eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔹آب وضو عباس مومن (نجار) شب‌ها که درب بسته می‌شد بچه ها باید برای وضو از سهمیه یک لیوان آب خوردن که نصف آن برای خوردن بود و با نصف دیگرش وضو می‌گرفتیم استفاده می کردند. لحظه وضو یک حوله کوچک انفرادی که داشتیم روی زمین پهن می‌کردیم و قطره چکان آب روی دست‌ها می ریختیم و با همان نصف آب وضوی کامل می‌گرفتیم و باقی آب که از دستان سرازیر می شد روی حوله می چکید و بعد از نماز موقع خوابیدن روی صورت انداخته و با باد پنکه باد خنکی به چهره زیبای دوستان می نشست. یعنی با یک لیوان آب چند کار می کردیم. 🔹آزاده تکریت ۱۱ http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 حوله یادگاری ايام اسارت تکریت ۱۱، بند ۳، آسایشگاه ۹، سید محسن نقیبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 از کتاب یازده / ۱۳۷ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔹 تئاتر طنز تعدادمان حدوداً دویست نفر می‌شد. باز هم شروع کردیم به برگزاری برنامه های مختلف فرهنگی. به فکرم رسید برای شادی بچه ها یک تئاتر فکاهی و طنز راه بیندازیم. ابتدا لازم بود نمایش نامه را بنویسم. موضوع، قصه پیرمردی بود که در ایام جوانی به اسارت بعثی ها درآمده بود و حالا داشت خاطرات اسارت را برای بچه ها و نوه هایش تعریف می‌کرد و از شکنجه ها و سختی‌هایی که در زندانهای عراق کشیده می گفت. در حقیقت این پیرمرد می‌توانست آینده هر یکی از ماها باشد. هدف این بود که بدانیم رسالت مان سالها بعد از اسارت هم ادامه خواهد داشت. برای رفع خستگی بچه ها باید کمی خنده چاشنی اش می کردم. باز هم کسی حاضر نبود که نقش صدام را بازی کند. در سکانس اول کامران فتاحی در نقش پیرمرد برای نوه هایش قصه دفاع از مرزوبوم اسلامی مقاومت و اسارتش را تعریف می‌کند. در سکانس دوم من که نقش صدام را داشتم در حال شکنجه اسرا بودم. برای خنداندن بچه ها کارهایی که لفته هنگام شکنجه بچه ها انجام می‌داد و موجب خنده بچه ها می‌شد را انجام می‌دادم و به عربی فحش هایی از قبیل از مال (الاغ)، قند را (کفش)، قشمر (مسخره) و غیره را تکرار می کردم. حسابی اسباب خنده و سرور بچه ها فراهم شده بود. بچه ها چنان بلند بلند می خندیدند که نگران شدم بعثی ها بفهمند. یک دفعه یکی از بچه ها که داشت می پایید نگهبانهای بعثی سر نرسند فریاد زد: وضعیت قرمزه! سریع سن و پرده را جمع کردیم. من هم که لباس نظامی و کلاه قرمز بعثی سرم بود فرصت نکردم لباس هایم را عوض کنم، لذا پریدم زیر پتو و مشغول تعویض لباسها شدم. نگهبان عراقی آمد و سرکی کشید. کمی هم به بعضی وسایلی که از برنامه تئاتر روی زمین مانده بود گیر داد و شکر خدا چیزی نفهمید و رفت. بعد از رفتن نگهبان، دوباره ادامه سکانس اجرا شد. در حین اجرای سکانس در حالی که خیلی غرق نقش خود بودم نگاهی به جمعیت کردم. چشمم به چهره معصوم شهید امیر عسگری افتاد. امیر به خاطر این که لفته و کارهایش را دیده بود با این صحنه ها ارتباط خوبی برقرار می‌کرد و مرتب می‌خندید و تشویق می کرد. خلاصه در آخر تئاتر، اسرا با مقاومت صبر و توکل بر خداوند متعال، کمر دشمن بعثی را شکستند و به پیروزی رسیدند. در پایان هم سرودی که ظاهراً اسرا در هنگام آزادی خوانده بودند و ریتم دل نشین و حزینی داشت را جمع خوانی کردیم. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 فیلمی جانسوز از جنایات جبهه کفر بر علیه جوانان مقاومت، از دفاع مقدس تا غزه و لبنان صحنه‌های تأثیرگذاری که می‌تواند زنگار بی تفاوتی را از چهره برخی مسئولین بی‌درد، زنان بی‌حجاب و مردان بی‌غیرت در کشورهای اسلامی بزداید. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 🍂
🍂 کودتای نوژه ۷ 🔻 داود علی بابایی ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🔹 نحوه افشا و لو رفتن کودتای نقاب روایت محسن رضایی از کودتای نوژه اوایل تیرماه سال ۱۳۵۹ در خیابان ایران به دیدار رهبر انقلاب که در آن زمان نماینده حضرت امام در ارتش بودند، رفتم و به ایشان گفتم که اطلاعات ما رد و خط یک کودتا را در ارتش پیدا کرده است‌، جنابعالی در جریان باشید و اگر می‌توانید به ما کمک کنید. آن موقع من مسئول اطلاعات سپاه، تنها نهاد اطلاعاتی قدرتمند کشور بودم. ایشان فرمودند، توضیحات بیشتری بدهید، من برخی از سرنخ‌ها و اطلاعاتی که از جلسات کودتاچیان داشتیم را به ایشان گفتم، ایشان پرسید چه مقدار جدی است؟ من گفتم که کودتا قطعی است ولی زمان شروع و نقطه‌ها را هنوز کشف نکرده‌ایم. با ایشان خدا حافظی کردم و رفتم. هر روز که می‌گذشت اطلاعات ما کامل می‌شد ولی از اینکه زمان شروع و نقطه آغاز کودتا را کشف نکرده بودیم بسیار نگرانی داشتیم. در همین حالت بودیم که رهبر انقلاب تلفنی با من تماس گرفتند و گفتند پیرو صحبت‌های آن روز شما، یک خلبانی آمده و چیزهای مشابه آن صحبت‌ها را بیان می‌کند. سریع خودتان را برسانید منزل ما ببیند موضوع از چه قرار است؛ رفتم و با یک خلبان جوان روبه‌رو شدم و همان چند جمله اول را که گفت فهمیدم حلقه گمشده ما پیدا شده است. اســناد گویای آن است که کلیه برنامه‌ها تا قبل از کودتا به‌طور دقیق پیش رفته بود تا آنکه درســت سه روز قبل از موعد مقرر یکی از خلبانان عملیات کودتا، متوجه شد مأموریتش، بمباران بیت امام است و به او گفته شده که در طی عملیات کودتا تا ۵ میلیون نفر کشته می‌شوند. در نیمه‌های شب چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۳۵۹ خلبان یاد شده تصمیم خود را گرفته و با قبول هرگونه خطری، ماجرای کودتا را افشا کند. به این‌ ترتیب به فاصله چند ساعت قبل از انجام عملیات کودتا، در حالی که طبق برنامه‌های دقیق تعیین شده عده‌ای از خلبانان برای عزیمت به طرف پایگاه هوایی نوژه همدان، در حال تجمع در پارک لاله بودند، بیش از ۲۰۰ نفر از جمله منوچهر قربان‌فر، در منزلی حوالی جام‌جم با لباس نظامی اجتماع کرده تا با دریافت علامت رمز به تصرف صداوسیمای جمهوری اسلامی اقدام نمایند و از طرف دیگر در پایگاه نوژه هم همه شرایط آماده شده بود، عملیات ضربتی و گسترده ضد کودتا آغاز شد و انقلاب از خطری که در چند قدمی‌اش کمین کرده بود، رهایی یافت. بر اساس مدارک و اسناد بدست آمده و همچنین اعترافات سران و عوامل اصلی اجرای کودتای نوژه، این کودتا از لحاظ تجهیزات نظامی که قرار بود از داخل و خارج در جریان آن به کار گرفته شود، در تاریخ کودتاهای جهان بی‌سابقه به شمار آمده و چنان دقیق طراحی گردیده بود که سازمان سیا موفقیت آن را قطعی می‌دانست. امید به موفقیت کودتا تا بدان حد بود که حتی اعلامیه پیروزی آن نیز آماده شده بود. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂خاطرات اسارت/تنبیه و مرض آزاده سرافراز محمدعلی نوریان 🔸 قسمت بیست‌و‌یکم با لهجه شیرین نجف آبادی فرمانده گروهان در گردان های انبیاء و چهارده معصوم (ع) لشکر ۸ نجف اشرف @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻منابع خبری خارجی شروع کننده جنگ ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔹 پس از گذشت چند سال از شروع جنگ و اثبات مظلومیت ایران در عرصه جهانی، برخی از رسانه‌ها متجاوز و علل تجاوز را اعلام کردند. به طور نمونه روزنامه دیاریو ۱۶ می‌نویسد: «پس از شروع جنگ با ایران رژیم عراق همیشه جمهوری اسلامی را به عنوان آغازگر جنگ معرفی می‌کرد و در غرب نیز بر روی این عقیده تبلیغ شد لکن همه دنیا می‌دانستند که صدام شروع‌کننده بود» تلویزیون سی بی اس آمریکا در مصاحبه با سناتور آمریکایی «سام نان» اظهار می‌دارد: «هرچند ما برای دوست نداشتن ایران دلایل زیادی داشتیم اما سکوت ما در برابر تجاوز صدام به ایران از جمله اشتباهات دیگر ما محسوب می‌شود.» منبع: روزنامه دیاریو 16 چاپ اسپانیا در تاریخ 13 مرداد 1369 مصادف با 4 اوت 1990 @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت چهاردهم پتو را کشیدم روی سرم، بیاد روزهای شروع جنگ افتادم، اون روزها من همسن اینها بودم. حالا ۶ سال از اون روزها گذشته، چقدر تلخ و سخت و چقدر زود. روزهای غریبی و بی پناهی و آوارگی، روزهای وحشت و ترس و شکست‌های پی درپی..... تا رسیدیم به امروز، محاصره آبادان شکسته شد، خرمشهر آزاد شد بسیاری از مناطق تحت اشغال آزاد شدن و حالا در فاو در خاک دشمن، دشمن را سرکوب می‌کنیم. چه خون‌بهایی دادیم تا این شیش سال گذشت، هزاران شهید و اسیر و جانباز و مجروح.... اشک از گوشه چشمهام سرازیر شد، بیاد برادرانم، دائیم و پسرعمه و همکلاسها و همبازیها و دوستانم افتادم. توی این چند سال هر روز و هر ساعت یکی از دوستان و همکلاسها را از دست دادم، بعضیاشون را توی همین جبهه و جنگ باهاشون دوست شدم. دوستی‌هایی که چند روز یا چندماه بیشتر طول نکشید و به شهادت رسیدن. محمد ارغنده، منصور توانگر، کامران کمالی، صالح سعیدی، صالح یوسفی اصل، غلام آبکار، احمد بیاتی، عبدالحسین کاظمی ووو و چند صدنفر دیگه. اشک امانم نمیده. اسفندماه اومد و هنوز درگیریها تموم نشده، حبیب احمدزاده قصد کرده با تفنگ ۱۰۶ اون دکل لعنتی رو منهدم کنه، کارِ خیلی سختیه. محمد پژگاله دکلی که روبروی خزعل آباد بود رو با ۱۰۶ انداخته، یه چیزی در حد معجزه. عجیبتر اینکه خودش تنها بوده نه دیدبان داشته نه کمک تیرانداز. اینجوری که حسن صالحی تعریف می‌کنه، اون دکل خیلی مزاحمت ایجاد می‌کرده، چندبار قصد می‌کنن بزنندش ولی دیدبان عراقی خیلی زبل بوده و قبل از اینکه بچه ها اقدامی کنن، بچه ها رو زیر آتش گرفته، جمال آسریس که دیدبان ما بوده هم زخمی کرده. حسن با یه شور و شعفی تعریف می‌کنه، صبح بعد از نماز محمد پژگاله را می‌بینه که از لب شط با جیپ داره برمی‌گرده، لبخند ملیحی هم روی لبشه و با آرامشی همراه با شادی اعلام کرد دکل رو انداختم. حسین جلی زاده یه تانک آورده، حبیب و فرهاد فرحیدر و امیر واحدی دارن نقشه می‌کشن با تیرمستقیم تانک اون دکل رو بزنند. ظاهرا تانک از بقایای تیپ ۷۲ محرم بوده که الان در لشکر نجف اشرف فعال هستن، تانک رو از لشکر نجف دزدیدن و توی یکی از مدارس قایمش کردن. حبیب یه مقداری رنگ آورد و حسین جلی زاده، رنگ تانک رو عوض کرد. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 در کوچه‌های جنگ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 از کتاب یازده / ۱۳۸ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔹 شیرینی ایستادگی بالأخره در تاریخ شنبه ۶۹/۶/۳۱ سر و کله صلیب سرخ، بعد از حدود چهار سال پیدا شد. یک خانم هم همراه آنها بود که برای ورود حجاب گذاشته بود. آنها اسامی ما را ثبت کردند و در ضمن ثبت نام از همه این سؤال را می پرسیدند که آیا حاضری به کشورت برگردی؟ این سؤال برای ما خیلی عجیب و خنده دار بود. اما آنها می‌گفتند این قانون است. با مأموران صلیب سرخ در موارد مختلفی صحبت کردیم، از شکنجه هایی که شده بودیم از اسرایی که هنوز هم مفقود بودند و معلوم نبود عراق آنها را برای چه منظوری و چه روز مبادایی نگه داشته است. از آنها تاریخ مبادله را پرسیدیم ولی آنها اظهار بی اطلاعی کردند. گفتند ما آمده ایم که اگر نیازی دارید برآورده کنیم. مقداری کتاب و توپ و قلم و دفتر و وسایل بازی تحویل دادند و رفتند و این شد بازدید صلیب سرخ از اردوگاه ما. از فرصت استفاده کردم و دفتری درست کردم و دست به دست بین بچه ها چرخاندم و از آنها خواستم هر کدام برایم جملاتی را بنویسند. این دفتر را هنوز پیش خودم نگه داشته ام. البته در یکی از بندهای دیگر اردوگاه چند نفر از پناهندگان به سازمان منافقین نگهداری می‌شدند که عراقی‌ها به شدت مواظب آنها بودند و از اختلاط آنها با ما جلوگیری می‌کردند. با آمدن صلیب سرخ خیال‌مان راحت تر شده بود و فشار بیش تری به بعثی ها می آوردیم و توانستیم کلیه برنامه های مذهبی از قبیل نماز جماعت و عزاداری مولایمان ابا عبدالله الحسین علیه السلام را از آن به بعد آزادانه و علنی برگزار کنیم. یکی از شب‌ها یک عزاداری دویست نفری جانانه‌ای برگزار کردیم. صدای سوگواری مان در همه اردوگاه پیچیده بود. اگر چه ماه محرم نبود اما عزاداری آن روز خیلی به ما چسبید؛ چون اولین عزاداری در اسارت بود که لازم نبود مراقب بعثی ها باشیم و یا صدا و بغض هایمان را مخفی کنیم. یکی از روزها هم، چند تا عکاس آمدند و تعدادی زیادی عکس با لباسهای زرد رنگ اسارت از ما گرفتند و تحویل مان دادند. فقط یک عکس گرفتم و متأسفانه همان یک عکس را هم گم کردم. در همین ایام برای درمان به بیمارستانی که حوالی اردوگاه بود اعزام شدم. البته این بار با چشم‌ها و دستان باز. داخل شهر فقط یک مغازه مواد خوراکی باز بود. وضعیت ظاهری شهر نشان می‌داد که بدجوری به عراق فشار آمده و نزدیک است کمر صدام بشکند. من در آن لحظات افتخار می‌کردم که ما با دستان خالی و فقط با توکل به خداوند عزوجل توانستیم سالها در برابر تمام دنیای استکبار بایستیم و در نهایت پیروز شویم. در بیمارستان چند نفر را دیدم که حدس زدم اسیر باشند لذا به محض بازگشت به اردوگاه موضوع را به مأموران صلیب سرخ گزارش دادم. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 دو کوهه؛ پادگان کرخه؛ پادگان شهدای تخریب؛ پادگان حمیدیه؛ پادگان مصطفی خمینی؛ پادگان آموزشی شوشتر؛ پادگان گلف همون قرارگاه کربلا؛ پادگان غیور اصلی ...... همه و همه یادشان بخیر😭 ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 🍂
سلام خدمت دوستان عذرخواهی بابت تاخیر در ارسال مطالب با مشکل اینترنت از صبح گربانگیریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 کودتای نوژه ۸ 🔻 اعترافات قطب زاده ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🔹 شما ضمن معرفی خود، علت دستگیری‌تان را بیان کنید. - من صادق قطب‌زاده هستم و علت دستگیری من در رابطه با برنامه‌ای بود که به نام برنامه‌ی براندازیست که من سعی می‌کنم همین برنامه را و انگیزه‌هایش را [با] جمع‌بندی که فعلاً به آن رسیدیم، یکی پس از دیگری عنوان کنم. از مدتی قبل، حدود 3 ماه قبل، از یک سازمان افسری با من تماس گرفتند و بحث و گفتگویی پیرامون تحلیل ما از مسائلی که فعلاً در کشور ما می‌گذرد، شد. در این تحلیل من یک مقدار نقطه‌نظرهایی داشتم و آن‌ها هم به هم‌چنین. بعد از قبول نقطه‌نظرهای من و چارچوبی که باید در آن باشیم، بحث و گفتگو راجع به قصد براندازی حکومت و نه نظام جمهوری شد که در اطراف بیت امام چه می‌توان کرد و بر اساس این، بحث اول آن‌ها صحبت از محاصره بود و آن‌ها درباره‌ی محاصره نقشه‌ای می‌خواستند. من این نقشه را توسط یکی از دوستان که تهیه شده بود به آن‌ها دادم. یک نقشه‌ عادی بود. آن‌ها گفتند که این نقشه به نظر ما درست نمی‌آید و بنابراین لازم است که ما از نزدیک برویم و آن‌جا را ببینیم. آن‌ها رفتند و من یکی از دوستانی که در آن‌جا منزلی بغل منزل امام داشت. معرفی کردم و این‌ها رفتند و آن منزل را دیدند. در مراجعت وقتی نشستیم، صحبت کردیم، گفتند که این منزل محل بسیار مناسبی است برای انفجار. گفتند خیلی خوب انفجار چه و بحث راجع به انفجار و محل صورت گرفت. چگونه و چه نوع. هفته‌ بعد آن [کسی] که، دو هفته قبل از دستیگری من بود آمدند و گفتند که سازمان ما تصمیم گرفته که آن‌جا را از دو طریق بکوبد: یکی با توپخانه، یکی هم احیاناً با انفجار از داخل آن منزل. هدف چه بود؟ - هدف از بین بردن همه‌ سران حکومت من جمله امام. من در بدو امر دو نوع حالت روانی در برخورد با قضیه داشتم. یکی مسأله‌ آری یا نه. منتها متأسفانه در وهله‌ اول من گفتم خیلی خوب این مسأله را بررسی کنیم و ببینیم که چکار می‌شود کرد و «نه» نگفتم. آن‌ها رفتند و نقشه را بررسی کردند و هفته‌ بعد آمدند و گفتند که ما فکر کردیم که هم نقشه‌ کوبیدن آن‌جا باشد و هم به حالت خونخواهی امام، بقیه کارها را انجام بدهیم و مردم هم در این باره بیایند و در واقع گیج بشوند که به کدام سمت بروند و قرار شد که آن‌ها بروند و تمام این نقشه را مورد مطالعه قرار بدهند و چند روز قبل از اجرای نقشه، تصمیم‌نهایی در این زمینه گرفته شود. فی الواقع، من از این که با این نقشه در اول آن مخالفت نکردم از لحاظ روحی خودم ناراحت بودم و تصمیم داشتم که در جلسه‌ نهایی که صحبت است، مطلقاً با کوبیدن جماران و منزل امام به اعتبار عاطفی خودم نسبت به امام، جلوگیری بکنم؛ ولی البته [با] بقیه‌ نقشه مثل گرفتن مراکز سپاه، کمیته، رادیو تلویزیون، محاصره‌ جماران، من کاملاً موافق بودم. این نقشه‌ای بود که در واقع انجام شد و عملی شد، یعنی تا آن مرحله، ولی همین طور که عرض کردم به تصویب نهایی نرسید و ما هم در واقع قبل از آن که اصلاً ماجرا به صورتی دربیاید دستگیر شدیم. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 خاطرات اسارت/احمدکرمونی آزاده سرافراز محمدعلی نوریان 🔸 قسمت بیست‌و‌دوم با لهجه شیرین نجف آبادی فرمانده گروهان در گردان های انبیاء و چهارده معصوم (ع) لشکر ۸ نجف اشرف @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا