🍂
🔻 هنگ سوم | ۱۰
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 بیست و چهارم سپتامبر / دوم مهر دستور حرکت به روستای نشوه، جهت پیوستن به اکیپهای پزشکی مسقر در آن منطقه صادر گردید.
قبل از حرکت سازوبرگ جنگی یک سرباز پیاده را در اختیارم گذاشتند. نسبت به این مساله اعتراض کرده و گفتم: «من پزشک هستم نه سرباز پیاده»
سروان زیدان گفت «تا از سوی فرمانده تیپ تنبیه نشدی، بگیر!».
از شنیدن این حرف تعجب کردم. تسلیم مشیت الهی بودم. سلاح را گرفته و با یک دستگاه جیپ ارتشی از خیابانهای شهر مضطرب و آشوب زده بصره عبور کردم.
در حال حرکت به سمت نشوه، صدای شلیک توپها را که از مرز ایران در منطقه شلمچه شلیک میشد، به گوش میشنیدم. دو ساعت بعد به روستای نشوه واقع در سواحل شطالعرب - ۳۰ کیلومتری جنوب شهر القرنه رسیدیم. این روستا در فاصله ۲۵ کیلومتری مرزهای ایران و مقابل منطقه طلائیه و کوشک قرار گرفته است.
یگان پزشکی صحرایی ۱۱ در مرکز درمانی این روستا استقرار یافته بود. پس از یک استراحت کوتاه افراد یگان به من خبر دادند که نیروهای ما در ساعت پنج بعد از ظهر روز ۲۲ سپتامبر / ۳۱ شهریور منطقه طلائیه و کوشک را مورد هجوم قرار داده اند. با وجودی که ٢٤ ساعت از شروع این حمله می گذشت، فقط عده معدودی از سربازان زخمهای سطحی برداشته بودند. از این امر میشد فهمید که درگیری نظامی مهمی رخ نداده است.
دکتر صباح الربیعی به من اطلاع داد که واحد اطلاعات ارتش پیش از وقوع حمله شایعاتی در مورد صف آرایی نظامیان ایرانی در مقابل نیروهای ما پخش کرده تا آنها را به جنگیدن تشویق نماید، اما در نتیجه این شایعه پراکنی بسیاری از افراد ما بر اثر ترس و نگرانی به بیماری اسهال مبتلا شدند.
ساعاتی بعد با عده ای از سربازان که از جبهه باز می گشتند، ملاقات کردم. آنها گفتند که نیروهای عراقی پایگاه های «کوشک»، «اسیود»، «غزیل» و «شهابی» را به تصرف در آورده اند. ابتدا خبر آنها را باور نکردم تا این که ظهر روز ٢٤ سپتامبر / ۲ مهر با یک گروهبان اسیر ایرانی که ریش پرپشتی داشت روبه رو شدم. ستوان «عبدالسلام» از گردان ۳ تیپ بیستم این اسیر ایرانی را در حالی که دستهایش از پشت بسته شده بود جهت مداوا نزد ما آورد. ظاهراً از ناحیه سر دچار کوفتگی شده بود. از آن افسر خواستم دستهایش را باز کند ؛ و او در جواب گفت: «دکتر بسیار مراقب باشید او در نزدیکی پاسگاه سه تن از افراد ما را کشته و عده ای دیگر را نیز مجروح کرده است.» ستوان دستهایش را باز کرد و گفت: «زمانی که این شخص به
اسارت در آمد سروان محمد الصحاف چند ضربه با قنداق تفنگ سرش کوبید.»
به او گفتم «فعلاً که مجروح و اسیر است و بایستی او را مداوا کنم»
این اسیر پس از این که مورد مداوا قرار گرفت جمله هایی به زبان فارسی برزبان راند که برایم قابل فهم نبود. سپس دستهایش را به علامت تکبیره الاحرام بالا برد. فهمیدم که میخواهد نماز ظهر را بخواند. تبسمی کرده و بسیار خوشحال شدم. این اسیر به چادر سرگرد «درید کشموله» فرمانده رسته آجودانی اعزام شد و او با خوشرویی تمام مقدمات اقامه نماز اسیر را فراهم کرد.
شب هنگام چند دستگاه کامیون نظامی که حامل اسرای ایرانی بودند از راه رسیدند. من موفق نشدم با این اسرا گفتگو کنم، اما از تعداد کشته ها و اسرا میشد نتیجه گرفت که در گیری، نه بین دو ارتش بلکه بین نیروهای مهاجم تا دندان مسلح ما و نیروهای مرزبان ایران که به سلاحهایی ساده مجهز بودند رخ داده و حالتی نابرابر داشته است. این نابرابری به نیروهای عراقی امکان میداد تا نوار مرزی ایران را در کمترین زمان ممکن به تصرف خود در آورند و در عمق خاک ایران نفوذ کنند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 من از انتهای جنون آمدم
من از زیر باران خون آمدم
🔸 با نوای
حاج صادق آهنگران
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #شهید
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 تصویری از شهید حاج حسین خرازی و شهید دانش آموز مهرداد عزیزاللهی
و مصاحبه معروف ایشان در جبهه
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس #کلیپ #نماهنگ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
گزارش به خاک هویزه ۴۰
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 با جنازه رضا از شهر بیرون زدم و رفتم اهواز. در جاده سوسنگرد به اهواز که می رفتیم، غفار وصیت نامه رضا را از جیبش بیرون آورد و در حالی که گریه امانش را بریده بود برای من خواند.
رضا وصیتش را چنین آغاز کرده بود.
«بسم الله الرحمن الرحيم
ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يُقتلون وعداً عليه حقا...
وقتی به اهواز رسیدیم به طرف بسیج مرکزی رفتیم. مسؤول بسیج عباس صمدی بود. وقتی عباس را دیدم روی پله ها نشسته بود و سرش را میان دو زانو گذاشته و داشت گریه می کرد. خبردار شده بود که اصغر گندمکار به شهادت رسیده است. جسد رضا را تحویل دادم و همان شبانه برای پیدا کردن اجساد اصغر و اکبر به سوسنگرد برگشتم. اصغر وقتی تیر خورده بود هنوز نفس داشت. او را سوار آمبولانس کرده تا به بیمارستان برسانند اما عراقی ها در راه آمبولانس را به رگبار بسته بودند و چند تیر به اصغر می خورد و او در همان آمبولانس به شهادت میرسد. ناچار اصغر را همان جا زیر خاک می کنند. من به منصور که اصغر را خاک کرده بود گفتم:
- منصور! اصغر را دقیقاً کجا خاک کردی؟
منصور گفت:
- درست نمیدانم، اما حدودش را میدانم.
هنوز پل در دست عراقیها بود و من شبانه دنبال جسد اصغر می گشتم. اصغری که مثل شیر بود و آن همه زرنگ و چابک بود. خیلی برایم سخت می گذشت و حال غریبی داشتم. کمی گشتیم، بالاخره اصغرم را پیدا کردم. جسدش کاملا سالم بود و مثل این بود که همین حالا روی او خاک ریخته اند. سه روز از شهادت او و دفن موقتش میگذشت. اصغر را بلند کردم و داخل بلمی گذاشتم و از
عرض رودخانه کرخه عبور دادم و او را به اهواز فرستادم.
در جریان قیام مردمی روز ۲۵ آبان یکی از زنان سوسنگردی بـه نـام مجیده نگراوی حماسه جالبی آفرید. ماجرا از این قرار بود که در جنگهای خانه به خانه که زنها و مردهای سوسنگردی با سنگ و چوب دشمن را از سوسنگرد بیرون راندند عده ای از سربازان عراقی که مسلح هم بودند وارد منزل خانم مجیده میشوند. از او طلب نان میکنند. میبیند تعداد سربازان دشمن خیلی زیاد است می گوید:
- شما صبر کنیدو همین جا باشید تا من بروم و برایتان غذا تهیه کنم. بلافاصله میرود و دو تن از مردان سوسنگرد را خبر میکند و آنها نیز می آیند و سربازان دشمن را به اسارت می گیرند و آنان را خلع سلاح میکنند. در این ماجرا این خانم شجاع با چماق به یاری مردها شتافته بود.
من بعد از آزادسازی سوسنگرد این ماجرا را از زبان خود مجیده نگراوی شنیدم. کار او مورد توجه قرار گرفت و حضرت آیت الله خامنه ای که آن زمان امام جمعه تهران بودند در خطبه های نماز جمعه تهران به فداکاری و شجاعت این زن دلیر اشاره کرد و از او تجلیل کردند.
کمی بعد من که خیالم از سوسنگرد راحت شده بود سرفرازانه به هویزه بازگشتم. بچه های سپاه هویزه نیز که زنده مانده بودند با من آمدند. بعد از این فصل جدیدی در زندگی من و سپاه هویزه آغاز شد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 مستند مجیده نگراوی
مجاهده اهل سوسنگرد در عملیات شکست حصر سوسنگرد که با دستان خالی برای دفاع از اسلام و وطن ۶ افسر متجاوز عراقی را اسیر و خلع سلاح کرده بود.
یادش گرامی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #سوسنگرد #مستند
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 اینجا
شرکت لوله سازی اهواز است.
این کارخانه ، سازنده لولههایی است که در ساخت پل بعث به کارگیری شد.
پلی که با به کارگیری بیش از ۵ هزار شاخه لوله ۱۲ متری، از شاهکارهای مهندسی رزمی در طول جنگهای نظامی در سطح جهان شد.
عکسهای دیده نشده از مراحل ساخت این پروژه عظیم ، تقدیم شما
#عکس #پل_بعثت
@defae_moghadas
🍂 انتقال لولههای ۴۲ اینچ، از کارخانه تا کارگاه آماده سازی جهت پل با دستگاههای سنگین پتیبن
در کنار کارخانه بزرگ لوله سازی، زمین وسیعی از سالهای اول شروع جنگ به جهاد سازندگی واگذار شده بود.
این زمین جهت پشتیبانی جنگ مورد استفاده قرار می گرفت تا اینکه در سال ۶۴ - ۶۵ مامور به آماده سازی لولهها جهت پل بعثت گردید.
@defae_moghadas
🍂
🍂 ساخت گوشوارههای طرفین لولهها بمنظور ایجاد حلقه قلاب جهت حمل و جابجایی
@defae_moghadas
🍂
🍂 حمل لولههای ۷ تنی به منطقه عملیاتی والفجر هشت جهت اجرای مراحل بعد
@defae_moghadas
🍂
🍂 مرحله پوشش دادن برزنتی دو سر لوله جهت جلوگیری از ورود آب به داخل آن و جلوگیری از غرق شدن بی موقع در آب.
@defae_moghadas
🍂
🍂 مرحله شناور کردن و هدایت لولهها تا مکان تعیین شده با توجه به های محصور شده و غوطه ور کردن آنها در بستر رودخانه اروند
@defae_moghadas
🍂
🍂 قراردادن لولههای بالای پل، بوسیله جرثقیلهای سنگین و چیدمان آنها
@defae_moghadas
🍂
🍂 خاکریزی و آسفالت ریزی روی لولههایپل جهت مسطح کردن آن
@defae_moghadas
🍂
🍂 قربانی کردن گوسفند پیش پای رزمندگان اسلام در افتتاحیه پلی که با همت یک تیم ۱۳۰۰ نفره در کمتر از شش ماه با کار و تلاش شبانه به اتمام رسید و تعجب نظامیان جهان را برانگیخت
@defae_moghadas
🍂