🍂
🔻 #ِآخرین_خاکریز -۲
🔅 راوی و نویسنده:
میکائیل احمدزاده
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
🔅 منطقه شرهانی عراق
سال ۱۳۶۴ در منطقه عملیاتی زبیدات - شرهانی بودیم. این منطقه بسیار خطرناک و در عین حال حساس بود؛ به طوری که هر هفته یک عملیات ایذایی از سوی هر دو طرف ایران و عراق علیه مواضع یکدیگر صورت می گرفت. ما مدت شش ماه در آن منطقه مشغول انجام وظیفه بودیم و با این حال خط پدافندی ثابتی نداشتیم؛ چون هر چند روز، خطوط پدافندی ما با عراقیها در حین عقب نشینی و یا پیشروی، جابه جا می شد و هیچ گونه سنگر استراحتی هم وجود نداشت. آب و غذا هم در تاریکی شب و برای چند روز ارسال می شد. در یکان ما سرباز بلند قامت و قوی هیکلی بود که آرپی جی زن بود. او هر از گاهی در نگهبانی سستی می کرد و هر بار که از او توضیح می خواستیم، می گفت: «در آینده وظیفه بزرگی دارم» و به دلیل اینکه خدمتش رو به پایان بود، همه به شوخی به او می گفتند:
- پس کی این کار مهم و بزرگ رو از تو می بینیم؟
- نگران نباشید! روزی به بودنم افتخار خواهید کرد و در آینده از اینکه نمی گذارید سر نگهبانی چرت بزنم، ناراحت خواهید شد.😅
ما هم با خنده حرف هایش را سرپوش گذاشتن بر اهمال کاری اش در نگهبانی قلمداد می کردیم و به همین دلیل هر از گاهی اضافه خدمت جانانهای برایش در نظر می گرفتیم.
در این ایام بود که عراقیها دست به عملیات معروف زبیدات و شرهانی برای بازپس گیری منطقه زبیدات، شرهانی و پل چمسری زدند. نبردی خونین صورت
گرفت و یورش عراقی ها از هر سو آغاز شد. از آنجایی که خاکریز مشخصی وجود نداشت، هدایت افراد بسیار مشکل و گاه غیرممکن میشد. هر یک از سربازان در سنگر خود با استفاده از مهماتی که از قبل زیر زمین پنهان کرده بودند، پدافند می کرد. نیروهای احتیاط هم نمی توانستند خیلی سریع در زیر آتش تهیه دشمن به ما ملحق شوند. با این اوضاع، دفاع جانانه ای صورت گرفت و هرکس هر آنچه که آموخته و تجربه کرده بود، به کار می بست تا پیشروی دشمن را به تأخیر بیندازد.
دشمن مصمم بود با قاطعیت هر چه بیشتر، مواضع ما را تصرف کند؛ برای این منظور، ناگهان بالگردهای عراقی در آسمان پدیدار شده، سنگرهای ما را هدف قرار دادند و بعضی از سنگرها منهدم و تعدادی از سربازان شجاع به شهادت رسیدند. کم کم داشتیم ناامید میشدیم. احساس می کردیم لحظات پایانی فرا رسیده و دشمن بر ما چیره خواهد شد. از گوشه سنگر، سرم را به سمت چپ کانال برگرداندم. دیدم سربازی که همیشه ادعا داشت به وجودش افتخار خواهیم کرد، با آرپی جی اش در حال شلیک به سمت ادوات و افراد دشمن است. درگیری همچنان ادامه داشت. در این احوال، صدای مهیبی در آسمان برخاست که متفاوت از انفجارهای معمول بود. به سمت صدا نگاه کردم. دیدم سرباز شجاع، بالگرد عراقی را هدف قرار داده و بالگرد چون آهن پارهای عظیم با صدای مهیبی منفجر شده است. صدای الله اکبر نیروهای ما به آسمان برخاست و رزمندگان با روحیه ای مضاعف عراقی ها را هدف قرار دادند. نیروهای عراقی با دیدن این صحنه، ناامید به طرف مواضع خودشان فرار کردند و کمی بعد نیز نیروهای احتیاط ما وارد صحنه شده و عراقی ها را تعقیب کردند.
همان جا بود که این سرباز شجاع، با اقدام به موقع خود ضمن نجات رزمندگان، موجب فرار عراقیها نیز شد. او که کمی از ناحیه دست و زانو زخمی شده بود، خودش را به من رساند و با غرور و لبخند گفت: «دیدی روزی رو که کار بزرگی انجام دادم. حالا شما بشین و برام اضافه خدمت رد کن😍».
من هم ضمن قدردانی و تشکر، به او گفتم: «خدمت تو همین حالا تمام شد. اضافه خدمت هات هم بخشیده شد.» چنین هم شد. او مورد لطف فرماندهان قرار گرفته و ضمن دریافت نشان شجاعت، از خدمت مقدس سربازی ترخیص شد و خاطره ای افتخار آمیز برای همرزمان و یکانش باقی گذاشت.
در یکی از روزها، خبر حمله منافقین خلق به شهر مهران رسید. آنان به یاری دشمن رفته بودند تا عراقی ها را که در باتلاق جنگ فرو رفته بودند، نجات دهند.
دشمن برای بالابردن روحیه نیروهایش، دست به حمله های مقطعی و سراسری زد که به حمله های سراسری صدام معروف شد و در تمام جبهه های جنگ از کردستان تا جنوب ادامه داشت. در بامداد یکی از روزها، يورش عراقی ها به سوی مواضع ما آغاز شد. نیروهای استراق سمع ما که در فاصله ای جلوتر از ما - برای غافلگیر نشدن - مستقر بودند، اعلام کردند که دشمن در حال پیشروی است. با توجه به درگیری های متعدد در آن نقطه، اولویت ما وارد کردن تلفات به دشمن و سرکوب آنها بود و در صورت پیشروی دشمن، عقبروی تاکتیکی و پاتک نیروهای احتیاط ما و در نهایت محاصره عراقیها مدنظر بود...
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
ادامه دارد
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 شیر بچه های قمی
شجاعت و لبخند
#کلیپ
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🔻 #نکات_تاریخی_جنگ
🔅 پیام تند امام به استعفای میرحسین
در کوران جنگ تحمیلی
امام که در سال های جنگ از دولت حمایت کرده بود این بار با نخست وزیر برخورد تندی داشت. رئیس مجلس، ۱۵ شهریور:" اول وقت خواستم را نخست وزیر تماس بگیرم. گفتند از منزل خارج شده و به جای نامعلومی رفته که کسی از ایشان خبرندارد. از آقای احمید میرزاده معاون اجرایی (نخست وزیر) پرسیدم. ایشان هم اظهار بی اطلاعی کرد. با احمدآقا و آقایان خامنه ای و موسوی اردبیلی صحبت کردم که به نحوی مانع انتشار خبر شویم، ولی خبر رسید که روزنامه جمهوری اسلامی خبر استعفا را با حروف درشت منتشر کرده است. من قبل از رفتن به جماران به مجلس رفتم. با چند نفر از اعضای هیئت رئیسه مذاکره کردم. آنها دو نظر داشتند: جمعی اصرار داشتند استعفا پذیرفته شود و نخست وزیر جدید بیاید وجمعی می گفتند استعفا پذیرفته نشود. ساعت ۱۱ همراه آقایان خامنه ای و موسوی اردبیلی و احمد آقا خدمت امام رسیدیم. بعد از بحث طولانی قرار شد که استعفا پذیرفته نشود و امام خودشان مسئله را حل کنند. آقای (حمید میرزاده اطلاع داد که نخست وزیرتلفنی تماس گرفته و گفته در استعفا جدی است ولی برای انجام وظایف تا تعیين دولت جديد، فردا به نخست وزیری می آید. احمدآقا اطلاع داد امام نامه تندی به مهندس موسوی نوشته اند که به رسانه ها داده شده است. ساعت ۸ شب نامه امام پخش شد. خیلی تند بود و بعید است که آقای موسوی با این نامه بتواند نخست وزیر نیرومندی بماند. اجازه تعزیرات حکومتی را هم از نخست وزیر گرفته اند... آقای موسوی که برای گرفتن اختیارات بیشتر اقدام به استعفا کرده بود، با گرفته شدن اختیارات مواجه شده است.» در نامه امام آمده بود: «نامه استعفای شما باعث تعجب شد. حق این بود که اگر تصمیم بدین کار داشتید، لااقل من و یا مسئولین رده بالای نظام را در جریان میگذاشتید. در زمانی که مردم حزب الله برای یاری اسلام فرزندان خود را به قربانگاه می برند، چه وقت گله و استعفاست؟!... همه باید به خدا پناه ببریم و در موقع عصبانیت دست به کارهایی نزنیم که دشمنان اسلام از آن سوء استفاده کنند. مردم ما از این گونه مسائل در طول انقلاب زیاد دیده اند. این حرکات هیچ تأثیری در خطوط اصیل و اساسی انقلاب اسلامی ایران نخواهد داشت.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #ِآخرین_خاکریز -۳
🔅 راوی و نویسنده:
میکائیل احمدزاده
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
نیروهای عراقی بسیار زیاد و دارای تحرک عالی بودند که نشان از تازه نفس بودن دشمن داشت. افراد ما خیلی سریع در مواضع از پیش تعیین شده مستقر شدند و تا حد امکان مهمات تهیه کردند. به وسیله بی سیم موقعیت نیروها را به یکان بالاتر برای اتخاذ تصمیم و آمادگی لازم برای به کارگیری نیروهای احتیاط گزارش دادیم. در همین زمان عده ای از عراقی ها از حد لبه جلویی منطقه نبرد عبور کردند که با شلیک تیربارها، آغاز درگیری اعلام شد.
پس از مدتی کوتاه، آسمان منطقه پوشیده از دود و خاک و آتش شد. افراد نمی توانستند همدیگر را ببینند و به دلیل شرایط بسیار بد جوی، هر کس برای خود می جنگید. افراد مستقر در خطوط پدافندی سردرگم بودند و نمیشد از آرایش های رزمی استفاده کرد، ولی با این حال تلفات دشمن بسیار زیاد بود. آنان با حالتی خواب آلود همچنان پیش می آمدند و تعدادشان زیاد بود. غرش مسلسلها لحظه ای خاموش نمی شد. درخواست پشتیبانی آتش دادیم. ارتش در پشت مواضع ما، اقدام به ایجاد مواضع توپخانه صحرایی از نوع ۲۰۳ خودکششی کرده بود که وجود این جنگ افزار، باعث دلگرمی رزمندگان بود. خوشبختانه نیروهای عراقی فاقد این سلاح بودند و شلیک این جنگ افزار باعث تداعی زمین لرزه میشد.
در هنگام درگیری ها، بهترین و امن ترین محل، همان خط مقدم است؛ چون دشمن به دلیل پیشروی نیروهای خودش، بر روی این منطقه اجرای آتش نمی کند و بیشتر، عقبه نیروهای ما را می کوبد تا خطوط تدارکات و نیروهای کمکی را قطع کند.
درگیری سلاحهای کالیبر کوچک آغاز شده و همچنان ادامه داشت. بوی دود و خاک فضا را پوشانده بود. هر کدام از نیروهای ما مجروح می شد، امکان امدادرسانی نبود. شکل جغرافیایی محل به گونه ای بود که عقب روی نیروهای ما مساوی با کشته شدن بود؛ چون هیچ عارضه ای در منطقه نبود و در صورت برگشت، مورد اصابت گلوله های سرگردان قرار می گرفتیم. لحظات به سرعت سپری می شد و هر آنچه که امکان داشت، از دشمن تلفات گرفتیم. دیگر امکان مقاومت بیشتر نبود؛ چرا که نیروهای دشمن به مراتب بیشتر از ما بود. افراد ما همدیگر را گم می کردند و قسمتهایی از یکان که به داخل مواضع عراقیها رفته بودند، در محاصره کامل عراقی ها قرار داشتند. از طرفی، زره پوش های عراق در پشتیبانی از عملیات یکان پیاده نظام خود، وارد معرکه شده بودند. وجب به وجب زمین به وسیله گلوله های کالیبر بزرگ کوبیده می شد. تعداد مجروحان ما بسیار زیاد بود و تعدادی از افراد هم به شهادت رسیده بودند. باید تا آخرین گلوله می جنگیدیم؛ زیرا راه برگشت وجود نداشت و عراقی ها هم قصد کشتار ما را داشتند.
وضعیت به رده های بالا گزارش می شد و دیدگاه فرماندهی نیز ما را زیر نظر داشتند. در همین زمان با دستور افسر عملیات، غرش آتش توپخانه های خودی آغاز شد. شدت آتش این توپخانه به حدی بود که قبل از شلیک، به نیروها اعلام میشد به داخل سنگرها بروند؛ چون تخریب و ترکش آنها بسیار زیاد بود. در جواب آتش عراقیها اگر دو توپ شلیک میشد، زمین به حدی می لرزید که عراقی ها تا چندین ساعت خاموش میشدند. لحظه استفاده از آتش تهیه رسیده بود و توپخانه شروع به شلیک کرد. زمین و زمان می لرزید و پی در پی مواضع عراقی ها در هم کوبیده میشد. تلفات دشمن بسیار زیاد بود؛ ولی همچنان عملیات عراقی ها ادامه داشت. سلاح های همگی ما از نوع سبک و نیمه سنگین بود. فرمانده تیپ دستور عقب روی داد تا مواضع ما هم که دشمن وارد آن می شد، به وسیله توپخانه کوبیده شود. این کار یکی از شگردهای نظامی است که دشمن را به دام می اندازد. خیلی سریع دسته های مقاومت به عقب کشیده شدند و دشمن وارد سنگرها شد. ناگهان آتش کاتیوشاها و توپخانه شروع به باریدن کردند و وجب به وجب منطقه را شخم زدند و هر آنچه در آنجا بود، منهدم کردند. شدت آتش پشتیبانی ما به حدی بود که به دشمن اجازه پیشروی نداد.
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
ادامه دارد
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #ِآخرین_خاکریز -۴
🔅 راوی و نویسنده:
میکائیل احمدزاده
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
ساعت هفت صبح شده بود که بالگردهای توپ دار عراقی وارد کارزار شده و مواضع ما را هدف قرار دادند. موشکهای آنها بسیار خطرناک بودند و تعدادی از نیروهایمان مجروح و شهید شدند. در این کارزار نقش سربازی که با شلیک آرپی جی.هفت، یکی از بالگردهای عراقی را سرنگون کرد، بسیار اثرگذار بود. درگیری شدیدی ایجاد شد. عدم تدارک نیروهای عراقی و قطع شدن عقبه آنها، باعث شد از مواضع ما خارج شده و پا به فرار بگذارند که با هدف قرار دادن آنان، تعداد بسیار اندکی جان سالم به در بردند. نیروهای ما اقدام به تحکیم مواضع خود کردند. در راستای عملیات های فریبنده و بازدارنده لشکر ۵۸ تکاور ذوالفقار، بنا به دستور باید در مناطق مختلف رزمی عملیات می کردیم. بعد از شکست مذبوحانه دشمن و ایجاد آرامش نسبی، مواضع به لشکر ۷۷ خراسان واگذار و بنا به دستور برای انجام عملیات آبی - خاکی در جزایر مجنون آماده شدیم.
🔻جزایر مجنون
طولانی شدن جنگ موجب شده بود که تحلیل های نظامی دشمن یکی پس از دیگری در اثر فشار نیروهای ایرانی به شکست بیانجامد. عراق بعد از شکست های پی در پی، در شرایط دفاعی قرار گرفته بود. دشمن بعد از پیشروی های پی در پی ایرانی ها، دست به ترفندی جدید زده بود. آنها با هدایت آب رودخانه های دجله و فرات، آب زیادی را به دشت پهناوری که دهها کیلومتر مربع بود، هدایت کرده بودند تا نیروهای ایرانی به استان بصره دسترسی پیدا نکنند. این موانع، عملیات ایرانی ها را با مشکل مواجه ساخته بود. بر این اساس، شیوۂ نبرد در این منطقه عوض شد و دشمن با تصور اینکه ایران فاقد یکان های آبی - خاکی آموزش دیده است، به این جزایر دلخوش کرده بود. آنها شرایط بسیار سخت و موانع طبیعی بزرگی ایجاد کرده بودند که روند پیشروی نیروهای ایرانی را با مشکل مواجه کرده بود. موانع بازدارنده و استحکامات و موانع مصنوعی خرمشهر تا جزایر هورالعظیم و استحکامات بتنی و تونل های زیرزمینی از آن جمله بودند؛
گسترش نیروهای ارتشی و سپاهی به عمق مرز و وجود چاههای عظیم نفتی که تعدادشان به صدها حلقه می رسید، ایجاب می کرد که در مقابل غارت عراقی ها از چاه های نفتی کشورمان از نفت شهر، ایران نیز چاههایی را به عنوان غنیمت در دست داشته باشد. جزایر مجنون دارای آب و هوای شرجی با دمای حرارت بسیار زیاد، همراه با تبخیر زیاد آب بود.
هوا در صبحگاهان مه آلود و دارای حشرات گزنده و هوای آلوده بود. آب جزایر نیز آبی گندیده، ساکن و حاوی حشراتی مانند مار و حیوانات موذی زیادی بود. استنشاق هوا سخت و غیرقابل تحمل بود. گرمای سوزان و بیماریهای مختلف پوستی بیداد می کرد. بیشک استقرار در این محیط غیر قابل تحمل بود و نیروهایی را می طلبید که دوره های سخت زنده ماندن در چنین شرایطی را گذرانده باشند. بر این اساس، مأموریت ذاتی یکان های ما فراهم شده بود.
یکی از مزیت های یکانهای تکاور در جنگها، علاوه بر داشتن آمادگی رزمی - به لحاظ داشتن جنگ افزارهای سبک و نیمه سنگین - در هر شرایط جنگی، امکان جابه جا شدن سریع یکان ها است.
به فاصله دو روز و به وسیله اتوبوس ها و بالگردهای شینوک هوانیروز ارتش، لشکر ۵۸ تکاور ذوالفقار به جزایر مجنون انتقال داده شد. یکان های پیشرو ابتدا منطقه را شناسایی کردند و یکانهای همجوار نیز آخرین اخبار، اطلاعات، مدارک و اسناد را از یکان های تعویض شونده دریافت کردند تا در عملیات های بعدی از آنها استفاده کنند.
جزیره مجنون تا چشم کار می کرد آب بود و نیزارهای کوتاه و بلند. جهاد سازندگی جبهه و جنگ اقدام به احداث خاکریز می کرد و با توربین های دیزلی، آب منطقه را برای سرعت دادن به عملیات و ارسال تدارکات می خشکاند. جاده های خاکی به عرض حدود پنج متر به شکل مربع و مستطیل نیز ایجاد شده بود و هدف این بود تا ضمن گسترش مواضع پدافندی، گام به گام در مسیرهای مختلف به دشمن نزدیک شویم. هیچ جنبندهای از دید و تیر مستقیم عراقیها پنهان نبود.
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
ادامه دارد
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
❣ کرامت شهدا
داستانی شنیدنی از توسل و عنایت شهدا در رفع مشکلات
بخوانید در 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🍂
🔻 گفتگو با
امیر حسنی سعدی( ۱ )
فرمانده وقت لشکر ۹۲ زرهی
موضوع: بازدارندگی در شروع جنگ
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
این گفتگو با حضور سردار رشید و آقای درودیان، ۲۴ سال پس از تجاوز عراق انجام شده و حامی نکات ارزشمندی در بحث بازدارندگی است که درمجله نگین به چاپ رسیده است.
رشید: چرا ما نتوانستیم دشمن را از حمله به ایران باز داریم؟
وظیفه تمامی ارتشها همین است، یعنی خود را با آموزش و تجهیزات قدرتمند می کنند و مدام هم به دشمنشان می گویند: «حمله نکنید، ما آماده ایم»، اما سرانجام، هنگامی که روزی به ارتش ما حمله می شود، معلوم است آن بازدارندگی شکسته شده است. حال پرسش نخست این است که چرا ما توانایی بازدارندگی را نداشتیم؟ چرا نتوانستیم این را در ذهن ارتش عراق بکنیم که مبادا، حمله کنی. زمانی که بازدارندگی شکسته می شود، بدین معنا نیست که کل ماجرا تمام شده است و ما باید دستهایمان را بالا ببریم، این طور نیست و همان گونه که دیدیم ارتش ما مقاومت کرد.
حال پرسش دوم این است که چرا سر نقطه صفر مرزی، دشمن را شکست ندادیم؟ خیلی خب، حالا دشمن بسیج شد، ما هم نتوانستیم این را در ذهن دشمن جای دهیم که حمله نکند و اگر حمله کند ضرر خواهد کرد و شکست خواهد خورد، اما حالا که حمله کرده است، چرا آن را در نقطه صفر مرزی -حالا نه دقیقا همین نقطه، بلکه حول و حوش آن - شکست ندادیم؟ فرض کنید چرا در غرب کرخه، پشت عین خوش یا پشت برقازه، یعنی در همین فضای ده، پانزده کیلومتری حول و حوش مرز یا مثلا، اطراف میمک، اطراف آق داغ، اطراف
مهران و ... دشمن را نگه نداشتیم و واقعا عجیب است که دشمن حمله کرد و ما دشمن را در نقطه صفر مرزی یا در همان نقطه مرزی شکست ندادیم و او پیشروی کرد. البته، ما مقاومت کردیم. اینکه چرا مقاومت انجام می شود؟ اصلا، این مقاومت از کجا درست شد یا اینکه اگر ما توان بازدارندگی نداشتیم چطور مقاومت کردیم؟ بالاخره، یک چیزی دشمن را متوقف کرد. برای نمونه، ما می بینیم ارتش عراق می آید و می آید و می آید و در کرخه متوقف می شود. حالا این پرسش مطرح است که چه چیز دشمن را متوقف کرد. خب، دشمنی که تا نزدیکیهای اهواز یا مثلا تا نزدیکیهای بهمن شیر پیش می آید و بعد متوقف می شود، واقعا که خواسته اش این نبوده است که آنجا بایستد، بلکه می خواسته است، که جزیره آبادان یا به عبارتی، تمامی آبادان را تصرف کند. البته، برادران ارتش نیز نظر دیگری دارند که می خواهیم بدانیم آیا این نظر میان برادران ارتش عمومی است؟ در واقع، آنها اعتقاد دارند که عراق به ایران حمله کرد و ارتش شوروی هم به افغانستان، چون این دو حادثه تقریبا با فاصله یکی، دو سال اتفاق افتاد.
حسنی سعدی: در اصل، آن سال ۱۳۵۸ بود و جنگ ایران سال ۱۳۵۹ اتفاق افتاد. رشید: آیا دلیل این امر ضعیف شدن ارتش ایران بود؟ زیرا شوروی نیز برای حمله به داخل افغانستان، باید ملاحظه ارتش ایران را می کرد، یعنی نمی توانست همین طور سرش را پایین بیندازد و به آنجا برود یا در دستور کارش بود که بعد از خاک افغانستان تا تنگه هرمز بیاید، در این ارتباط، همیشه مرحوم ظهیرنژاد می گفت: «اینها خبيث اند و هدف بعدی شان این است که از همین زرنج و زابل بیایند کرمان را بگیرند تا بعد به سیستان و بلوچستان، تنگه هرمز و به آبهای گرم برسند». اما آیا درواقع، ارتش ایران ضعیف شده بود که این دو دشمن حملات خود را با هم آغاز کردند و می خواستند مثلا دو کشور مسلمان را اشغال کنند؟
حسنی سعدی: آیا پرسشهای دیگری هم هست؟
رشید: خب، شما چه پیش از انقلاب و چه پس از آن، در ارتش بوده اید. پیش از انقلاب، یک تصویری از ارتش داشتید، الان هم تصویر دیگری از آن دارید. در ضمن الان، پیوند ارتش با مردم و سپاه به شکل دیگری است که پیش از انقلاب این طور نبود، البته، پیش از انقلاب هم ارتش قدرت داشت و حالا، پس از انقلاب هم قدرت دارد. حال می خواهیم ببینیم ذات قدرت در این دو دوره چه تفاوتی با هم دارد؛ یعنی پیش از انقلاب، قدرت ارتش روی چه چیزی متکی بوده است؟ البته، تكيه آن را می توان بعد از انقلاب فهمید؛ زیرا، می توانیم بگوییم به پشتوانه مردمی متکی است، برای نمونه، اگر اتفاقی بیفتد، سپاه، بسیج و مردم به کمکش می آیند می توان گفت ما هم دنبال همان ارتش مردمی و مکتبی - که می گوییم - هستیم و می خواهیم این پرسش را پاسخ دهیم، الان، ما ژست تجهیزاتمان را نمی گیریم؛ زیرا، تجهیزات مدرن کافی و به روز نداریم، اما پیش از انقلاب، ارتش چنین قدرتی داشت حالا می خواهیم بدانیم ماهیت این قدرت ارتش چه بوده است؟ اینها پرسشهایی است که در ذهن ماست. البته، هنگامی که
حرف می زنیم، ممکن است دهها پرسش ریز و درشت دیگر نیز خود به خود، مطرح شود.
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
به همان قدر که چشم تو
پر از زیبایی است
بی تو دنیای من ای دوست
پر از تنهایی است
بهروز یاسمی
***
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #ِآخرین_خاکریز -۵
🔅 راوی و نویسنده:
میکائیل احمدزاده
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
تردد خودرو در روز امکان نداشت و به وسیله عراقی ها هدف گرفته می شد. تدارکات و عبور و مرور به عقب، به وسیله قایق های پارو دار و موتوری امکان پذیر بود.
سنگر استراحت نیروهای ما حدود پنج متر با جاده خاکی فاصله داشت و ارتفاعش بیشتر از یک متر نمیشد که مجبور بودیم به صورت خزیده داخل سنگرهایمان شویم. سمت دیگر جاده نیز سنگرهای دفاعی قرار داشتند که به موازات خط پدافندی عراقیها کشیده شده بود.
دسته های غواصی ما حساسیت و اهمیت زیادی در این گونه مواضع داشتند. یکی از خطرات این منطقه، وجود غواص های دشمن و بریده شدن گلوی نیروهای ما بود که در یک لحظه غواص از آب خارج میشد و نگهبان را سر می برید. باید چشم و گوش را به هر صدایی عادت میدادیم و مراقب می بودیم صدای جزر و مد آب، مانع از هوشیاری ما نشود. شبها همه با آمادگی کامل بیدار بودیم. ناگفته نماند جاده ای هم در امتداد مواضع ما و عراق وجود داشت. وسط جاده به طول حدود ۴۰ متر به وسیله شکسته شدن جاده که حکم سد را داشت، بریده شده بود. در انتهای دو سر جاده بریده شده، سنگرهای بتنی نامنظم ایران و عراق وجود داشت که فقط شبها نیروهایی از طرف ایران و عراق برای جلوگیری از غافلگیر شدن و پیشروی نیروهای مقابل، حدود ۲۵نفر و برای مدت ۴۸ ساعت به آنجا اعزام می شدند که از هم فاصله ای بیش از ۱۰۰ متر نداشتند. این مواضع به اندازهای به هم نزدیک بودند که تلفات ما و عراقیها، به وسیله پرتاب های نارنجک دستی و تیر مستقیم صورت می گرفت. این محل حساس، گلوگاه مهمی بود که در هر اعزام، حدود ۹ نفر شهید و حدود هفت نفر مجروح می شدند. در اثر کوچکترین کوتاهی نیروهای ما، دشمن می توانست از روی جاده به داخل مواضع ما هجوم آورده، نیروهای منطقه را به محاصره کامل درآورد.
این گلوگاه با همکاری رزمندگان بسیجی و سربازان نگهداری میشد. قبل از اعزام نیروها به جلو، در حسینیه ای که در دل جاده قرار داشت، به وسیله گروه اطلاعات و عملیات آموزش های لازم برای جمع آوری اخبار، نحوه درگیری، علایم قراردادی و استفاده بهینه از سلاح و مهمات موجود، آموزش داده می شد و سپس در تاریکی شب دعای توسل و راز و نیازها و حلالیت طلبیهای فراموش نشدنی شروع میشد. رزمندگان با اینکه میدانستند به احتمال زیاد دیگر برنمی گردند و شهید خواهند شد و شاید پیکرشان هم داخل آب جزیره طعمه حیوانات خواهد شد، باز هم داوطلبانه هجوم می آوردند و از هم سبقت می گرفتند. حال و هوای آن شب های عرفانی، فراموش نشدنی است. نگاههای منتظر، اشک های جاری بر گونه ها، لبخندهای معنادار، قلبهای بی ریا، آغوش های گرم و برادرانه و... همگی خاطراتی به یاد ماندنی هستند.
در راستای مأموریت پدافند از جزیره مجنون، اقدام به طرح ریزی عملیات آبی - خاکی کردیم. در تاریکی شبها با استفاده از لباس های غواصی، عرض جزیره را به سوی مواضع مستحکم عراقیها طی می کردیم و در لای نیزارها، شناسایی منطقه را ادامه میدادیم. دشمن در این منطقه اقدام به کشیدن سیم خاردار و نبشی های ستارهای و کار گذاشتن مین های دریایی، خوشهای و منور کرده بود.
در یکی از شبها که برای شناسایی به سمت دشمن در حرکت بودیم، سر و صدایی شنیدیم. فهمیدیم که غواصان عراقی به سمت مواضع ما در حال پیشروی هستند. درگیر شدن در آب به دلیل نبودن عوارض و موانع بسیار سخت بود و تلفات سنگینی به همراه داشت. سریع خودمان را لای نیزارها رساندیم. حدود ۲۴نفر غواص عراقی با فاصله های معین شنا می کردند. سر و صدای امواج آب، مانع از شنیده شدن صدای شنای غواصان میشد. همگی به زیر آب رفتیم و با استفاده از نی، در زیر آب نفس می کشیدیم. حرکت عراقی ها بسیار کند و محتاطانه بود و احتمال کشف شدنمان بسیار زیاد بود. هنوز به اواسط جزیره نرسیده بودیم که غواصان عراقی - که جثههای قوی هیکلی داشتند - از ما دور شدند و به طرف خط ایران شنا کردند. فرصت خوبی به دست آمده بود. در داخل آب جمع شدیم و تصمیم گرفتیم تا برگشتن گشتیهای عراقی در داخل نیزار منتظر بمانیم. احتمال میدادیم آنان در برگشت احتیاط را رعایت نخواهند کرد و بنابراین می توانستیم به طرفشان شلیک کنیم که با این کار، عراقیها غافلگیر شده و واکنش قابل توجهی نشان نمی دادند.
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
ادامه دارد
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #ِآخرین_خاکریز -۶
🔅 راوی و نویسنده:
میکائیل احمدزاده
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
دقایق به آرامی می گذشت و ماندن در داخل آب بسیار خسته کننده و طاقت فرسا بود. مراقب منطقه بودیم تا با گشتی دیگری از دشمن غافلگیر نشویم. در داخل آب و تاریکی شب به آسمان نگاه می کردیم. کسی حرف نمی زد. جز صدای آب، صدایی شنیده نمی شد و احساس می کردیم اگر شهید شویم، در همین آب ها خواهیم ماند و دیگر کسی ما را پیدا نخواهد کرد؛ ولی تجربه خوبی برای ما بود که اولین درگیری را داخل آب در جزیره مجنون با عراقی ها آغاز کنیم. احساس می کردم موفق خواهیم شد و به همین خاطر زیاد نگران نبودم.
پس از گذشت حدود یک ساعت، نقطه های سیاه رنگ روی آب - که همان غواصان عراقی بودند - مشاهده شدند که این بار با سرعت زیاد در حال برگشت به مواضع خود بودند و اطمینان داشتند از جایی که برمی گردند، به کمین برخورد نمی کنند؛ زیرا تا قبل از این عملیات، در این محل دچار کمین نشده بودند. همگی به صورت دشتبان آرایش رزمی گرفتیم و آماده بودیم تا با رگبارهای برق آسا به زندگی مزدوران عراقی خاتمه دهیم. کار بسیار دشواری بود؛ چون غواصها در صورت احساس خطر، در زیر آب شنا کرده، از دید ما خارج می شدند و ممکن بود در آن تاریکی، نیروهای ما اشتباهی همدیگر را هدف قرار دهند؛ به همین خاطر بهترین روش این بود که فاصله درگیری بیشتر شود تا چنانچه فرصت فرار داشته باشند، ما یکدیگر را هدف قرار ندهیم.
پس از گذشت مدتی کوتاه و در حالی که با عراقیها حدود ۳۰متر فاصله داشتیم، با حجم انبوه آتش ما سکوت شب شکسته شد و بارانی از گلوله و نارنجکهای صوتی و موجی، اطراف محل درگیری را فرا گرفت. این کمین آنچنان سریع و هولناک بود که نیروهای خودی و عراقی از مواضع پدافندی اقدام به اجرای آتش های سنگین بر روی مواضع یکدیگر کردند. موشکهای خوشه ای، گلوله های زمانی و موج انفجارهای مهیب، از نبردی خونین در آبهای مجنون خبر می داد و بارانی از توپ و گلوله، از زمین و آسمان می بارید.
تلفات عراقی ها در اثر غافلگیری و حجم آتش ما، زیاد بود و امکان زنده ماندنشان بسیار ضعیف بود. آنان حتی نتوانستند دفاع قابل توجهی انجام دهند. صدای گوش خراش و آکنده از ترس و درد عراقی ها به آسمان بلند شده بود. بوی گلوله و باروت همه جا را فرا گرفته بود و پیدا کردن راه برگشت هم مشکل شده بود. باید هرچه سریع تر برمی گشتیم؛ زیرا امکان آمدن یکان های قایق موتوری دشمن و تعقیب ما بسیار زیاد بود. هر کس به نزدیکترین همرزم خود اطلاع میداد که وقت رفتن است. با شنا کردن در زیر آب، خیلی سریع به طرف مواضع خودمان حرکت کردیم. در روی آب اجساد خونین عراقیها پخش شده بود و عده ای هم مجروح و در حال مرگ بودند. فرصت گرفتن اسیر نداشتیم و باید برمی گشتیم. احساس می کردیم زیر آب محل مناسبی برای زنده ماندن است؛ چرا که در زیر آب، امکان هدف قرار گرفتن نبود؛ ولی خطر همچنان وجود داشت. به سختی خودمان را به ساحل و نیروهای خودی رساندیم. رزمندگان خیلی سریع به کمک ما آمدند و ما را از آب بیرون کشیدند. نفس نفس می زدیم و نای حرکت نداشتیم. آتش تهیه همچنان ادامه داشت و آسمان منطقه با گلوله های منور توپ و خمپاره مانند روز روشن شده بود. گلوله های توپها آب جزیره را دهها متر به آسمان بلند می کرد و پرواز ترکش های سرگردان در آسمان احساس می شد که مانند بارانی از سنگ با صدای مهیب خود به هر سو اصابت می کردند. در اولین فرصت سراغ همدیگر را گرفتیم. دو نفر از رزمندگان جا مانده بودند. احتمال داشت شهید و یا مجروح شده باشند. دو نفر از سربازان نیز به سختی مجروح شده و خونریزی شدیدی داشتند.
امدادگران کارشان را شروع کردند. ساعت چهارونیم بامداد بود که ما را با قایق های تندرو به خاکریز عقب منتقل کردند. شب خسته کننده ای بود. قدرت صحبت کردن نداشتیم؛ زیرا مأموریت بسیار دشواری بود و مسافت طولانی هم ما را خسته کرده بود؛ بنابراین به استراحت پرداختیم.
ساعت ۰۹:۰۰ بود که بیسیم چی مرا صدا زد که از خط مقدم کار فوری و مهمی با شما دارند. خودم را به سنگر دیگر رساندم و بی سیم را گرفتم. از آن سوی خط صدای ستوان صادقی را شناختم. او سراسیمه اطلاع داد که گروه رزمی شما دیشب گل کاشتند. گفتم منظورت چیه؟
- تمام کشته های دیشب عراقی در آب به سمت مواضع ما آمده اند. فوری خودتو به ما برسون.
خبر خوشحال کننده ای بود. مراتب به رده های بالاتر نیز گزارش داده و قرار شد گروه فیلم برداری برای انعکاس این عملیات در محل حاضر شوند. با موتوسيکلت به اتفاق چند نفر از رزمندگانی که شب گذشته با هم بودیم، خودمان را به خط مقدم رساندیم. اجساد عراقیها در جلو سنگرهای پدافندی ما روی هم انباشته شده بودند و جالب اینکه همه آنها از ناحیه سر و گردن مورد اصابت تیرهای ما واقع شده بودند.
طولی نکشید که فرمانده تیپ و جانشین عملیاتی قرارگاه مقدم غرب، در محل حاضر شدند
و از این حرکت ما احساس غرور و رضایت می کردند. این نبرد کوچک اما کارساز، موجب شد که از آن تاریخ، پای غواصان عراقی به مواضع نیروهای ایرانی در منطقه به کلی کوتاه شود. آنان دیگر جرئت دور شدن از مواضع خودشان را نداشتند و از طرف دیگر روحیه آفندی رزمندگان ما نیز تقویت شده بود. بعد از انجام کارهای اطلاعاتی و شناسایی یکان و هویت اجساد، آنها را برای دفن در گورستان مخصوص نیروهای عراقی – به وسیله قایق ها - به عقب انتقال دادند.
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
ادامه دارد
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 گرامی باد
یاد و خاطره
پیر مجاهد، سید آزادگان
"سید علی اکبر ابوترابی"
#کلیپ
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 گفتگو با
امیر حسنی سعدی( ۲ )
فرمانده وقت لشکر ۹۲ زرهی
موضوع: بازدارندگی در شروع جنگ
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
حسنی سعدی: بسیار تشکر می کنم. پرسشها و مطالبی که شما عنوان کردید، حول چهار محور بود:
- نخست اینکه چرا ما در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، توانایی بازدارندگی را نداشتیم؟
- دوم اینکه چرا روی نقطه صفر مرزی یا ده تا پانزده کیلومتری حول و حوش مرز دشمن را شکست ندادیم؟
- سوم اینکه مقاومتی که پس از حمله عراق به ایران انجام شد، از کجا نشئت می گرفت و در واقع، اگر ما توان بازدارندگی نداشتیم، چطور مقاومت کردیم؟
- چهارم اینکه پیش از انقلاب ارتش قدرت خوبی و به یک معنی قدرت بازدارندگی داشته است. ماهیت این قدرت ارتش چه بوده؟ یعنی قبل از انقلاب، قدرت ارتش روی چه چیزی متکی بوده است؟
من در آغاز، آن اطلاعاتی را که پیش از پیروزی انقلاب از ارتش و در مورد عراق داشتم، عنوان می کنم، بعد به وضعیت ارتش از روز ۲۲ بهمن ماه سال ۱۳۵۷، روز پیروزی انقلاب و آن روزهایی که تا زمان آغاز جنگ، یعنی ۳۱ شهریور ماه سال ۱۳۵۹ بر ارتش گذشت، می پردازم و سپس، بحث مقاومت در برابر تجاوز عراق و ادامه جنگ را خواهم گفت.
نخست باید یادآور شوم پیش از انقلاب، درجه من در ارتش ، پایین بود، در حد ستوان و سروان بودم. در نتیجه، اطلاعات من هم در همین حد است. پیش از انقلاب، چند سال در مرکز پیاده شیراز خدمت می کردم، به یاد دارم زمانی که عملیات عما (عملیات مشترک اروند) آغاز شد، قرار بود کشتی ایرانی با پرچم ایران از اروندرود عبور کند، اما عراق گفته بود، باید بر فراز تمام کشتیهایی که از اروندرود عبور می کنند، پرچم عراق افراشته شده باشد و کشتیهای ایران نباید با پرچم کشورشان عبور کنند. فکر می کنم سال ۱۳۴۸ - ۱۳۴۷ بود که عراق تهدید کرده بود اگر کشتی ای با پرچم ایران عبور کند، هدف تیر اندازی قرار خواهد گرفت. ایران هم در آن زمان دستور داد که کشتی ایرانی با پرچم ایران از اروندرود عبور کند. بدین ترتیب، پیش بینی می شد درگیری و جنگ صورت گیرد. آن زمان، قرارگاه عملیاتی جنوب که یکی از قرارگاههای ارتش بود، در شیراز مستقر و منطقه خوزستان و فارس در حیطه آن قرارگاه و منطقه آبادان نیز جزء قرارگاه جنوب بود. بدین ترتیب، لشکر ۹۲ زرهی خوزستان و تیپ ۵۵ هوابرد شیراز و همچنین، مرکز آموزش پیاده و مرکز آموزش زرهی، تابع قرارگاه جنوب بودند.
در نتیجه، در این عملیات، قرارگاه عملیاتی جنوب نقش و مسئولیت داشت و برخی از عناصر یگانهای شیراز را به خوزستان فرستادند، حتی مدتی می خواستند مرا هم به عنوان فرمانده دسته پدافند هوایی (چون در کمیته جنگ افزار درس می دادم، از جمله تیربار کالیبر ۱۲/۷۵ م.م ) به آنجا بفرستند. البته، همان طور که گفتم، اطلاعات من در حد ستوان و سروان بود، اما در واقع، ارتش ایران قدرت برتری نسبت به عراق داشت. در نتیجه، در عملیات عما به هنگام عبور کشتی ایرانی با پرچم ایران از اروندرود، به ارتش آماده باش کامل داده شد، در حالی که هر سه نیروی ایران آمادگی کامل برای مقابله با تهدید عراق را داشتند، کشتی ما در حالی که هواپیماهای اف - ۵ و اف - ۴ از هوا آن را اسکورت می کردند، از اروندرود گذشت و عراق حتی جرئت نکرد یک فشنگ تیراندزی کند و واقعا در آن زمان، از ارتش ایران وحشت داشت.
بعد از سال ۱۳۵۱-۱۳۵۰ من از مرکز پیاده به لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه منتقل شدم، من را به تیپ ۱ لشکر ۸۱ در اسلام آباد غرب فرستادند و در آنجا، در گردان ۱۲۳ پیاده زرهی به عنوان فرمانده گروهان مشغول به کار شدم.
وضعیت آن زمان به نحوی بود که درگیریهای مرزی بین ایران و عراق به طور مداوم وجود داشت و همیشه، گردانهایی از ارتش، یعنی از لشکر ۸۱ و به همین ترتیب، از دیگر لشکرهای مرزی برای پشتیبانی ژاندارمری به مرز می فرستادند. اتفاقا آن زمان، بلافاصله، نوبت به گردان ما رسید که به منطقه اعزام شویم. دقیقا، به یاد دارم که در دی ماه سال ۱۳۵۱ به مرز رفتیم و در منطقه نفت شهر و سومار و خان لیلی مستقر شدیم، اما چند روزی نگذشته بود که در همان منطقه، یک درگیری در منطقه نفت شهر در همین ارتفاع سان واپای معروف در نفت شهر رخ داد. من فرمانده گروهان در خان لیلی بودم. ساعت ۲۳:۰۰ مرا به مرکز گردان احضار کردند و فرمانده گردان دستور داد، سریع دسته خمپاره انداز ۱۲۰ میلی متری سنگین گردان را تحت امر بگیرم و بلافاصله، به سمت نفت شهر حرکت کنیم و همان شب عراق را در آنجا بکوبیم.
من قبلا، در مرکز پیاده، استاد جنگ افزار بودم و در مورد خمپاره انداز ۱۲۰ میلی متر تخصص داشتم و شاید در آن زمان، استاد منحصر به فرد بودم. در هر صورت، شبانه حرکت کردیم و به محض اینکه به نفت شهر رسید..
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂