eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.1هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ۸۷ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• بهداروند: در جایی هم از دشت آزادگان یاد کردی و آن را به عنوان منشاء و خاستگاه پاسداران رزمنده قهرمان مورد ستایش قرار دادی... آن هم از سروده های مرحوم حبیب الله معلمی است که فکر می کنم در رثای شهدای عملیات هویزه خواندم؛ پاسداران رزمنده قهرمان سرافراز از شما دشت آزادگان لاله گون از شما دشت آزادگان لاله گون از شما دشت آزادگان از دلیری و مردانگی شما مرز و بوم وطن شد ز ظلمت رها لاله ها رسته در جبهه از خون تان لاله ها رسته در جبهه از خون تان (نوحه در ادامه) بهداروند: شما برای حادثه خونین شهر بهبهان و شهادت جمع کثیری از دانش آموزان آن شهر بر اثر بمباران متجاوزان بعثی نیز نوحه جانسوزی خوانده ای... آهنگران: بله ابیات آن را عتیق بهبهانی سروده و من در قالب نوحه خواندم؛ دشمنان آتش میان خرمن دل ها زدند یک چمن گل با چمن با نام شان یکجا زدند می رسد بر گوش از هر گوشه ای آواری غم بس که ماتم دیدگان فریاد واویلا زدند به نظر من هر صحنه ای از هشت دفاع مقدس که نمایشگر رشادت و شجاعت رزمندگان اسلام بود، ناخودآگاه صحنه عاشورا را در ذهن زنده می کرد و احساس می کردی تاریخ در حال جریان و حقایق آن در حال تکرار است. جایی هم خواندم که؛ ز بس در جبهه ها غوغاست امشب تو گویی شام عاشوراست امشب یکی بر چهره اش نور حسینی یکی بر سینه اش عکس خمینی شب حمله شب راز و نیاز است شب دامادی صدها شهید است 🔅 دغدغه از دست دادن صدایم عملیات رمضان و اوضاع نابسامان من بهداروند: حاج صادق بعد از آزادی سازی خرمشهر، در حالی عملیات رمضان آغاز شد که شما وضعیت جسمانی مناسبی نداشتی و به سختی و مشقت خودت را به عملیات رسانیدی و نوحه خواندی. در این زمینه بیشتر توضیح می دهی؟ آهنگران: قبل از عمليات برای مراسمی به تهران دعوت شدم. در اهواز قبل از رفتن حس می‌کردم سينوس هايم چرک کردند و اذيتم می کنند ولی محل نگذاشتم (اعتنایی نکردم) و راهی تهران شدم. عاقبت در مراسم شرکت کردم و شروع به خواندن کردم. در وسط خواندن احساس کردم ديگر نمی توانم ادامه بدهم و گلويم خشک و قفل شده است. مراسم را هر طوری بود تمام کردم ولی حالم بد شد. آن روز عفونت سينوس هايم به تارهای صوتی ام هم لطمه زد و حسابی زمين گير شدم. خيلی ناراحت بودم و راهی هم نداشتم. آقای خسرو سفیدگر یکی از بازاری های متدین تهرانی که حال و روز داغون مرا دید، پیشنهاد کرد برای بهبود روحیه ام به زیارت حضرت امام رضا (ع) بروم. من هم که مدتها مشهد نرفته بودم از جهتی هم جیبم خالی بود، از پیشنهاد ایشان استقبال کردم و با بلیطی که آقای سفیدگر تهیه کرد، به مشهد رفتم. در مسیر پرواز همه اش به این فکر می کردم که نکنه این التهاب تارهای صوتی باعث بشه دیگه نتوانم بخوانم اما شیطان را نفرین کردم و خود را به امام هشتم سپردم. در فرودگاه هم دوستان دورم جمع شدند و از من خواستند برایشان بخوانم اما عذرخواهی کردم و گفتم که تارهای صوتی ام آسیب دیده است. آن‌ها پیشنهاد دادند که برای درمان پیش یک متخصص بروم. به بیمارستان قائم مشهد رفتیم و دکتر دستور داد از گلویم عکس برداری شود. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
4_5845768897256490053.mp3
717K
🍂 نواهای ماندگار 🔻 حاج صادق آهنگران پاسداران رزمنده قهرمان http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ۸۸ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• دکتر بعد از دیدن عکس گفت باید عمل کنم. استخاره کردم و خود را به امام رضا (ع) و دستان دکتر معالج سپردم. بهداروند: همسرت هم از اوضاع و احوالت خبر داشت؟ آهنگران: بعد از به هوش آمدن به مادر و همسرم زنگ زدم و داستان را برای آن‌ها تعریف کردم. چند روزی استراحت کردم تا اینکه یکی از بچه‌های سپاه مشهد پیشم آمد و خبر داد که فردا در حرم مطهر امام هشتم برایت برنامه گذاشته ایم. باید بیایی و نوحه بخوانی. اظهار عجز کردم و گفتم هنوز حالم کاملاً خوب نشده است. گفت ان شاالله اتفاقی نمی افتد. آن روز با توکل به امام رضا در حرم خواندم و خوش بختانه مشکلی برايم پيش نيامد. با اين وجود بعد از مراسم باز در بيمارستان چند روزی بستری شدم تا بهبودی کامل را بدست بياورم. روز چهارم بود که برايم خبر آوردند عمليات جديدی (رمضان) در پيش است و بايد سريع به اهواز برگردی. به تو احتياج دارند. سريع بيا قرارگاه منتظرت هستند. لذا وسایلم را جمع کردم و به اهواز آمدم و بعد از اینکه سری به خانواده زدم، به قرارگاه رفتم و بعد از اجرای مراسمی در قرارگاه چند ساعت به چند ساعت با موتور از اين يگان به آن يگان می‌رفتم و می خواندم. بهداروند: به خاطر داری که چه نوحه‌هایی خواندی؟ آهنگران: دقیقاً به خاطر ندارم که چه نوحه ای خواندم اما به یاد دارم که رنگ و بوی نوحه‌هایی که بعد از این عملیات خواندم، آکنده از غم و اندوه ناشی از دست دادن قهرمانانی بود که در عملیات رمضان به خون خود غلطیدند. فکر می کنم در چهلم شهدای این عملیات که به دلیل عدم فتح و موفقیت تقریباً زیاد بودند، این نوحه را خواندم؛ ای شهیدان به خون خفته صحرای بلا ای عزیزان درود ای شهیدان سلام اربعین شهدای رمضان است امروز درد هجر رخ شان سخت گران است امروز گاه میثاق به خونین کفنان است امروز دین خود خوب نمودی به اسلام ادا رمز یا مهدی این مرحله چون بشنیدید بهر پیروزی اسلام ز جان کوشیدید جامه سرخ شهادت به بدن پوشیدید قلب تان یافت از این رمز دل انگیز صفا ای عزیزان درود ای شهیدان سلام بهداروند: اوضاع سینوس ها و بینی ات چطور بود؟ بهتر شده بودی؟ آهنگران: اصلاً مراعات نمی‌کردم ولی می دانستم ممکن است برايم گران تمام شود ولی چاره ای نبود. متاسفانه عملیات رمضان چندان رضایت بخش نبود و بعد از چند روز که تعداد زيادی از يگان ها شهيد و زخمی و يا اسير دادند عمليات متوقف شد و همه رزمندگان به عقب برگشتند. در عملیات رمضان برای اولين بار بود که این‌طور در عمليات شکست می خوريم. چون در عملیات‌های ثامن الائمه ـ طريق القدس، فتح‌المبین و بيت المقدس همه اش پيروز شده بوديم و اصلاً خبری از عقب نشينی و شکست نبود. به هر حال اين عمليات تاثير منفی زيادی روی روحيه تمام رزمندگان گذاشته بود. يادم است که قبل از عمليات، امام خمينی برای آمادگی مردم و ارتش عراق پيام مفصلی صادر نمود که خيلی کارساز بود. بهداروند: نوحه غم انگیز دیگری هم با بهره گیری از اشعار مرحوم معلمی خواندی که نشان از مظلومیت و غربت شهیدان این عملیات دارد... ای از سفر برگشتگان کو شهیدان ما کو شهیدان ما کجا شدند غرق به خون دوستان شما دوستان شما گویند یکی زان کشته ها به بدن سر نداشت به بدن سر نداشت وان دیگری بی دست و پا به زمین سرگذاشت به زمین سرگذاشت (نوحه در ادامه) بهداروند: یادت می آید اولین بار این نوحه را کجا خواندی؟ آهنگران: بله. فکر می کنم در پادگان دو کوهه بود اما دقیقاً نمی دانیم بعد از کدام عملیات- رمضان، والفجر مقدماتی یا والفجر1- بود. بچه‌های لشکر ولی عصر عج و بسياری از لشکرهای تهران و کرج و... آن جا بودند. آن روز عصر حاج همت فرمانده لشکر ۲۷ حضرت رسول الله تهران را ديدم. او بعد از سلام و احوالپرسی از من خواست برای تقویت روحیه بچه‌ها نوحه ای تهیه کنم و بخوانم. من هم بعد از اقامه نماز مغرب و عشا و اتمام سخنرانی شهید همت آن نوحه را خواندم که تأثیرگذار بود و خيلی فضای پادگان دو کوهه را عوض کرد. هر بند آن را که می خواندم بچه‌ها هم محکم سينه مي زدند و گريه مي کردند. اين نوحه در حقيقت زبان حال آن ها بود که از عمليات برگشته بودند و بسياری از دوستانشان را از دست داده بودند. حال و روز شهید همت هم مثل رزمندگان آشفته و پریشان بود و در غم از دست دادن یارانش بر سینه می زد و گریه می کرد. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
4_702924891808071924.mp3
903.9K
🍂 نواهای ماندگار 🔻 حاج صادق آهنگران ای از سفر برگشتگان کو شهیدان ما، کو شهیدان ما http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 مجموعه خاطرات کوتاه نوشته: رقيه كريمی ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ ۵۶ شايد باورش سخت باشد، ولی اين كار را كردند. چهار نفری حركت كردند؛ نه با اتوبوس، نه با قطار، نه با هواپيما. با ژيان به جبهه رفـتن هـم عالمی دارد! •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۵۷ توی برف سنگين راه افتادند طرف همـدان. از شـوق سـرما را حـس نميكردند. قرار بود اعزام بشوند منطقه. °°°° ميخواست سوار اتوبوس بـشود كـه يكـي از تـوی صـف كـشيدش بيرون. برادر بزرگترش بود. ـ لازم نيست تو بری جنگ. من و برادرهای ديگه‌ات هستيم. تو هنوز وقت جنگيدنت نشده بچه. همين الان برمي‌گردی خونه. °°°° دوباره سوار ماشين شد. چشم بـرادرش را دور ديـده بـود. بـه بهانـه بازی، از خانه خارج شده بود. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۵۸ از حمام صحرايي بيرون آمد. ـ اخوی، يكی از قوم و خويشات اومده سراغت. قلبش از جا كنده شد. وقتی ميخواست به سراغش برود، هـزار فكـر از ذهنش گذشت. ـ نكنه بابا اومده دنبالم! يك قدم به عقب برداشت. ـ اصلاً ولش كن، نميرم! دوباره برگشت. ـ ميرم حرفهام رو بهش ميزنم، ميگم كه برنميگردم. °°°° پسر عموی كوچكش منتظرش بود. طاقت نياورده بـود. او هـم آمـده بود تا بجنگد! •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۵۹ ـ پدرجان شما و پسرتون بايد بريد آموزش ببينيد. فوراً كـه نمـيشـه رفت خط مقدم. پدر سالها قبل، از طرف فدائيان اسلام آموزش نظامی ديده بود. °°°° تاييديه فدائيان اسلام را زدند روی پرونده پدر. پدر اعزام شد منطقه و پسر رفت برای آموزش •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۶۰ به سرعت كار می‌كرد. تمام محصول آن سال را با دقت و بـه تنهـايی درو و انبار كرد. پدرش برای كار مهمی به تهران رفته بود. °°°° پدر به مزرعه رسيد. كار درو تمام شده بود. با تعجب به مزرعه نگـاه ميكرد. °°°° استراحت نكرد. بعد از درو و انبار محـصولات، يكراسـت بـه جبهـه رفت. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 عملیات بیت المقدس از کتاب ویرانی دروازه های شرقی وفیق السامرایی ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ [با از دست دادن خرمشهر] چیزی نمانده بود که تمام ذخایر نقدی ما ته بکشد. صادرات نفت از طریق سوریه به دنبال تجاوزکاری های خطرناک صدام متوقف گردید و ضربه های نظامی یکی پس از دیگری بر پیکره ما وارد می شد. ولی حمایت ها و پشتیبانی ها به عراق سرازیر گردید. ایالات متحده از طریق یک کشور عربی، بعد از نبردهای دزفول - شوش، در اواخر مارس ۱۹۸۲ کار ارائه اطلاعات به ما را آغاز کرده بود. کشورهای خلیج فارس نیز پشتیبانی خود را افزایش دادند. از این پس ما دیدیم که خود را باید برای دفاع از بصره آماده کنیم. زیرا سقوط این شهر معنای دیگری داشت. زمانی که نیروهای ما مشغول سازماندهی خود و مرتب کردن خط جدید دفاعی گردیدند، طبیعی بود که برای پیش بینی آنچه که ایران قصد انجام آن را دارد، لازم بود فعالیت های اطلاعاتی را در کلیه مناطق عملیاتی که بیش از هزار کیلومتر بود) تقویت کنیم. نیروهای ایرانی هنوز خسارت های فراوانی را متحمل نشده بودند. ولی من بیشتر فعالیت های اطلاعاتی را برای پیگیری فعالیت های توده اصلی نیروهای ایرانی در شرق بصره متمرکز کردم. زیرا احتمال انجام عملیات در این منطقه با هدف اشغال شهر بصره و یا اشغال نواری از نخلستان های کرانه شرقی اروندرود و بخش شرقی شهر بصره - معروف به «تنومه - وجود داشت. ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ ادامه دارد کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
❣️ نماهنگ زیبای رویتگران دفاع مقدس 🔻 با نوای حاج صادق آهنگران در کانال شهدا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 ❣️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ۸۹ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• بهداروند: حاج صادق وقتی نوحه های دوران دفاع مقدس که توسط جنابعالی خوانده شده را مرور می کنیم، احساس می کنیم در مقطعی به ویژه در فاصله چند عملیات ناموفق (از رمضان تا خیبر) سوز و گذار نوحه های شما بیشتر شده بود. این تأثیرات و تبعات جنگ بر نوحه های شما بود؟ تا حدودی حق با شماست. تلخی شکست عملیات رمضان در نوحه های من هم منعکس شده بود و ناخودآگاه فضای ماتم و سوگواری برای شهیدان را بر اذهان حاکم می کرد. در سالگرد این عملیات نیز هنوز اندوه و ناراحتی برای از دست دادن عزیزان در میدان نبرد بر فکر و ذهن ها مستولی بود؛ باوجوداین، من همۀ تلاشم را می‌کردم که بار حماسی اشعارم بر ابعاد دیگر آن غلبه داشته باشد و رزمندگان را ازنظر روحی و روانی به ادامۀ دفاع تهییج کند. یکی از نوحه هایم در سالگرد عملیات رمضان این نوحه بود: ایا سرباز گمنامم شهید نور چشمانم گذشته سالی از هجرت گل سرخ گلستانم صیام خون بپا کردی در آن صحرای پرغوغا در آن دشت بلاخیز و زمین گرم جان افزا (نوحه در ادامه) بهداروند: وضعیت بیماری ات چطور شد؟ نه. متاسفانه بی احتياطی هايم کار دستم داد و باز سينوس هايم عود کردند و مجرای بينی ام چرکی شد و به تارهای صوتی ام سرايت و زمين گيرم نمود. درد زيادی داشتم ولی کار از کار گذشته بود و روز به روز شرایط جسمانی ام بدتر می شد. مدتی از عملیات رمضان گذشته بود که به اتفاق برخی دوستان فرهنگی مانند آقايان سعادتيان، فردوسی پور و حجت الاسلام شوشتر برای اجرای برنامه و دیدار با جانبازان شیمیایی به کشور آلمان رفتم و با راهنمایی دوستان به نزد یکی از متخصصان آلمانی رفتم. پروفسور رز که یکی از بهترین در رشته خود بود، مرا معاینه کرد و گفت من می توانم در بينی ات حفره ای يا پنجره ای باز کنم تا عفونت سينوس هايت وارد آن شوند و بيرون بيايند و ديگر تارهای صوتی ات ضربه پذير نشوند. حدود يک هفته ای در بيمارستان بستری بودم و پروفسور عمل جراحی اش را انجام داد و تا مدتی خيلی راحت بودم و اصلاً احساس درد نمی‌کردم. بعد از مدت ها به راحتی نفس می کشيدم و خبری از عفونت نبود. بعد از اين که به ايران آمدم، مدتی بعد برای بررسی سينوس هايم به دکتر احمدی از جراح های خيلی خوب گوش، حلق و بينی مراجعه کردم. او بعد از معاينه با ناراحتی سوال کرد قبلا عمل کردی؟ گفتم: بله. در آلمان عمل کرده ام. دکتر احمدی گفت: متاسفانه بد عمل کرده است. من تعجب کردم و گفتم ولی من تا مدت ها خوب بودم و راحت نفس می کشیدم. دکتر احمدی سری تکان داد و گفت: دکتر آلمانی روی شما کار آزمایشی انجام داده تا راه حل احتمالی خودش را تست کند. الان هم پنجره ای که ایشان برایت باز کرده بود، گوشت روییده و مسدود شده است و باز دوباره داستان سینوس های من شروع شد. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
4_702924891808072017.mp3
1.34M
🍂 نواهای ماندگار 🔻 حاج صادق آهنگران الا سرباز گمنامم شهید نور چشمانم http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ۹۰ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔅 عملیات مسلم بن عقیل طبق معمول من چند ساعتی قبل در جریان عملیات مسلم بن عقیل قرار گرفتم و برای انجام مراسم و نوحه‌خوانی به قرارگاه فرماندهی آمدم. مرحوم آیت الله حائری امام جمعه شیراز هم در قرارگاه حضور داشت و با هم به میان رزمندگان و نیروهای عمل کننده رفتیم و ایشان ابتدا چند دقیقه ای در فضلیت جهاد و شهادت صحبت کرد و سپس من نوحه خواندم. صحبت های مرحوم آقای حائری در آن دقایق آن قدر دلچسب و زيبا بود که همه را تحت تاثير قرار داده بود. خودم که کنار او ايستاده بودم از صحبت های ايشان خيلی لذت بردم و استفاده نمودم. بهداروند: ظاهراً شهید محراب اشرفی اصفهانی هم در قرارگاه فرماندهی بودند. بله. در ساعات منتهی به شروع عملیات آیت الله اشرفی اصفهانی دعای کمیل خواندند و بعد من نوحه‌خوانی و روضه خوانی نمودم. به خاطر دارم که روضه آخرین وداع حضرت علی اکبر با امام حسین (ع) با لبان تشنه را خواندم و فضای معنوی خاصی بر قرارگاه فرماندهی ظفر حاکم شد. بهداروند: من شنیدم که به سبب تضرع و توسل رزمندگان عنایت خداوندی نیز ظهور و بروز یافته و با آمدن ابرهای تیره و باران، نگرانی فرماندهان بابت مهتابی بودن شب عملیات برطرف شده بود. بله. بیشتر فرماندهان بابت این قضیه نگران بودند اما ساعاتی از شب گذشته با آمدن ابرهای تیره تاریکی مطلق بر منطقه عملیات حکمفرما شد و همه فرماندهان سجده شکر به جای آوردند. بعدها به باور برخی ها عمليات مسلم‌بن عقيل به لحاظ شرايط جوی اجرای اين عمليات و نحوه رويارويی با دشمن، برای رزمندگان تکراری از جنگ بدر پيامبر اسلام (ص) با مشرکان و کفار بود. اگر اشتباه نکنم نوحه «ای مادر قهرمان شد نوجوانت فدا» را خواندم که از زبان شهیدان نوجوان که عموماً از قشر دانش آموز مقطع راهنمایی و دبیرستان بودند، از مادران زجرکشیده و مومنی که چنین قهرمانانی را در دامن خویش پرورش دادند، تعریف و تمجید می شود. 🔅حضور مرحوم معلمی در قرارگاه مرکزی بهداروند: در شب عملیات والفجر مقدماتی کجا بودی؟ بله. بعد از عمليات رمضان، يکی ديگر از عملیات‌هایی که ما در آن شهدای زيادی داديم و عراق خيلی آماده منتظر ما نشسته بود عمليات والفجر مقدماتی بود. در شب عمليات همه فرماندهان در قرارگاه آماده نشسته بودند و لحظه شماری می کردند که عمليات رمز اعلام گفته شده و رزمندگان به دشمن بعثی یورش ببرند. من از آقای معلمی دعوت کرده بودم که با هم به قرارگاه برویم. ایشان با خوشحالی دعوت مرا پذیرفت و با هم به قرارگاه آمديم. هر کس که به من مي رسيد سوال می کرد اين پيرمرد کيه؟ وقتی می گفتم سراينده شعرهای نوحه های من هستند، بلافاصله با او گرم می‌گرفتند. تا شروع عمليات دو سه ساعتی مانده بود که آقا محسن مرا صدا زد. به کنار ايشان رفتم و بعد از احوالپرسی گفت اسم عملیات والفجر و رمز آن هم يا الله يا الله يا الله است. اگر می توانی با این دو واژه- الله و والفجر- نوحه ای آماده کن. خوشبختانه آقای معلمی در دسترس بود و با کمک ایشان نوحه ای جمع و جور شد. البته قبل از آن دعای کمیل را آقاي شیخ محمدعلی انصاريان از بیت امام خمینی (ره) خواند و سپس به من اشاره کرد که آماده نوحه‌خوانی باش. دفترم را قدری ورق زدم که نوحه ای توجه مرا به خودش جلب کرد. نوحه حزينی بود که هنوز هم برای من خاطره انگیز و حسرت انگیز است؛ لحظه ای فرما درنگ، ای امير قافله ، ای امير قافله نيست اين دل خسته را با تو چندان فاصله با تو چندان فاصله یک نظر مولا که من مانده ام از کاروان عازم کوی توام با تنی از عاشقان از ره دور آمدیم کرده ترک خانمان کوله باری خالی از توش و زاد و راحله یکه تاز کوی دوست کاروان سالار عشق صبر کن انصار تو جمله بندند بار عشق جان خود سودا کنند بر سر بازار عشق دسته دسته می رسند هر زمان هر مرحله (کلیپ در ادامه) •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار 🔻 حاج صادق آهنگران لحظه ای فرما درنگ ای امیر قافله ای امیر قافله http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 مرحوم حبیب الله معلمی سراینده اشعار نوحه های حاج صادق آهنگران 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 مجموعه خاطرات کوتاه نوشته: رقيه كريمی ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ ۶۱ چرا دانشگاه رو ول می‌كنی؟ مطمئن باش اينقدر جبهه نيرو داره كـه بودن يا نبودن تو فرقی نمی‌كنه! °°°° پرچم جمهوری اسلامی را بر فـراز يـك سـاختمان بلنـد در فـاو زد. می‌خنديد. چشمانش پر از شوق و اميد بـود. نـه دانـشكده افـسری رفـت و نـه دانشكده تربيت معلم، اما چيزی را هم از دست نداده بود. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۶۲ رضايتنامه را گذاشت جلوی مادرش. ـ چه امضا بكنی، چه امضا نكنی، من ميرم! اما اگه امضا نكنـی، مـن خيالم راحت نيست. شايد هم جنازه‌ام پيدا نشه. در دل مادر آشوبی به پا شد. رضايتنامه را امضا كرد. پسر از شـدت شوق سر به سر مادرش می‌گذاشت. ـ جنازه‌ام رو كه آوردند، يـه وقـت خـودت رو گـم نكنـی. بيهـوش نشی‌ها. چادرت رو هم محكم بگير! •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۶۳ پسرم برو صحرا، هر جای زمين كه دلت می‌خواد كار كن؛ هر چقـدر محصول می‌خوای بردار... فقط نرو جبهه! به احترام پدر چيزی نگفت. در خانه آهسته به مادرش گفت: ـ من علاقه ای به مال و منال دنیا ندارم.....اینو به پدر بگو. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۶۴ راديو، پيام امام را پخش می‌كرد. مادر با شوق و محبت گفت: ـ الهی من فدای امام بشم! بغض كهنه پسر شكست: ـ مادرجان! به خدا دروغ می‌گی. رنگ از روی مادر پريد. با تعجب به چشم‌های پر از اشك پسر نگـاه كرد. ـ اگه دروغ نميگی، چرا نمی‌ذاری من برم جبهه؟ ـ پسرم تو كم سن سالی؛ فقط همين! گريه پسر شديدتر شده بود و مادر نمی‌دانست چه بايد بكند. ـ من كم سن و سالم؟ از حسين فهميده خجالـت مـی‌كـشم؛ مـن دو سال از اون بزرگترم! •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۶۵ درِ چوبی اتاق را باز كرد. از صورتش نور می‌تابيد. ـ اجازه بديد منم توی اين عمليات شركت كنم. ـ مگه نگفته بودم سن و سالت كمه؟... مگه نگفتم... حرفش را قطع كرد. ـ قول می‌دم... قول ميدم اگر مثل بقيـه نباشـم، لااقـل كمتـر از بقيـه نباشم. هنوز هم نميدانم چرا قبول كردم؛ شايد به خاطر نور صورتش. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂