eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
1.9هزار ویدیو
52 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 ۸۹ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• بهداروند: حاج صادق وقتی نوحه های دوران دفاع مقدس که توسط جنابعالی خوانده شده را مرور می کنیم، احساس می کنیم در مقطعی به ویژه در فاصله چند عملیات ناموفق (از رمضان تا خیبر) سوز و گذار نوحه های شما بیشتر شده بود. این تأثیرات و تبعات جنگ بر نوحه های شما بود؟ تا حدودی حق با شماست. تلخی شکست عملیات رمضان در نوحه های من هم منعکس شده بود و ناخودآگاه فضای ماتم و سوگواری برای شهیدان را بر اذهان حاکم می کرد. در سالگرد این عملیات نیز هنوز اندوه و ناراحتی برای از دست دادن عزیزان در میدان نبرد بر فکر و ذهن ها مستولی بود؛ باوجوداین، من همۀ تلاشم را می‌کردم که بار حماسی اشعارم بر ابعاد دیگر آن غلبه داشته باشد و رزمندگان را ازنظر روحی و روانی به ادامۀ دفاع تهییج کند. یکی از نوحه هایم در سالگرد عملیات رمضان این نوحه بود: ایا سرباز گمنامم شهید نور چشمانم گذشته سالی از هجرت گل سرخ گلستانم صیام خون بپا کردی در آن صحرای پرغوغا در آن دشت بلاخیز و زمین گرم جان افزا (نوحه در ادامه) بهداروند: وضعیت بیماری ات چطور شد؟ نه. متاسفانه بی احتياطی هايم کار دستم داد و باز سينوس هايم عود کردند و مجرای بينی ام چرکی شد و به تارهای صوتی ام سرايت و زمين گيرم نمود. درد زيادی داشتم ولی کار از کار گذشته بود و روز به روز شرایط جسمانی ام بدتر می شد. مدتی از عملیات رمضان گذشته بود که به اتفاق برخی دوستان فرهنگی مانند آقايان سعادتيان، فردوسی پور و حجت الاسلام شوشتر برای اجرای برنامه و دیدار با جانبازان شیمیایی به کشور آلمان رفتم و با راهنمایی دوستان به نزد یکی از متخصصان آلمانی رفتم. پروفسور رز که یکی از بهترین در رشته خود بود، مرا معاینه کرد و گفت من می توانم در بينی ات حفره ای يا پنجره ای باز کنم تا عفونت سينوس هايت وارد آن شوند و بيرون بيايند و ديگر تارهای صوتی ات ضربه پذير نشوند. حدود يک هفته ای در بيمارستان بستری بودم و پروفسور عمل جراحی اش را انجام داد و تا مدتی خيلی راحت بودم و اصلاً احساس درد نمی‌کردم. بعد از مدت ها به راحتی نفس می کشيدم و خبری از عفونت نبود. بعد از اين که به ايران آمدم، مدتی بعد برای بررسی سينوس هايم به دکتر احمدی از جراح های خيلی خوب گوش، حلق و بينی مراجعه کردم. او بعد از معاينه با ناراحتی سوال کرد قبلا عمل کردی؟ گفتم: بله. در آلمان عمل کرده ام. دکتر احمدی گفت: متاسفانه بد عمل کرده است. من تعجب کردم و گفتم ولی من تا مدت ها خوب بودم و راحت نفس می کشیدم. دکتر احمدی سری تکان داد و گفت: دکتر آلمانی روی شما کار آزمایشی انجام داده تا راه حل احتمالی خودش را تست کند. الان هم پنجره ای که ایشان برایت باز کرده بود، گوشت روییده و مسدود شده است و باز دوباره داستان سینوس های من شروع شد. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
4_702924891808072017.mp3
1.34M
🍂 نواهای ماندگار 🔻 حاج صادق آهنگران الا سرباز گمنامم شهید نور چشمانم http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ۹۰ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔅 عملیات مسلم بن عقیل طبق معمول من چند ساعتی قبل در جریان عملیات مسلم بن عقیل قرار گرفتم و برای انجام مراسم و نوحه‌خوانی به قرارگاه فرماندهی آمدم. مرحوم آیت الله حائری امام جمعه شیراز هم در قرارگاه حضور داشت و با هم به میان رزمندگان و نیروهای عمل کننده رفتیم و ایشان ابتدا چند دقیقه ای در فضلیت جهاد و شهادت صحبت کرد و سپس من نوحه خواندم. صحبت های مرحوم آقای حائری در آن دقایق آن قدر دلچسب و زيبا بود که همه را تحت تاثير قرار داده بود. خودم که کنار او ايستاده بودم از صحبت های ايشان خيلی لذت بردم و استفاده نمودم. بهداروند: ظاهراً شهید محراب اشرفی اصفهانی هم در قرارگاه فرماندهی بودند. بله. در ساعات منتهی به شروع عملیات آیت الله اشرفی اصفهانی دعای کمیل خواندند و بعد من نوحه‌خوانی و روضه خوانی نمودم. به خاطر دارم که روضه آخرین وداع حضرت علی اکبر با امام حسین (ع) با لبان تشنه را خواندم و فضای معنوی خاصی بر قرارگاه فرماندهی ظفر حاکم شد. بهداروند: من شنیدم که به سبب تضرع و توسل رزمندگان عنایت خداوندی نیز ظهور و بروز یافته و با آمدن ابرهای تیره و باران، نگرانی فرماندهان بابت مهتابی بودن شب عملیات برطرف شده بود. بله. بیشتر فرماندهان بابت این قضیه نگران بودند اما ساعاتی از شب گذشته با آمدن ابرهای تیره تاریکی مطلق بر منطقه عملیات حکمفرما شد و همه فرماندهان سجده شکر به جای آوردند. بعدها به باور برخی ها عمليات مسلم‌بن عقيل به لحاظ شرايط جوی اجرای اين عمليات و نحوه رويارويی با دشمن، برای رزمندگان تکراری از جنگ بدر پيامبر اسلام (ص) با مشرکان و کفار بود. اگر اشتباه نکنم نوحه «ای مادر قهرمان شد نوجوانت فدا» را خواندم که از زبان شهیدان نوجوان که عموماً از قشر دانش آموز مقطع راهنمایی و دبیرستان بودند، از مادران زجرکشیده و مومنی که چنین قهرمانانی را در دامن خویش پرورش دادند، تعریف و تمجید می شود. 🔅حضور مرحوم معلمی در قرارگاه مرکزی بهداروند: در شب عملیات والفجر مقدماتی کجا بودی؟ بله. بعد از عمليات رمضان، يکی ديگر از عملیات‌هایی که ما در آن شهدای زيادی داديم و عراق خيلی آماده منتظر ما نشسته بود عمليات والفجر مقدماتی بود. در شب عمليات همه فرماندهان در قرارگاه آماده نشسته بودند و لحظه شماری می کردند که عمليات رمز اعلام گفته شده و رزمندگان به دشمن بعثی یورش ببرند. من از آقای معلمی دعوت کرده بودم که با هم به قرارگاه برویم. ایشان با خوشحالی دعوت مرا پذیرفت و با هم به قرارگاه آمديم. هر کس که به من مي رسيد سوال می کرد اين پيرمرد کيه؟ وقتی می گفتم سراينده شعرهای نوحه های من هستند، بلافاصله با او گرم می‌گرفتند. تا شروع عمليات دو سه ساعتی مانده بود که آقا محسن مرا صدا زد. به کنار ايشان رفتم و بعد از احوالپرسی گفت اسم عملیات والفجر و رمز آن هم يا الله يا الله يا الله است. اگر می توانی با این دو واژه- الله و والفجر- نوحه ای آماده کن. خوشبختانه آقای معلمی در دسترس بود و با کمک ایشان نوحه ای جمع و جور شد. البته قبل از آن دعای کمیل را آقاي شیخ محمدعلی انصاريان از بیت امام خمینی (ره) خواند و سپس به من اشاره کرد که آماده نوحه‌خوانی باش. دفترم را قدری ورق زدم که نوحه ای توجه مرا به خودش جلب کرد. نوحه حزينی بود که هنوز هم برای من خاطره انگیز و حسرت انگیز است؛ لحظه ای فرما درنگ، ای امير قافله ، ای امير قافله نيست اين دل خسته را با تو چندان فاصله با تو چندان فاصله یک نظر مولا که من مانده ام از کاروان عازم کوی توام با تنی از عاشقان از ره دور آمدیم کرده ترک خانمان کوله باری خالی از توش و زاد و راحله یکه تاز کوی دوست کاروان سالار عشق صبر کن انصار تو جمله بندند بار عشق جان خود سودا کنند بر سر بازار عشق دسته دسته می رسند هر زمان هر مرحله (کلیپ در ادامه) •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار 🔻 حاج صادق آهنگران لحظه ای فرما درنگ ای امیر قافله ای امیر قافله http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 مرحوم حبیب الله معلمی سراینده اشعار نوحه های حاج صادق آهنگران 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 مجموعه خاطرات کوتاه نوشته: رقيه كريمی ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ ۶۱ چرا دانشگاه رو ول می‌كنی؟ مطمئن باش اينقدر جبهه نيرو داره كـه بودن يا نبودن تو فرقی نمی‌كنه! °°°° پرچم جمهوری اسلامی را بر فـراز يـك سـاختمان بلنـد در فـاو زد. می‌خنديد. چشمانش پر از شوق و اميد بـود. نـه دانـشكده افـسری رفـت و نـه دانشكده تربيت معلم، اما چيزی را هم از دست نداده بود. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۶۲ رضايتنامه را گذاشت جلوی مادرش. ـ چه امضا بكنی، چه امضا نكنی، من ميرم! اما اگه امضا نكنـی، مـن خيالم راحت نيست. شايد هم جنازه‌ام پيدا نشه. در دل مادر آشوبی به پا شد. رضايتنامه را امضا كرد. پسر از شـدت شوق سر به سر مادرش می‌گذاشت. ـ جنازه‌ام رو كه آوردند، يـه وقـت خـودت رو گـم نكنـی. بيهـوش نشی‌ها. چادرت رو هم محكم بگير! •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۶۳ پسرم برو صحرا، هر جای زمين كه دلت می‌خواد كار كن؛ هر چقـدر محصول می‌خوای بردار... فقط نرو جبهه! به احترام پدر چيزی نگفت. در خانه آهسته به مادرش گفت: ـ من علاقه ای به مال و منال دنیا ندارم.....اینو به پدر بگو. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۶۴ راديو، پيام امام را پخش می‌كرد. مادر با شوق و محبت گفت: ـ الهی من فدای امام بشم! بغض كهنه پسر شكست: ـ مادرجان! به خدا دروغ می‌گی. رنگ از روی مادر پريد. با تعجب به چشم‌های پر از اشك پسر نگـاه كرد. ـ اگه دروغ نميگی، چرا نمی‌ذاری من برم جبهه؟ ـ پسرم تو كم سن سالی؛ فقط همين! گريه پسر شديدتر شده بود و مادر نمی‌دانست چه بايد بكند. ـ من كم سن و سالم؟ از حسين فهميده خجالـت مـی‌كـشم؛ مـن دو سال از اون بزرگترم! •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۶۵ درِ چوبی اتاق را باز كرد. از صورتش نور می‌تابيد. ـ اجازه بديد منم توی اين عمليات شركت كنم. ـ مگه نگفته بودم سن و سالت كمه؟... مگه نگفتم... حرفش را قطع كرد. ـ قول می‌دم... قول ميدم اگر مثل بقيـه نباشـم، لااقـل كمتـر از بقيـه نباشم. هنوز هم نميدانم چرا قبول كردم؛ شايد به خاطر نور صورتش. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 عملیات بیت المقدس از کتاب ویرانی دروازه های شرقی وفیق السامرایی ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ پس از گذشت چند روز نشانه های فعالیت های تهاجمی در این منطقه (شرق بصره)، آشکارتر گردید. از جمله این نشانه ها [عبارت بودند از ]: - سازماندهی و آموزش مجدد نیروها - تعمیر نقص تجهیزات - دریافت و ذخیره کردن مقادیر زیادی مهمات رزمی. - ایجاد ایستگاه ها و موقعیت های امداد پزشکی. - انجام عملیات مکرر گشت و شناسایی زمینی و هوایی. - ثبت اهداف توپخانه. - اعزام تیم های گشتی - شناسایی برای نشانه گذاری میدان های مین و موانع و باز نمودن معبر در آنها علاوه بر اینها اطلاعات اساسی و روشن و قطعی راجع به اهداف ایران از این عملیات به دست آوردیم. مثل همیشه توانستم محور و میزان نیرو و اهداف حمله را مشخص کنم. شامگاه ۱۳ و ۱۴ ژوئیه ۱۹۸۲ را به عنوان زمان حمله پیش بینی کردم. رأس ساعت ۱۰ همان شب نیروهای ایران حمله خود را با لشکر ۳۰ زرهی سپاه پاسداران آغاز کردند. این نیروها موفق شدند دیوار دفاعی لشکر ۹ زرهی را در هم شکسته، و پس از ۲۲ کیلومتر پیشروی و در آستانه دریاچه ماهی، سر پل خود را بنا کنند. این دریاچه یک مانع مصنوعی بزرگ تلقی می شد، که از مدت ها پیش در شرق بصره ایجاد شده بود. ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ ادامه دارد کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ۹۱ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• بهداروند: با اسم و رمز عملیات هم نوحه ای ساختی و خواندی؟ بله. مرحوم معلمی در آن حال و هوای روحانی و خلسه معنوی که به ایشان دست داده بود، نوحه ای را سرود که سربند آن این بود؛ والفجر شد آغاز ای گردان حزب الله با رمز یا الله و یا الله و یا الله خیل حسینی ها همه اندر صف احرار غسل شهادت کرده ها دل از پی ایثار جان برکفان کربلا آماده پیکار یا رب نظر فرما به این زوار ثارالله (نوحه در ادامه) بهداروند: بعدها از خود شما شنیدم که در آن شب چهره های جوان و نوجوانی را دیده ای که هرکدام نشان از علی اکبر و قاسم در عاشورای سال ۶۱ داشتند و با اخلاص و اعتقاد راسخ عزم جزم کرده بودند تا طومار تجاوز و تعدی به خاک وطن را در هم بپیچند... بله؛ اما متاسفانه به دلیل لو رفتن عملیات تعداد زیادی از رزمندگان به ویژه جوانان و نوجوانان در خاک و خون غلطیدند و بسیاری مفقود الاثر و مفقود الجسد شدند و هیچ نشانی از آنان باقی نماند. متاسفانه این عملیات در مجموع عملیات های دفاع مقدس عملیات موفقی نبود. بهداروند: یاد و راه همه آن‌ها مستدام باد. حاج صادق نوحه دوم را در شب عملیات خواندی؟ بله. وقتی سربند آن را خواندم همه فرماندهان مستقر در قرارگاه کربلا تعجب کردند. آنان نمی دانستند که من به واسطه آقامحسن از رمز عملیات باخبر شده بودم. بهداروند: حاج صادق گفتی که در هنگام عملیات والفجر مقدماتی در قرارگاه کربلا بودی. شما چه زمانی از شکست عملیات و توقف آن با خبر شدی؟ در ابتدا خبر پیشروی رزمندگان در محورهای مختلف از طریق بیسیم ها شنیده شد و من که چند روز در تکاپو بودم تا رویه نیروها را تقویت کنم، در گوشه ای از قرارگاه دراز کشیدم اما وقتی با اذان برای نماز صبح بیدار شدم، با چهره پریشان و آشفته فرماندهان مواجه شدم.مخصوصاً آقا محسن را دیدم که حال چندان مساعدی نداشت و مرتب از طریق بیسیم از فرماندهان میدانی خبر می گرفت. آقاي معلمي که کنار من ایستاده بود، رو به من کرد و گفت: حاج صادق به نظرت چيزي شده؟ قيافه ها همه نگران هستند. احتمالاً خبری شده است. وقتی با یکی از فرماندهان گفتگو کردم متوجه شدم که عملیات لو رفته و عده زیادی از بچه‌ها به محاصره افتاده اند. مرحوم معلمی که این ها را شنید، به شدت ناراحت شد و به حساب بدقدمی خود گذاشت و با صدایی که همه اطرافیان شنیدند، گفت مشکل از بی برکتی وجود من است که در اینجا بودم. به هر حال اوضاع عمومی قرارگاه خوشایند نبود و همه فرماندهان یگان های عمل کننده مضطرب و نگران نیروهای تحت امر خود بودند. بهداروند: حاج صادق گفتی که در هنگام عملیات والفجر مقدماتی در قرارگاه کربلا بودی. شما چه زمانی از شکست عملیات و توقف آن با خبر شدی؟ در ابتدا خبر پیشروی رزمندگان در محورهای مختلف از طریق بیسیم ها شنیده شد و من که چند روز در تکاپو بودم تا رویه نیروها را تقویت کنم، در گوشه ای از قرارگاه دراز کشیدم اما وقتی با اذان برای نماز صبح بیدار شدم، با چهره پریشان و آشفته فرماندهان مواجه شدم. مخصوصاً آقا محسن را دیدم که حال چندان مساعدی نداشت و مرتب از طریق بیسیم از فرماندهان میدانی خبر می گرفت. آقای معلمی که کنار من ایستاده بود، رو به من کرد و گفت: حاج صادق به نظرت چيزی شده؟ قيافه ها همه نگران هستند. احتمالاً خبری شده است. وقتی با یکی از فرماندهان گفتگو کردم متوجه شدم که عملیات لو رفته و عده زیادی از بچه‌ها به محاصره افتاده اند. مرحوم معلمی که این ها را شنید، به شدت ناراحت شد و به حساب بدقدمی خود گذاشت و با صدایی که همه اطرافیان شنیدند، گفت مشکل از بی برکتی وجود من است که در اینجا بودم. به هر حال اوضاع عمومی قرارگاه خوشایند نبود و همه فرماندهان یگان های عمل کننده مضطرب و نگران نیروهای تحت امر خود بودند. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
4_6048806466788263248.mp3
8.2M
🍂 نواهای ماندگار 🔻 با نوای حاج صادق آهنگران روضه و نوحه والفجر شد آغاز ای گردان حزب الله با رمز یا الله و یا الله و یا الله شاعر: حاج حبیب الله معلمی http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ۹۲ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• بهداروند: شما چند روز بعد از این عملیات به همراه آقا محسن به پادگان کرخه رفتی. آنجا هم نوحه خواندی؟ آهنگران: بله. قرار شد آقا محسن جهت رزمندگان و فرماندهان به پادگان کرخه برود و سخنرانی کند. از من هم دعوت شد بعد از ايشان نوحه‌خوانی کنم. از پادگان کرخه خاطرات بسيار خوبي دارم. بلافاصله قبول کردم و راهی پادگان شدم. در ميدان صبحگاه تمام نيروهای رزمنده آمده بودند و فرماندهان هم انتظار آمدن فرماندهی کل سپاه را می کشیدند. من زودتر از آقا محسن به میدان صبحگاهی رفتم تا ببينم اوضاع چگونه است. چند دقيقه آقا محسن به همراه آقای رئوفی فرمانده لشکر هفت ولی عصر عج و بسياری از فرماندهان وارد محوطه شد رزمندگان با ديدن فرماندهی کل سپاه شروع به شعار دادن کردند و محکم و با صدا بلند می گفتند: صل الله علی محمد مالک اشتر آمد. آقا محسن دست بر سينه اش گذاشته بود و از جمعيت تشکر می کرد و با دست اشاره می کرد که بنشينند ولی جمعيت هم چنان شعار می دادند. صحنه حماسی عجيبی شده بود. عده ای گريه می کردند و سينه می زدند و می گفتند: حسين حسين شعار ماست، شهادت افتخار ماست. نگاهی به جمعيت می‌کردم و از اين همه مردانگی و غيرت، حيرت کردم. عاقبت با وساطت آقای رئوفی و کوسه چی، جمعيت آرام گرفتند و همه روی زمين نشستند. آن روز آقا محسن پشت تربيون رفت و بعد شروع به تشريح وضعيت فعلی جنگ کرد. آن قدر شيرين و صميمی و با ابهت حرف می زد که کسی پلک نمی زد. با آن قدرت روحی که داشت با ذکر ناکامی های عمليات والفجر مقدماتی گفت: برادران من! اگر کسی کربلا می خواهد بايد ماجراهای آن را هم داشته باشد. اگر ادعا داريم ما حسينی هستيم بايد قدری و ذره ای از مصيبت های او را داشته باشيم. رفتن به کربلا به راحتی و آسانی نيست. کربلا رفتن توأم با درد و رنج و مصيبت است. از هيچ چيز دلسرد و نااميد نشويد. ان‌شاء الله ما در عملیات‌های آينده موفق و پيروز خواهيم شد. به دلتان ناراحتی راه نديد. شما پيروز ميدان هستيد. بعد از ايشان من هم نوحه خواندم و سينه زنی مفصلی راه افتاد. آن روز آن سخنرانی و آن کلمات و صحبت ها خيلی روی روحیه و روان من اثر گذاشت و مصمم شدم با بهره گیری از سخنان آقا محسن و کمک معلمی نوحه ای را تنظیم کنم. وقتی موضوع را با آقای معلمی در میان گذاشتم، او هم استقبال کرد و بعد از روز آن نوحه معروف و دلنشین را سرود و من هم با شور و اشتیاق فراوان آن را خواندم. بهداروند: سربندش این بود؟ با نوای کاروان بار بنديد همرهان اين قافله عزم کرب‌و بلا دارد بله. آن نوحه که با این سربند آغاز می شد، یکی از نوحه های ماندگار در دفاع مقدس شد. با نوای کاروان باز بندید همرهان این قافله عزم کرببلا دارد الرحیل ای خفتگان همسفر با عاشقان سوی حسین رفتن لطف و صفا دارد یا زجان باید گذشت یا بباید داد سر چون کربلا دیدن بس ماجرا دارد خیمه گاهی در یمین پایگاهی در یسار پاکبازان پرشتاب سوی جانان رهسپار از ورای ماسه ها بارگاهی آشکار دیدار جانان رنج و بلا دارد البته آقای معلمی در شعرش با درای کاروان آورده بود که من "با درای کاروان" را به " با نوای کاروان" تغيير دادم تا ملموس تر باشد ولی او چندی بعد گله کرد که چرا اين کار را کردی و نوحه را تغییر دادی. من چیزی نگفتم. (روضه و نوحه در ادامه) •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
4_5816891585857586154.mp3
4.25M
🍂 نواهای ماندگار 🔻 با نوای حاج صادق آهنگران روضه و نوحه با نوای کاروان بار بندید همرهان این قافله عزم کرببلادارد شاعر: حاج حبیب الله معلمی http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 مجموعه خاطرات کوتاه نوشته: رقيه كريمی ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ ۶۶ برای دومين بار مخفيانه از ساختمان مركز تربيت معلم بيرون زديم. وسط امتحانات تربيت معلم بود. °°°° منتظر اتوبوس بوديم. چند نفر از همكلاسی‌ها آمدند كنارمان. ـ لااقل اول امتحان بديد، بعداً بريد. گوش نكرديم. نزديك عمليات بود. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۶۷ گريه می‌كرد: ـ خدايا ميخوام بيام درِ خونه‌ات. می‌خوام بيام طرفت. ميخوام باهات دوست باشم. يا صاحب‌الزمان اين سرباز كوچكت رو رد نكنی. اگر رد كنی من چكار كنم؟ °°°° گريه‌كنان به خانه رسيد. می‌دانست رضايتنامه را امضا نمی‌كنند. °°°° پدر پای رضايتنامه را امضا كرد. چه زود دعاهايش مـستجاب شـده بود. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۶۸ اتوبوس می‌خواست حركت كند كه مـسئولان اعـزام فهميدنـد آن دو پدر و پسراند. قرار شد يكی از آنها اعزام شود. پدر می‌گفت: «من ميروم.» و پسر می‌گفت: «من!» °°°° اتوبوس به راه افتاد. هيچكدام را نبردند! •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۶۹ با عصبانيت آمد توی اتاق. پسر از ترس سرش را بالا نگرفت. ـ كی به تو گفته بی اجازه من ثبت نام كنی؟ پسر سكوت كرد. پدر ناراحتی عصبی داشت. °°°° از درِ خانه خارج شد. پدر نگاهش كرد. ساك دستش نبود. خيال پدر راحت شد. °°°° رسيد درِ خانه عمو. آهسته در زد. پـسرعمويش سـاك را بـه دسـتش داد. ساك را زودتر گذاشته بود خانه عمويش! •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۷۰ ـ پدرجان! شما حق زيـادی بـه گـردن مـن داری. موتورسـيكلتم رو بفروش و برای بچه‌ها تلويزيون بخر. محكم پدر را در آغوش گرفـت و صـورتش را بوسـيد. بـه زحمـت جلوی اشك‌هايش را گرفته بود. پدر با اشكِ چشم، پسر را بدرقـه كـرد. لبخند آخرش دل پدر را آرام كرد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂