eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 سلام و عرض تسلیت شاید یکی از اصلی ترین دغدغه های ما در این آشفته بازار جریانات جاری کشور و جهان، فراموشی مقاومت های خیره کننده و فداکاری های جوانان ما در جبهه‌های جنوب و غرب باشد که در دل تاریخ مدفون شود. آنهم خاطراتی که مکتوب است و خاک می خورد، چه رسد به ناگفته‌های این دوران طلایی که باید بر این ناشنیده ها اشک ریخت و حسرت خورد. مقاومت خرمشهر افسانه نبود، هر چند عجیب بود، ایستادگی شان منطقی نبود، ولی عاشقانه بود، باورکردنی نبود هر چند حقیقت داشت. خاطرات کوتاهی که از امروز می خوانیم، بخش کوچکی است از یکی از گروه های مقاومت خرمشهر که.... 🔸 بر همه ماست تا با دعوت از دوستان، دانش آموزان و جوانان خود به این محافل مجازی و غیر مجازی، نشر دهنده افتخارات تاریخ دفاع مقدس خود باشیم، قبل از اینکه دیگران الگوی ناصواب آنان باشند. 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 #نبرد_بندر حاج مصطفی اسکندری 🔸 قسمت ( 1) صبح آن روز مانند روزهای قبل، پس از آماده شدن تک تک بچه های گروه، در مقر ما که در منزل پدری حاج صاحب در کوتشیخ بود اسلحه ها و مهمات مورد نیازمان را در ماشین تویوتا وانت گذاشتیم و قبل از عزیمت به آن طرف کارون "صاحب" با سپاه تماس گرفت تا از جهان آرا کسب تکلیف کند که امروز به کدام نقطه درگیری برویم. نمیدانم طرف صحبتش  خود شهید جهان آرا بود و یا شخص دیگری! ولی از قول ایشان جواب دادند. بهر حال  دستور داده شده که به کمک دیگر بچه ها به بندر بروید. ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 🔸 قسمت (2) باسرعت همگی سوار ماشین شده به سمت اداره بندر حرکت کردیم. تمام نقاط شهر زیر آتش شدید سلاح سنگین دشمن بعثی بود. دقیقا بیاد دارم وقتی که ماشین ما از خیابان فردوسی می گذشت بین چهار راه فردوسی تا درب ورودی بندر، صاحب با سرعت تمام حرکت می کرد و ترکش  گلوله ها به دربهای شیشه ای مغازه ها و بانکها اصابت میکرد و شیشه های بزرگ با صدای گوش خراشی می شکست و فرو میریخت و این صداهای وحشتناک مزید بر صدای انفجارها و جیغ و داد مردم،  وحشت را مضاعف می کرد. در جلو پمپ بنزین چهار راه نقدی گلوله ای سنگین تازه به زمین اصابت کرده بود و تعدادی زخمی روی زمین افتاده بودند و تعدادی دیگر در حال کشیدن آنها و امداد رسانی بودند. این چند دقیقه چهار راه فردوسی تا درب بندر بسیار سخت گذشت تا بالاخره ماشین تا دم درب ورودی متوقف شد. ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
🍂 🔴 رفتن به اولین قسمت 👆 👇 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 کربلای ۴ در عملیات کربلای۴ از یک گـروه هفت نفری که با قایق به آن طرف اروند رفته بودند، تنها حاج‌ستار توانست جانِ سالم بِدَر ببرد و به عقب برگردد ، و اکثر آنها از جمله صمد برادرِ حاج ستار شهید شدند ... وقتی که از حاجی پرسیدیم : « حاجی، تو که می‌توانستی جنازه‌ی برادرت رو با خود بیاوری، چرا این کار را نکردی؟» در جواب گفت: « همه بچه هـا برادر من هستند ؛ کدامشان را می آوردم؟ » 📚 یک جرعه آفتاب ص۵۵ ۱۵۵_لشکر۳۲انصارالحسین ▪️ ▫️▪️
کاش مسئولین این تصویر را قاب کرده و بر سر دَر محل کارشان نصب می کردند. بهترین جوانان این مرز و بوم اینگونه در خط مقدم ایستادگی کردند تا ما در آسایش باشیم. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 🔸 قسمت ( 3) در کنار درب ورودی اتاقی در اختیار بچه های سپاه بود و ما قبلاً در هنگام بمب گذاریها برای نگهبانی در بندر شبها به آنجا مراجعه می کردیم و از آنجا تقسیم می شدیم . کسی که آنروز در آن محل حضور داشت برادرمان علیرضا دریس بود که ما به شوخی همیشه به او می گفتیم  (فرمانده دریس ) با صاحب به نزد او رفتیم تا از آخرین وضعیت نبرد در بندر مطلع شویم. فرمانده دریس هم برای اینکه به حساب خودش به ما روحیه بدهد، گفت دیشب عراقیها در بندر رخنه کرده بودند ولی الحمد لله بچه های ما همه آنها را انداختند بیرون و الان  بچه های ما در بیرون درب فیلیه با آنها در گیر هستند میتوانید با خیال راحت تا آنجا بروید. همگی سوار بر وانت، دو نفر در کنار راننده و بقیه بر بالای صندوقهای مهمات عقب وانت نشسته و باسرعت وارد محوطه بندر شدیم.  گروه ما از معدود گروه های خرمشهری بود که از قبل از شروع جنگ تحمیلی به اندازه کافی اسلحه و مهمات مختلف در اختیار داشتیم و همیشه در درگیریها بیش از حد نیازمان مهمات اعم از فشنگ و نارنجک و موشک آر پی جی به همراه می بردیم. این اسلحه و مهماتها بعضی از زمان انقلاب و بعضی مصادره از ضد انقلاب و بعضی دیگر را به صورت سهمیه ای از سپاه برای تامین امنیت منطقه کوتشیخ گرفته بودیم. مصطفی اسکندری ادامه دارد @defae l_moghadas 🍂
🍂 🔻 🔸 قسمت (4) پس از ورود به محوطه بندر قصد رفتن به سمت درب فیلیه و پیوستن به بقیه رزمندگان را داشتیم ولی هنوز مسافت زیادی از درب ورودی طی نکرده بودیم که تعداد زیادی نیروی نظامی را در حال تردد مشاهده کردیم. باتوجه به اطلاعاتی که فرمانده دریس داده بودند نمی بایست در اینجا خبری باشد . بعضی از بچه ها گفتند خودی هستند و برای کمک آمده اند  عده ای دیگر گفتند نکند عراقی باشند. بهر حال صاحب سریعاً ماشین را به گوشه ای پشت دیوار منحرف کرد و ما برای بررسی وضعیت پیاده شدیم. از نوع سلاحهای منظمی که در دست داشتند که عمدتا تفنگ کلاشینکف و تیربار گرینف و قبضه های آر پی جی بود و همچنین نوع منظم لباسهای نظامی و کوله پشتی و بخصوص از کلاه های کنگره ای پوشانده شده با گونی که بر سر داشتتد برای ما مسلم شد که اینها همه عراقی هستند. مصطفی اسکندری @defae_moghadas 🍂
🍂 وقتی هیچ پارچه و چفیه ای جهت تبرک دم دست نیست!! راه شهدا ادامه دارد.......
🍂 🔻 🔸قسمت (5) کثرت نیروهای پراکنده شده دشمن در بین درب سنتاب تا اسکله های ساحل اروند و کمی تعداد ما، عبور را به طرف درب فیلیه غیر ممکن کرده بود و از طرف دیگر نبود نیرو در کنار درب فردوسی بجز دریس این امکان را به عراقیها می داد که به راحتی از هر سمت خیابان فردوسی وارد شهر شوند. بهرحال با مشورتی که بین بچه ها صورت گرفت تصمیم بر آن شد که در همانجا که هستیم سنگر بگیریم و از ورود بعثیها به شهر جلوگیری کنیم. هر یک از بچه ها در گوشه ای پشت دیوار یا پشت صندوقهای کالا و هر جای دیگر سنگر گرفتند. من هم در جلو درب ورودی نجارخانه بندر که ساختمانی آجری قدیمی با سر دری  فرو رفته در دیوار و جایی دنج برای پناهنده شدن بود قرار گرفتم. اسلحه ژ3 خود را که به همراه داشتم مسلح کردم و آماده دفاع در برابر هجوم دشمن شدم. مصطفی اسکندری ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
📸 اسرای عراقی #عملیات_‌کربلای_‌یک @defae_moghadas
امروز دهم تیر ماه، مصادف است با سالگرد عملیات کربلای یک و آزاد سازی شهر مهران در سال شصت و پنج. سی و سه سال قبل در چنین روزی در شهر و دشت گرم‌ و تفتیده مهران بودیم. مهران برای من بیشتر تداعی یک چله خود سازی در همجواری با عزیزانی بود که دو سال پایانی جنگ با مهر شهادت بر حیات دنیایی شان حسرتی شیرین در کام ما گذاشتند. مهران یادآور دورانی است که طنین زیارت عاشورای شهیدان سعدی موسیوند و سید سعید حسینی، صفابخش دل و جان مان بودند. غافل بودیم که همان نقطه سر مرز محلی عبور زوار و عشاق حسینی خواهد شد. یادش را گرامی می داریم باید چله خود سازی بنا کرد شاید شرط وصال آن عزیزان باشد . گردان ضد زره
🍂 🔻 🔸 قسمت ( 6) برای جلوگیری از پیشروی نیروهای عراقی به سمت شهر هر یک از بچه های گروه در محلی در دو طرف جاده موضع گرفتیم. نا گاه یک فرد نسبتا مسن با لباس ارتشی را در کنار خود دیدم.  درجه وی سرگردی بود اتیکتش را خواندم اسمش ( شریف نسب) بود. از من پرسید چه خبر است گفتم می بینید که همه آنهایی که در محوطه اند عراقی هستند . گفت الان ما دقیقا کجای شهر هستیم ؟ میتوانی موقعیت ما را شرح دهی ؟ من که قبلا در دفتر کار پدرم با نقشه های شهر سر و کار داشتم و کاملا با نقشه خرمشهر آشنا بودم ( پدر بنده کارشناس رسمی دادگستری در امور املاک و مستغلات بود و نقشه های زیادی از خرمشهر در دفتر کار داشتیم). گفتم بلی ما الان در قسمت غرب خرمشهر و.... هستیم. گویا ایشان تازه وارد خرمشهر شده بود و بلافاصله به مناطق درگیری با دشمن آمده بود و حتی فرصت توجیه شدن کامل با وضعیت شهر را هم بدست نیاورده بود . قلم و کاغذی را از جیبش بیرون آورد و از من خواست که موقعیتمان را روی کاغذ برای او بیان کنم. من هم تا جایی که توانستم در آن فرصت کم و سر پایی سریعاً کروکی چهارگوشه شهر و نقاط حساس مثل مسجد جامع پلیس راه و پل و بندر و چند نقطه دیگر را برای او کشیدم و گفتم که ما الان اینجا هستیم. ایشان پرسید که خوب الان میخواهید چکار کنید ؟ گفتم میخواهیم اینجا بایستیم تا نگذاریم عراقی ها وارد شهر شوند. یک دفعه سخنانی از ایشان شنیدم که اصلا توقعش را نداشتم و حرفهای او روحیه به ما داد. گفتند آنها متجاوزند . آنها به خاک ما حمله کردند و شما میخواهید منتظر شوید تا باز هم بیشتر پیشروی کنند تا شما جلوشان بایستید ؟ این شما هستید که باید  به آنها حمله کنید و آنها را از اینجا بیرون کنید نه اینکه منتظر حمله آنها باشید . حرفهای آن جناب سرگرد چنان در ما اثر گذاشت که دیگر کمی تعداد ما و کثرت تعداد دشمن برایمان مهم نبود با هماهنگی با دیگر بچه ها تصمیم گرفتیم که از مواضعمان خارج شویم و بطرف دشمن حمله کنیم. ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم آوار  پریشانی‌ست،  رو سوی چه بگریزیم؟ هنگامه حیرانی‌ ست، خود را به که بسپاریم؟ #منزوی @defae_moghadas 🍂
🌹 ‌شهیدان هوایی دگــر داشتنــد ز غیـرت دلی شعــله ور داشتنــد شهیــدان که دل را به دریــا زدنــد عجب پشت پایی به دنیا زدنــد...🌹 @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 🔸 قسمت ( 7) پس از شنیدن سخنان سرگرد شریف نسب بچه ها همه با حمله به طرف دشمن متفق القول شدند. کسانی که مطمئنم در آن روز با ما بودند "صاحب عبود زاده" و برادرش "مکی عبود زاده" و "کریم روئی زاده" و "عبدالله خباری" بودند. ولی آنچه مسلم است تعداد ما بیش از این ها بود. الان اسمشان را فراموش کرده ام. من و کریم روئی زاده چون هردو خدمت سربازی رفته و با بعضی از فنون رزمی آشنا بودیم زبان همدیگر را بهتر می فهمیدیم. قرار گذاشتیم با خیزهای پنج ثانیه ای و با آتش پشتیبانی همدیگر، به طرف دشمن پیشروی کنیم. مکی هم کوله پشتی موشک های  آر پی جی را بر دوش بسته بود و قبضه آرپی جی را که دو روز قبل از پادگان دژ بدست آورده بودیم هم برداشته و در پناه دیوار بندر پشت سر ما می آمد. من و کریم با استفاده از قالب های سیمانی پایه تیرهای برق کنار جاده زیر آتش همدیگر فاصله بین هر دو تیر برق را که حدوداً بیست الی سی متر بود با یک خیز طی می کردیم و در پناه پایه تیر بعدی قرار می گرفتیم و این بار نفر اول شلیک می کرد و نفر دوم پیشروی می نمود. ادامه دارد @defae_moghadas 🍂