🍂 خاطرات بعدی کانال 👇
از کتاب:
"مردی که خواب نمی دید"
می باشد.
با توجه به تکرار نام آزاده عزیز
مرحوم مهندس اسدالله خالدی
در خاطرات آزادگان
بر آنیم تا در شب های آینده این کتاب را به دیدگان همراهان کانال هدیه نمائیم.
● این خاطرات داستانی حاوی زندگی سیاسی و مبارزاتی ایشان از دوران پهلویها تا انقلاب و دفاع مقدس و اسارت میباشد.
#مردی_که_خواب_نمیدید
@defae_moghadas
🍂
AUD-20220723-WA0012.opus
3.58M
🍂خاطرات اسارت/بعد از آتشبس
محمدعلی نوریان
🔸 قسمت بیستوهفتم
با لهجه شیرین نجف آبادی
فرمانده گروهان در گردان های
انبیاء و چهارده معصوم (ع)
لشکر ۸ نجف اشرف
#خاطرات_اسارت
#خاطرات_صوتی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 ققنوسهای اروند
نوشته : عزت الله نصاری
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔻 قسمت نوزدهم
توی همین دید و بازدیدها بساط خاطره گویی از عملیات والفجر۸ حسابی داغه.
حسین جلی زاده، احمد نویدپور(ناجی الزخما)، جهانگیر سعادت پور، مهران نیرو ووو از هنرنمایی هاشون تعریف میکنن.
عجب خاطراتی، عجب حماسه های معجزه واری! شک ندارم اگه یه غریبه این خاطره ها را بشنوه باورش نمیشه و تصور میکنه لاف آبودانیه.
مهدی مرجان تعریف میکنه از لحظهای که همراه فرهاد آغاجری فرمانده گردان زرهی در کنار دریاچه نمک و جاده ام القصر، اشتباهی به خاکریز عراقیها نزدیک شدن.
وقتی متوجه میشن بهسرعت بهسمت یه تانک دشمن میدون و بهطرز معجزه آسایی تانک T59 دشمن رو برمیدارن و از خاکریز دشمن فرار میکنن، در حین برگشتن به سمت خاکریز خودی یه PMP هم گیر میارن. جالب اینکه هر دودستگاه نو نو و صفرکیلومتر هستن.
حسین جلی زاده و جهانگیر سعادتپور از اسرایی که توی مقر نگهداری کردن و ازشون کار میکشیدن تعریف میکنن، حمید احمدزاده و مهران نیرو، از انهدام تانکهای دشمن بوسیله 106 تعریف میکنن.
احمد نویدپور یه کنایه بسیار قشنگی به تانکهای منهدم شده میزنه،
تانکهای پیشرفته روسی در مقابل ایمان رزمندگان اسلام کلاه از سرشون برمیدارن، این کنایه را وقتی گفت که مهران نیرو و حسین جلی زاده و مهدی مرجان داشتن در مورد تانکهای تی هفتادودویی که منهدم کرده بودن و در حین انفجار برجکشون کنده میشد صحبت میکردن.
این تعریفها یه جوریه که باورت نمیشه، در کشاکش یه عملیات فوق العاده سنگین، زیر آتشباری و بمباران لحظه به لحظه صدها تانک و توپ و هواپیما، در مقابل چشم صدها نیروی دشمن این بچه ها با شوخی و خنده تانکهای دشمن رو به غنیمت میبرن یا منهدم میکنن.
اینها جنگ رو به بازی گرفتن و اینهمه اسلحه خطرناک و کشنده رو مثل اسباب بازی تو دستهاشون نرم کردن. و جالبترین نکته اش اینه که لابلای صحبتهاشون این حماسه ها رو به امدادهای غیبی و کمک اهل بیت منسوب میکنن.
من هم مثل همیشه، ساکت و سراپا گوش دارم این حماسه های عجیب و غریب رو توی ذهنم حفظ میکنم و دعا میکنم یه کارگردان یا نویسنده توانا پیدا بشه و از این خاطرات صدها فیلم و کتاب بسازه.
حبیب احمدزاده که بتازگی داییش شهید شده، ساکت و آروم منطق الطیر را باز کرده و غرق شده شاید دوباره تو فکر یه نقشه ی جدید برای مسخره کردن ارتش صدامه.
غلام زرقانی هم که خیلی اهل منطق و فلسفه است لابلای دیوان حافظ داره قدم میزنه.
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#ققنوسهای_اروند
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 بهمن ماه بود؛ آبِ سرد؛ هوا تاریک و آسمان هم شروع به باریدن کرد و اروند؛ خروشان شده بود؛ اما فرزندان خمینی دل به دریا زدند ...
فدای مظلومیت بچه هایی که با رمز یا فاطمه الزهرا(س) آن شب به آب زدند...
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#مستند
#والفجر_هشت
#روایت_فتح
@defae_moghadas
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻 نیروهای بسیج
وفیق السامرایی
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
.. ظرف سالهای ۱۹۷۸ تا ۱۹۸۰ اطلاعات را بر اساس آخرین تحولات برق آسای ایران، تازه می کردیم. پس از سرنگونی شاه، توانمندی رزمی ایران، به سرعت کاهش یافت و تا ۴۰ درصد توانمندی سابقش افت کرد.
بیش از نیمی از هواپیماهای جنگی و صدها فروند هلی کوپتر از کار افتادند. افسرانی که درجاتشان بالاتر از سرهنگی بود، بازنشسته و نیروهای مسلح دستخوش ضعف خطرناکی شدند.
نیروهای سپاه پاسداران نیز گرفتار کنترل امنیت از دست رفته در ایران، به ویژه در کردستان و بلوچستان بودند و هنوز به عنوان یک نیروی رزمی برای جنگ خارجی مطرح نبودند. اما با آغاز جنگ، نیروهای سپاه پاسداران به حدود ۲۰ هزار نفر افزایش یافتند. غیر از آنها باید به نیروهای پراکنده مردمی نیز اشاره نمود.
نیروهای ما و وضعیت عراق از برتری کاملا آشکاری برخوردار بودند، اما مسائل مربوط به یک لشکرکشی بلند مدت به عنوان عامل مؤثری در روند درگیری به جای خود باقی بود.
🔅 از کتاب ویرانی دروازهای شرقی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 از کتاب
یازده / ۱۴۴
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 هنوز کمتر از یک ماه از آزاد شدنم نمیگذشت که در کلاسهای درس شرکت میکردم. تمام روز را به مرور درسها اختصاص داده بودم. در کلاسهای کامپیوتر هم شرکت میکردم. پیشرفت تکنولوژی در عرصه کامپیوتر برایم بسیار تعجب آور بود. هنگام اسارتم در سال ۱۳۶۵ در کل دانشگاه فقط یک کامپیوتر که آن هم فقط در دسترس یک اپراتور مخصوص بود و دانشجویان فقط از طریق اتاق پانچ و کارت پانچ، برنامه نویسی میکردند. اما الآن تعداد زیادی کامپیوتر در دانشگاه وجود داشت که در دسترس همگان بود. در کلاسهای آموزش کامپیوتر شرکت کردم، اما حرفهایش را نمی فهمیدم. از کلماتی استفاده می کرد که همه بلد بودند اما من معنی آنها را نمی دانستم. اولش میترسیدم سؤالهایم باعث تمسخر دیگر دانشجویان شود. اما کم کم به خودم گفتم مرد حسابی، خنده بچه ها که بدتر از کابل سه فاز بعثی ها نیست، اگه بخوای این جوری پیش بری به هیچ جا نمی رسی. هنوز چیزی از کلاس نگذشته بود که دست را بلند کردم و سؤالی پرسیدم که طبق پیش بینی ام همه را خنداند. اما من کوتاه نیامدم و باز هم در کلاس شرکت میکردم و سؤال هایم را می پرسیدم. اصرار داشتم مطلبی را نفهمیده باقی نگذارم. از هر چه نمی فهمیدم می پرسیدم و اصلاً نگران تمسخر سایر دانشجویان و از همه مهمتر عصبانیت استاد هم نبودم. برخی سؤال هایم آن قدر بدیهی بود که باعث تمسخر بچه ها میشد و بعضی از اساتید هم خیال می کردند دارم دستشان میاندازم. لذا عصبانی میشدند. برایم مهم نبود. در راهروی دانشکده قبل و بعد از کلاس از استاد سؤال میکردم. بچه ها از این همه تلاشم متحیر بودند. درس مدار منطقی را در آن ترم برداشتم. جالب است که از پیش نیازهای این دروس که قبلاً پاس کرده بودم مثل درس مدار و الکترونیک چیزی یادم نمانده بود. برخی دوستانم برای این که سؤالهای بدیهی و ساده ام را برای اساتید و دانشجویان توجیه کنند برای استاد سابقه ام را توضیح میدادند. اما من دوست نداشتم هیچ کس از سابقه ام باخبر شود. دوست داشتم همان گونه که در کنکور ورودی از مزایای رزمندگی برای ورود به دانشگاه استفاده نکرده بودم حالا نیز بی هیچ منتی و مثل بقیه با من رفتار کنند. در آن لحظات هیچ چیز به غیر از جبران مافات برایم اهمیت نداشت. علی رغم این که قبل از اسارت جزء نفرات برتر دانشکده و با معدل الف بودم، اما واقعاً پس از چهار سال اسارت، تقریباً همه چیز را فراموش کرده بودم.
دوستانم تقسیم کار کردند و هر کدام درسی را با من مرور می کردند. یکی الکترومغناطیس، دیگری مدار، اما اصل کار با خودم بود. سعی میکردم بیشتر از بچه ها برای رفع اشکال استفاده کنم. این گونه بود که به لطف الهی با سرعت در همان ترم تمامی این دروس را در کمتر از دو ماه دوباره مرور کردم و خود را به سطح علمی مطلوبی رساندم جوری که ترم دوم ۶۹ - ۷۰ معدلم ۱۷/۸۲ شد. تابستان هم در خانه دوام نیاوردم. شش واحد هم ترم تابستان برداشتم و با معدل بالای ۱۸ به اتمام رساندم. حالا دیگر شده بودم همان شاگرد اول دانشکده مثل قبل از اسارت.
•┈••✾○✾••┈•
پایان
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 با سلام خدمت دوستان عزیز
و عرض تبریک بمناسبت عید سعید فطر و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و نیز خیر مقدم خدمت عزیزانی که به تازگی به کانال حماسه جنوب پیوستند👋
آخرین قسمت خاطرات پروفسور حاج احمد چلداوی تقدیم شما گردید. البته در کتاب، یک فصل دیگر از ادامه تحصیل ایشان در خارج از کشور و مشکلات عدیده ای که داشتند باقی ماند که شاید در حوصله این کانال نمی گنجید.
ان شاءالله در شبهای آینده کتابی دیگر از افتخارآفرینان عرصه دفاع مقدس به اشتراک گذاشته خواهد شد.
همراه باشید و از نظرات خود مستفیض فرمایید.
🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عید سعید فطر
عید پاکی و انجام تکلیف
عبودیت و بندگی،بر ساجدین و
عابدین درگاه الهی مبارک باد.
@defae_moghadas
🍂
AUD-20220723-WA0014.opus
3.27M
🍂خاطرات اسارت/ جابجایی
محمدعلی نوریان
🔸 قسمت بیستوهشتم
با لهجه شیرین نجف آبادی
فرمانده گروهان در گردان های
انبیاء و چهارده معصوم (ع)
لشکر ۸ نجف اشرف
#خاطرات_اسارت
#خاطرات_صوتی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔹 سراجی!
محسن محمدی
این کیف یادگار اسارت من است. خودم درستش کردم. جنس کیف از پارچه است. لباسهایی را که این اواخر در اردوگاه ۱۸ میدادند سرمهای رنگ بود، لباسها را با تیغ صورت تراشی برش میزدم و با سوزن و نخی که از پتوها میکشیدیم شروع به دوختن می کردیم و اون «سجاف» (حاشیه سفید) هم از جنس لباس دشداشه است که با ظرافت، برش میدادیم و میدوختیم . به جای زیپ درش هم از دکمه و پارچه به صورت حلقوی در میآوردیم و میدوختیم.
من قبل از اسارت توی سراجی کار کرده بودم و تا اندازهای میتوانستم خودم الگوی کیف یا ساک را برش بزنم.
در ایامیکه تبادل شروع شده بود با خیال راحت لباس را داخل آسایشگاه با تیغ به صورت هندوانه برش دادم و دوختم.
بعضی از دوستان هم خوششان آمد و مراجعه کردند و برای آنها هم برش زدم و طریقه دوختنش را هم آموزش دادم.
توضیح:
سَرّاجی یا چرمسازی سنتی یکی از قدیمیترین هنرهای ایرانی است.
🔹آزاده تکریت ۱۱ و ۱۸ بعقوبه
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 ققنوسهای اروند
نوشته : عزت الله نصاری
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔻 قسمت بیستم
هشتم نهم فروردین، خبر رسید دیدبان جزیره مینو تقاضای مرخصی کرده.
جزیره دوتا دیدبان داشت، یکیشون رفته مرخصی و فقط سعید هویزاوی مونده.
سعید را از قبل میشناسم.
زمانیکه تیپ ۷۲ محرم بودم چند بار اومده بود و با همدیگه کار کرده بودیم.
بچه خوبیه، فقط گاهگاهی لجبازی و کل کل میکنه.
همسن هم هستیم ولی از نظر قَد، من تا کمر او هم نمیرسم، ماشالله قدبلند و تنومند.
با جبهه جزیره مینو آشنا نیستم.
قبلا چندباری به این جبهه اومدم ولی بعلت تراکم نخلستان و همچنین تعدد نهرها و جاده ها، با وضعیت جزیره آشنایی زیادی ندارم.
قبل از جنگ که سیل مهیبی اومده بود هم ۲ بار با نیروهای جهادسازندگی اومدیم و سیل بند جزیره را تقویت کردیم.
یه جزیره بسیار سرسبز با نخلهای سربه فلک کشیده و انواع سبزیها و گلها و مردمی بسیار خونگرم.
تعداد زیادی گراز هم توی جزیره پرسه میزنن، گاهی وقتها گله گله شناکنان از اروندرود عبور میکنن و به جزیره میان. طوطیهای وحشی و بسیار خوشرنگی هم دیده میشه. طوطیهایی با رنگ سبز بسیار دلنشین که یه پرِ خیلی بلند از دمشون آویزونه.
وارد مقر ادوات شدم و برگ معرفی را تحویل مسئول مقر دادم.
تعدادی از نیروها را میشناسم تعدادیشون را نه.
چند نفر نوجوان در حدود ۱۷-۱۸ ساله که جدیدا به جبهه اومدن هم اینجا هستن. یه عده دیگه از همون بسیجیهای شهرک جراحی.
بچه ها استقبال گرمی کردن.
دوازدهم فروردین، پرویزو و جعفر افشارپور اومدن مقر. جعفر از دیدبانهای ۷۲ محرم بود و الان که برگشته آبادان با پرویزو روی ۱۰۶ کار میکنه.
پرویزو هم یکی از تیراندازان تفنگ ۱۰۶ است، اومدن مقر و اعلام کردن فردا صبح زود قصد دارند با ۱۰۶ بروند لب آب و چند تا سنگر جدید عراقیها رو منهدم کنند و باید خمپاره انداز و نیرو پیاده ازشون حمایت کنه.
بچه ها یکصدا مخالفت کردن. هیچکس حاضر نیست سیزده بدر را با جنگ و تیراندازی و احتمالا صدمه ای پشت سر بگذاره. اینجوری که معلومه برای فردا برنامه ناهار تدارک دیدن. چندتا ماهی از رودخانه گرفتن و میخوان کباب کنن، چند ساعتی دورهم خوش باشیم، تخمه و آجیل هم خریدن.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#ققنوسهای_اروند
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂