ را خورد! عبدالرحمن که تعجّب کرده بود، پرسید: مگر تو از مرغ بدت نمی‌آید؟! حاجی مرغی هم گفت: لا سیدی (نه آقا)، من از مرغِ کم بدم می‌آید نه از زیاد! مگر می‌شود آدم با شکم گرسنه از مرغ بدش بیاید؟! •┈••✾💧✾••┈• طنز جبهه http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 نبض یک خمپاره نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت دهم بنی صدر در خرمشهر صبح بقصد مسجدامیرالمومنین عازم شدم. سرکوچه جواد را دیدم، جواد رامی، خیلی عجیبه چه جوری ننه جواد اجازه داده جواد توی آبادان بمونه!!! او که طاقت نداشت بچه هاش حتی یکساعت دیرتر به خونه برگردن، او که توی دعواهای پسربچه ها میامد و از جواد و جمال دفاع میکرد، حالا چه جوری دلش اومده جواد را زیر گلوله بارون دشمن رها کنه، شاید خودش هم توی آبادان مونده شاید هم ننه جواد مثل همه زنان و مردان تاریخ این سرزمین، میدونه که در راه دفاع از کشور باید از جان فرزندان گذشت. با سر و روی خاک آلود و چهره خسته، قیافه ایی کاملا مردانه گرفته، چقدر زود بزرگ شده!!! توی همین ۲۰-۳۰ روزی که از جنگ گذشته، از بچگی به مردی و مردانگی رسیده. انگاری همه مون بزرگ شدیم، در راه دفاع از انقلاب و کشورمون بزرگ شدیم. احوالپرسی کردیم و از اوضاع خرمشهر اخباری داد. توی خیابون چند وانت در حال انتقال نیروهای تازه نفس بسمت خرمشهر هستن. دو سه نفرشون را شناختم، علی محسن پور معروف به علی ریش. با پدرم دوست و هم خدمتی بوده، هر دو مغازه عطاری دارند و با همدیگه ورزش میکردن و هر دو با همدیگه ریش بلندی گذاشته بودن. علی عباسی، مغازه آجیل فروشی داره، روبروی مغازه ی بابام. اینجوری که میبینم آبادانی ها همگی قصد کردن یه دفاع تمام عیار داشته باشند، پیر و جوان و زن و مرد همگی برای دفاع از شهر و کشور قیام کردن. عمو غلام ما را به کمیته برد. در بین راه محمد، همون پسر ریش حناییِ دوست داشتنی که حالا با همدیگه خیلی صمیمی شدیم میگه رئیس جمهور و نماینده ی امام به آبادان اومدن و قراره سری هم به خرمشهر بزنند. این خبر خیلی خوبیه و تاثیر بسیار مثبتی بر روحیه ها داره ضمن اینکه اخبار واقعی را به گوش امام و مسئولین میرسونند. اینجوری که خبر میدن، آقای خامنه ایی با موتورسیکلت بنی صدر را برده خرمشهر. چند بار خطبه های نماز جمعه اش را گوش دادم، طرز صحبت کردنش به دلم نمینشینه، خیلی کتابی و لفظ قلم صحبت میکنه. عاشق خطبه های هاشمی رفسنجانی هستم. هم خودمونی و گرم صحبت میکنه هم گاهی وقتها تیکه های قشنگی میگه. از صحبت کردن بنی صدر کلا متنفرم، نه از صداش خوشم میاد نه از سیبیلهاش، خصوصا وقتیکه میخواد بره پشت تریبون، شلوارش را بالا میکشه خیلی بدقواره نشون میده. سعید یازع از خرمشهر اومد و خبر آورد که بچه ها یورش بردن و عراقیها را تا کوی طالقانی عقب راندن البته تعداد زیادی هم شهید دادیم. رئیس جمهور در مقر سپاه وعده داده که توپخانه قوچان را به کمک آبادانی ها می‌فرسته. اگر به این وعده عمل بشه حتما میتونیم عراقیها را شکست بدیم. نیمه های شب سر پست بودم که آتش شدیدی از روبرو دیدم و چندثانیه بعد پرواز یه موشک از بالای سرمون و لحظاتی بعد انفجار بسیار مهیبی در آبادان. لامصبا برای انهدام شهر از موشک استفاده میکنند. عراقیها همه نوع سلاحی دارند و ما تقریبا دست خالی. روز بعد خبر رسید تعدادی نیرو از تهران و شهرستانها برای جنگیدن وارد آبادان شدن. حالا که از نزدیک دیدمشون متوجه شدم مردم توی شهرهای دیگه جنگ را چه جوری میبینند. مردم فکر میکنند جنگ هم مثل انقلاب است و میشه با سربازهای عراقی مثل سربازهای ارتش شاه برخورد کرد. بنده خداها تعداد زیادی کوکتل مولوتف با خودشون آوردن و تصور میکنند تانکهای عراقی فرصت میدن بهشون نزدیک بشی. یکی شون ۲ تا کوکتل به محمد قندی داد و با نوعی غرور بهش گفت: بیا داداش اینها را حرومشون کن. محمد کوکتل ها را گرفت و انداخت توی رودخانه و به یارو گفت؛ حروم شد داداش حالا  تا خودمون حروم نشدیم، آرپی جی پیدا کن. جنگ در خرمشهر وضعیت بهتری پیدا کرده و عراقیها عقب رانده شدن. پرواز هواپیماهای عراقی قطع نمیشه، لعنتیها انگاری خونه ی خاله شون اینجاست از صبح تا غروب در حال پرواز و بمباران هستن. از برادر پورمند اجازه گرفتم شب خونه باشم و پیش پدرم بمونم. اومدم خونه بعد از حمام و شام، توی حیاط کنار مادربزرگم خوابیدم. هوا گرم و پشه ها بیداد میکنند. بابام و حجت الله رفتن توی سنگری که جلوی خونه کنده شده. هنوز خوابم نرفته که توپخانه شروع به شلیک کرد، یکی از گلوله ها به منبع آب خونه همسایه اصابت کرد و آبِ منبع مثل باران روی سرمون پاشید، پدرم فریاد زد مادربزرگت را بردار وبیایید توی سنگر. حجت الله به کمکم اومد، در حال خروج از خونه ایم که یه گلوله به خونه ی روبرویی اصابت میکنه و ترکش خیلی بزرگی از پشت کمرم درب حیاط را میشکافه. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• دنباله دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 فقط بخاطر آوینی •┈••✾💧✾••┈• یک روز بهشت زهرا بودم که خانمی مسیحی از فرانسه آمده بود و می‎گفت: من فقط به‎خاطر شهید آوینی آمده‎ام، گفتم چرا حالا شهید آوینی؟ گفت: من خبرنگار جنگی هستم و مستند‎‎های ایشان را دیده‎ام و جزء ارادتمندان این شهید شده‎ام. من از این فرصت استفاده کردم و کل بهشت زهرا رو به این خبرنگار نشان دادم. خیلی برایش جالب بود. این خانم فرانسوی می‎گفت: تنها هنرتان باید این باشد که این شکل منحصر به فرد را حفظ کنید. ‌می‎گفت: من خیلی جا‎ها را در دنیا دیده‎ام که این‎جوری نیست و این تنوع را ندارد.   🔸 سید محمد جوزی؛ اولین مسئول خانه شهید بهشت زهرا •┈••✾💧✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂🍂
🍂 تلاش عراق در گسترش خود در شرق کارون ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ نیروهای عراقی پس از عبور از کارون آنچنان که نیاز یک طرح ریزی حساب شده برای رسیدن به هدف است، دارای قدرت مانور و توان استفاده از موفقیت نبودند و پس از نزدیک به دو روز توقف نسبی - که احتمالا برای اطمینان از عقبه خود بوده است - در سه جناح گسترش یافتند. در این باره ستاد مشترک ارتش در گزارشی اعلام کرد: نیروهای عراقی که از کارون عبور کرده اند، به سه شاخه تقسیم شده اند، یک شاخه به قصد حمله و محاصره اهواز و شاخه دیگر قصد محاصره و حمله به آبادان را دارند. ضمنا شاخه ای از طریق دزفول حمله کرده که قصد قطع راه ارتباطی اهواز و مناطق دیگر را دارد. هر چند در روزهای بعد پیش روی دشمن قطع گردید ولی در سومین روز حضور در شرق کارونه اوضاع به نفع عرافی ها در گردش بود. رادیو لندن در این روز گفت: سربازان عراقی به سوی آبادان پیش روی می کنند، در یک مرحله آنها به چند کیلومتری مرکز شهر رسیده اند عراقی ها با نیروی بیش تری پیش روی می کنند و در آن سوی کارون نیروهای خود را در ناحیه پهناوری پخش کرده اند. بعضی از واحدهای آنها از شمال به سوی اهواز و واحد های دیگر به طرف آبادان پیش می روند و به گفته خودشان، در زمین فقط با مقاومت مختصری رو به رو شده‌اند.» در حالی که عراق از پشتیبانی کامل کشورهای مرتجع منطقه سود می برد و حمایت های کشورهای غربی و در رأس آن سیاست های دو پهلو و عوام فریبانه آمریکا را نیز یدک می کشید. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ملازم اول، غوّاص (۱۷۶) 🔸 خاطرات محسن جامِ بزرگ •┈••✾❀🔹❀✾••┈• اردوگاه تکریت یازده، اردوگاه سیم‌خاردار بود. الان هم چشم هایم را که می بندم آنجا را در انبوه سیم خاردارها می بینم. حتی در ورودی اش هم نبشی های متحرکی بود که به صدها رشته سیم خاردار بر روی چند لولای یُغور دل آدم را می لرزاند! در انتهای هر دو بند حمامی کوچک با چند دوش و یک باب دست شویی کاملاً مکانیزه وجود داشت! بعد از آن دوباره یک اتاقک نگهبانی و دوباره یک اتاقک نگهبانی تا روده های ما را هم وجب کنند. یک روز از اسکانمان در آسایشگاه بند سه نگذشته بود که عراقی ها آمدند و جُندی مکلّف ها را از جیش الشعبی ها، یعنی بسیجی ها جدا کردند و به بند ارتشی ها بردند.( هم زمان با عملیات کربلای پنج، برادران ارتش در نفت شهر عملیات کربلای شش را انجام دادند که اسرا مربوط به آن عملیات بودند.) مرا هم که همچنان عسکری بودم به آن بند انتقال دادند و گذاشتند کنار دو زخمی دیگر، کنار در ورودی آسایشگاه. پاهای این دو سرباز هم در گچ و آتل بود، ولی مثل من دراز به دراز روی پتو نبودند، بلکه می توانستند بنشینند. کم مشکل داشتم یکی دیگر به آن اضافه شد. نیامده از نگاه ها و طعنه ها فهمیدم که جو این آسایشگاه شصت هفتاد نفره با آسایشگاه قبلی ام متفاوت است. من افسری آش و لاش شده بودم که دور و برم را سربازها و احیاناً درجه دارهایی گرفته اند که چندان دل خوشی از فرماندهانشان نداشتند! بعضی که از کنارم رد می شدند تکه می انداختند یا کج کج نگاهم می کردند. دو ماه بود که من فقط ستونهای متحرک می دیدم. آدم ها برای من بیشتر شبیه دو پا بودند تا یک انسان کامل. این پاها بودند که از کنارم می گذشتند. حالت خوابیده و بیشتر دمر خواب، آن هم روی کف زمین نگاه مرا ویژه کرده بود. حتی گاهی احساس چشم درد می کردم، چون باید گردن و سرم را کمی به عقب فشار می دادم تا بتوانم فرد ایستاده را ببینم، البته اگر او می نشست مشکل خیلی کم می شد. من احساس آدمها را به خودم، از پاهایشان، از درنگهایشان، از سرعت و بی خیالی شان تشخیص می دادم. من غواص خوابیده ای بودم که بیشتر سقف را می دیدم تا چیزهای دیگر را. در نگاه من آدم ها چقدر بزرگ و قد بلند بودند، آن قدر که احساس می کردم سرشان به سقف آسایشگاه می ساید! من کف اتاق بودم و آنها دیوارهایی بلند. آدمی که توانایی تهیه حتی یک لیوان آب را نداشت. همیشه باید نگاه التماسی ام به این و آن می بود. من حاج محسن جام بزرگ، استاد شنا و غریق نجات و مربی غواصی و معاون گردان جعفر طیّار باید زُل می زدم به این برادر سرباز، شاید دلش رحم بیاید و دور از چشم نگهبان برود از دست شویی یک لیوان آب برای من بیاورد. ( گوشه ی آسایشگاه یک روشویی نصب بود که با گونی از صحن آسایشگاه جدا می شد. یک لوله سیفونی آب را به بیرون انتقال می داد. کنار روشویی سطل بزرگی بود که حکم توالت را داشت و ضرورت ها را رفع می کرد. در زمستان چندان مشکل آب نداشتیم، اما در فصل گرما که آب کم بود از راه ذخیره آب در تانکرهای چهار گوشی مکعب مستطیل نصب شده در پشت بام، کمبود آب تقریباً جبران می شد. علاوه بر آن سطل چند سطل بیست لیتری دیگر هم داشتیم. یکی برای چای، دو یا سه سطل برای ذخیره آب و استفاده اضطراری. زیرا در قطعی ها، آب را جیره بندی می کردیم.) •┈••✾❀🏵❀✾••┈• پیگیر باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
‍ 🍂 یادش بخیر !! روزهای عاشقی و دلباختگی روزهایی که برای رفتن به خط سر از پا نمی شناختیم و به هوای رسیدن به منطقه بی تاب بودیم و بی تاب. اصلا واژه "خط مقدم"، "منطقه"، "خاکریز"،"کانال"، "آبراه"، چنان مست‌مان می کرد که برای رسیدن به آن عاشقانه می رفتیم. گام بر گرده لندکروزهای دوست داشتنی می گذاشتیم و در سرماسوز زمستان در عقب آن به پتویی پناه می گرفتیم و راهی می‌شدیم. همه چیز بوی خدا می داد و آنچنان رضایت و آرامشی در قلوب می افکند که هیچ دلبستگی دنیایی لذت آن را به کام‌مان نمی ریخت. آنهم در سخت‌ترین شرایط و شیرین‌ترین روزهای زندگی. از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم آوارِ پریشانی ست، رو سوی چه بگریزم؟ هنگامه حیرانی ست، خود را به که بسپاریم؟ 🔸 کانال حماسه جنوب https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 نبض یک خمپاره نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت یازدهم آبادان در لبه سقوط و اشغال کاش یه بارون بزنه، سال قبل این موقعها بر اثر شدت بارندگی در خوزستان و استانهای همجوار، کارون طغیان کرد و سیل اومد، کاش امسال هم سیل بیاد و تانکهای عراقی را با خودش ببره، اصلا جنگ را با خودش ببره و راحت بشیم. صبح زود رفتم مسجد. اخبار خوبی بگوش نمیرسه ظاهرا اوضاع خرمشهر وخیم تر شده و عراقیها بسمت پادگان دژ سرازیر شدن. اینجوری که بچه ها میگن، عراقیها از حمله ی مستقیم به شهر پشیمون شدن و حالا قصد دارند بجای تلف کردن وقت و نیرو توی کوچه های خرمشهر، شهر را دور بزنند. اوضاع آبادان هم تعریف چندانی نداره، عده ی زیادی از خانواده ها هنوز شهر را ترک نکردن انگاری دلشون نمیخواد باور کنند که شهرشون عرصه ی جنگ است و هر لحظه احتمال کشته شدن وجود داره. نزدیک ظهر، برادر ابراهیم نوری دوتا دیگ بهمون داد و گفت بروید کمیته ی ارزاق برای بچه ها غذا بگیرید، من و فریدخنافره. یه ستادی به اسم کمیته ی ارزاق تشکیل شده که مسئول توزیع غذا و سوخت در شهر هستن. مقرشون چهارراه احمدآباد ساختمان لطفی که زیر زمینی داره است. بسمت چهارراه حرکت کردیم، شیشه های مغازه ی بابام بر اثر انفجار همون موشکی که گفتم خرد شده محل اصابت موشک تقریبا ۲۰۰ متر پشت مغازه است. خیابان خلوت است و کسی دیده نمیشه. چند قدم جلوتر یه خانمی که چادر سفت و سختی دور خودش پیچیده، لنگ لنگان داره میره. کفشهاش پاره است و بوسیله ی بند، کفش را به پا گیر انداخته، معلومه از این خواهران بسیجیه که سرووضعش اینجوری درهم برهم شده. کنار یه مغازه کفش فروشی ایستاد و داخل مغازه را نگاه میکنه. شیشه های مغازه همگی خرد شده و ریخته بودن. بهش رسیدیم، فرید یه نگاهی به مغازه کرد و یه نگاهی به خواهر بسیجی، بهش میگه میخواهی یه جفت از کفشها را بیرون بیارم؟ خواهر بسیجی با تعجب، ؛ مگه شما صاحب مغازه ایی؟ : نه آبجی. صاحب مغازه نیستم ولی حالا وضعیت جنگیه اشکالی نداره. ؛ مگه شما مجتهدی؟ : وولک میخوام بهت خوبی کنم چقدر سین جیم میکنی. ؛ با مال مردم میخواهی خوبی کنی، لازم نکرده. ما مسلمونیم و باید به احکام اسلام عمل کنیم. هیچی دیگه سرافکنده شدیم و راهمون را کشیدیم رفتیم. وارد زیرزمین کمیته ی ارزاق شدیم، تعدادی میز کنار هم چیدن و چند نفری پشت میزها، تعداد زیادی هم رزمنده و سرباز و ارباب رجوع در حال صحبت کردن. به یکی از میزها نزدیک شدم و پرسیدم غذا از کجا بگیریم؟ با اشاره میز دیگه ایی را نشون داد بسمت میز بعدی حرکت کردم، یه آقای قد بلند با لباس تکاوری و کلاه کج و ریش بلند که گردنبندی بشکل پوتین توی گردنشِ با صدای بلند میگه ؛ ۶۰ لیتر بنزین میخوام، بچه هام را باید برسونم خرمشهر. جاروجنجالی بپا شد، توی این وضعیت مصیبت بار و قحطی تقاضای ۶۰ لیتر بنزین یعنی تقاضای یه گنج. چند روز پیش دیدمشون، چندتا ماشین بودن و دنبال یه محلی برای اسکان میگشتن. تو خیابون میدان طیب نزدیک کلانتری ۳، بهشون مدرسه ی راهنمایی فداییان اسلام که کنار پمپ بنزین است و همون نزدیکی نشون دادم. اون آقای قدبلند در حالیکه مداوم فریاد میزنه، ما گروه چریکی فدائیان اسلام هستیم، من سید مجتبی هاشمی هستم، از زیرزمین خارج میشه و لحظاتی بعد با یه روحانی برمیگرده. چهره ی روحانیه به چشمم آشناست، آره خودشه، شیخ صادق خلخالی. به محض اینکه خلخالی وارد شد، حواله ۶۰ لیتر بنزین صادر شد و رفتن. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• دنباله دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 پشتیبانی رزمندگان در روزهای مقاومت (کلیپ تکرار) 🔅 همه پا به رکاب و ایستاده در خط مقدم دفاع http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد غلغل ز گل و لاله به یک بار برآمد سجاده نشینی که مرید غم او شد آوازه اش از خانه خمار برآمد من مفلس از آن روز شدم کز حرم غیب دیبای جمال تو به بازار برآمد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 تلاش عراق در گسترش خود در شرق کارون ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ رادیو صوت الجماهير عراق) در خبر روز ۱۳۵۹/۷/۲۹ خود در حالی که نیروهای عراقی در دروازه آبادان زمین گیر شده بودند و بعد از آن نیز هرگز نتوانستند آبادان را تصرف کند، گفت: ارتش ما هم اکنون در آبادان است و در دو کرانه رودخانه کارون و در نزدیکی الاحواز (اهواز) است و ما اگر بخواهیم، می توانیم از طریق زمینی به تهران برسیم، ولی این کار را نمی کنیم و انتظار داریم ملت ایران خود دولت امام خمینی را تغییر دهند. به این ترتیب عراق در جهت تغییر تاکتیک نبرد ارتش خود مبنی بر اصلی شدن جنگ در منطقه عمومی آبادان به منظور تصرف خرمشهر و جزیره آبادان، ضمن گسترش نیروهای خود در شرق کارون، کوشید با انتخاب محور عملیاتی مناسب، در اولین فرصت خود را به اروندرود برساند و پس از آن با ادعای صلح طلبی جمهوری اسلامی ایران را در بحران جدی قرار دهد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
خاطرات مقام معظم رهبری را در کانال حماسه جنوب، شهدا بخوانید 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂