🍂
🔻 از کتاب
یازده / ۱۳۸
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 شیرینی ایستادگی
بالأخره در تاریخ شنبه ۶۹/۶/۳۱ سر و کله صلیب سرخ، بعد از حدود چهار سال پیدا شد. یک خانم هم همراه آنها بود که برای ورود حجاب گذاشته بود. آنها اسامی ما را ثبت کردند و در ضمن ثبت نام از همه این سؤال را می پرسیدند که آیا حاضری به کشورت برگردی؟ این سؤال برای ما خیلی عجیب و خنده دار بود. اما آنها میگفتند این قانون است. با مأموران صلیب سرخ در موارد مختلفی صحبت کردیم، از شکنجه هایی که شده بودیم از اسرایی که هنوز هم مفقود بودند و معلوم نبود عراق آنها را برای چه منظوری و چه روز مبادایی نگه داشته است. از آنها تاریخ مبادله را پرسیدیم ولی آنها اظهار بی اطلاعی کردند. گفتند ما آمده ایم که اگر نیازی دارید برآورده کنیم. مقداری کتاب و توپ و قلم و دفتر و وسایل بازی تحویل دادند و رفتند و این شد بازدید صلیب سرخ از اردوگاه ما. از فرصت استفاده کردم و دفتری درست کردم و دست به دست بین بچه ها چرخاندم و از آنها خواستم هر کدام برایم جملاتی را بنویسند. این دفتر را هنوز پیش خودم نگه داشته ام. البته در یکی از بندهای دیگر اردوگاه چند نفر از پناهندگان به سازمان منافقین نگهداری میشدند که عراقیها به شدت مواظب آنها بودند و از اختلاط آنها با ما جلوگیری میکردند. با آمدن صلیب سرخ خیالمان راحت تر شده بود و فشار بیش تری به بعثی ها می آوردیم و توانستیم کلیه برنامه های مذهبی از قبیل نماز جماعت و عزاداری مولایمان ابا عبدالله الحسین علیه السلام را از آن به بعد آزادانه و علنی برگزار کنیم. یکی از شبها یک عزاداری دویست نفری جانانهای برگزار کردیم. صدای سوگواری مان در همه اردوگاه پیچیده بود. اگر چه ماه محرم نبود اما عزاداری آن روز خیلی به ما چسبید؛ چون اولین عزاداری در اسارت بود که لازم نبود مراقب بعثی ها باشیم و یا صدا و بغض هایمان را مخفی کنیم. یکی از روزها هم، چند تا عکاس آمدند و تعدادی زیادی عکس با لباسهای زرد رنگ اسارت از ما گرفتند و تحویل مان دادند. فقط یک عکس گرفتم و متأسفانه همان یک عکس را هم گم کردم. در همین ایام برای درمان به بیمارستانی که حوالی اردوگاه بود اعزام شدم. البته این بار با چشمها و دستان باز. داخل شهر فقط یک مغازه مواد خوراکی باز بود. وضعیت ظاهری شهر نشان میداد که بدجوری به عراق فشار آمده و نزدیک است کمر صدام بشکند.
من در آن لحظات افتخار میکردم که ما با دستان خالی و فقط با توکل به خداوند عزوجل توانستیم سالها در برابر تمام دنیای استکبار بایستیم و در نهایت پیروز شویم. در بیمارستان چند نفر را دیدم که حدس زدم اسیر باشند لذا به محض بازگشت به اردوگاه موضوع را به مأموران صلیب سرخ گزارش دادم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 دو کوهه؛ پادگان کرخه؛ پادگان شهدای تخریب؛ پادگان حمیدیه؛ پادگان مصطفی خمینی؛ پادگان آموزشی شوشتر؛ پادگان گلف همون قرارگاه کربلا؛ پادگان غیور اصلی ......
همه و همه یادشان بخیر😭
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#روایت_فتح
#یادش_بخیر
@defae_moghadas
🍂
سلام خدمت دوستان
عذرخواهی بابت تاخیر در ارسال مطالب
با مشکل اینترنت از صبح گربانگیریم
🍂 کودتای نوژه ۸
🔻 اعترافات قطب زاده
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔹 شما ضمن معرفی خود، علت دستگیریتان را بیان کنید.
- من صادق قطبزاده هستم و علت دستگیری من در رابطه با برنامهای بود که به نام برنامهی براندازیست که من سعی میکنم همین برنامه را و انگیزههایش را [با] جمعبندی که فعلاً به آن رسیدیم، یکی پس از دیگری عنوان کنم.
از مدتی قبل، حدود 3 ماه قبل، از یک سازمان افسری با من تماس گرفتند و بحث و گفتگویی پیرامون تحلیل ما از مسائلی که فعلاً در کشور ما میگذرد، شد. در این تحلیل من یک مقدار نقطهنظرهایی داشتم و آنها هم به همچنین. بعد از قبول نقطهنظرهای من و چارچوبی که باید در آن باشیم، بحث و گفتگو راجع به قصد براندازی حکومت و نه نظام جمهوری شد که در اطراف بیت امام چه میتوان کرد و بر اساس این، بحث اول آنها صحبت از محاصره بود و آنها دربارهی محاصره نقشهای میخواستند. من این نقشه را توسط یکی از دوستان که تهیه شده بود به آنها دادم. یک نقشه عادی بود. آنها گفتند که این نقشه به نظر ما درست نمیآید و بنابراین لازم است که ما از نزدیک برویم و آنجا را ببینیم. آنها رفتند و من یکی از دوستانی که در آنجا منزلی بغل منزل امام داشت. معرفی کردم و اینها رفتند و آن منزل را دیدند. در مراجعت وقتی نشستیم، صحبت کردیم، گفتند که این منزل محل بسیار مناسبی است برای انفجار. گفتند خیلی خوب انفجار چه و بحث راجع به انفجار و محل صورت گرفت. چگونه و چه نوع. هفته بعد آن [کسی] که، دو هفته قبل از دستیگری من بود آمدند و گفتند که سازمان ما تصمیم گرفته که آنجا را از دو طریق بکوبد: یکی با توپخانه، یکی هم احیاناً با انفجار از داخل آن منزل.
هدف چه بود؟
- هدف از بین بردن همه سران حکومت من جمله امام. من در بدو امر دو نوع حالت روانی در برخورد با قضیه داشتم. یکی مسأله آری یا نه. منتها متأسفانه در وهله اول من گفتم خیلی خوب این مسأله را بررسی کنیم و ببینیم که چکار میشود کرد و «نه» نگفتم. آنها رفتند و نقشه را بررسی کردند و هفته بعد آمدند و گفتند که ما فکر کردیم که هم نقشه کوبیدن آنجا باشد و هم به حالت خونخواهی امام، بقیه کارها را انجام بدهیم و مردم هم در این باره بیایند و در واقع گیج بشوند که به کدام سمت بروند و قرار شد که آنها بروند و تمام این نقشه را مورد مطالعه قرار بدهند و چند روز قبل از اجرای نقشه، تصمیمنهایی در این زمینه گرفته شود. فی الواقع، من از این که با این نقشه در اول آن مخالفت نکردم از لحاظ روحی خودم ناراحت بودم و تصمیم داشتم که در جلسه نهایی که صحبت است، مطلقاً با کوبیدن جماران و منزل امام به اعتبار عاطفی خودم نسبت به امام، جلوگیری بکنم؛ ولی البته [با] بقیه نقشه مثل گرفتن مراکز سپاه، کمیته، رادیو تلویزیون، محاصره جماران، من کاملاً موافق بودم.
این نقشهای بود که در واقع انجام شد و عملی شد، یعنی تا آن مرحله، ولی همین طور که عرض کردم به تصویب نهایی نرسید و ما هم در واقع قبل از آن که اصلاً ماجرا به صورتی دربیاید دستگیر شدیم.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#کوتای_نوژه
#قطب_زاده
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
AUD-20220722-WA0014.opus
3.89M
🍂 خاطرات اسارت/احمدکرمونی
آزاده سرافراز
محمدعلی نوریان
🔸 قسمت بیستودوم
با لهجه شیرین نجف آبادی
فرمانده گروهان در گردان های
انبیاء و چهارده معصوم (ع)
لشکر ۸ نجف اشرف
#خاطرات_اسارت
#خاطرات_صوتی
@defae_moghadas
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻منابع خبری خارجی
پیشنهاد ناعادلانه صلح
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔹 پیشنهاد آتشبس و صلح، ترفند دیگر صدام بود با این کار سعی میکرد تجاوز رژیم خود را مخفی نگه دارد. صدام شش روز پس از آغاز جنگ در حالی که به اهداف خود نرسیده بود آتشبس مشروطی را اعلام مینماید که این پیشنهاداز سوی ایران به علت ناعادلانه بودن مردود اعلام میگردد.
همچنین از سوی سازمانها و کنفرانسهای بینالمللی و اسلامی پیشنهادهای زیادی برای صلح اراده میگردد و چون همه آنها بر روی حق مسلم ایران اسلامی پا گذاشته بودند مورد توافق ایران واقع نمیشود. لذا این موضعگیریها موجب به دست آمدن سوژه تبلیغاتی برای رژیم بعث عراق شده و به مشوب کردن چهره ایران و ضایع کردن حقانیت ایران اسلامی پرداخت و بر همین اساس، رادیو بغداد در یک تفسیر خبری خود میگوید:
... عراق مایل به ادامه جنگ نیست ... رهبر عراق از قطع خونریزی جوانان سخن میگوید... عراق از مواضع قدرت سخن از صلح و پایان جنگ میدهد زیرا مایل نیست آسیب بیشتری به خلقهای ایران برسد.
طارق عزیز نیز در مصاحبهای با رادیو آمریکا گفت:
«من معتقدم ایران پیشنهاد آتشبس را خواهد پذیرفت».
منبع: (رادیو بیبیسی 11/7/1359)
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 از کتاب
یازده / ۱۳۹
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹آخرین روز آبان / آزادی
اکنون سه ماه از آزادی آخرین گروه اسرا میگذشت. علی رغم اینکه صلیب سرخ ما را ثبت نام کرده بود اما هنوز صدام ما را با نیت گرفتن امتیاز از ایران نگه داشته بود. وزیر خارجه وقت ایران آقای دکتر ولایتی هم یک بار برای مذاکره وارد بغداد شده بود و عکس دست دادن او با صدام را در صفحه اول تمام روزنامه های عراق که به صورت خیلی بزرگی چاپ شده بود دیدیم. البته بعدها در ایران آقای دکتر ولایتی در دیدار بچه ها گفته بود؛ من برای آزادی شما باقی مونده اسرا مجبور شدم ذلت دست دادن با صدام رو بپذیرم.
صبح روز آزادی ۶۹/۸/۳۰ را هرگز فراموش نمیکنم. همان گونه که شب اسارت ۶۵/۱۰/۴ را هرگز فراموش نخواهم کرد. صبح روز ۶۹/۸/۳۰، مأموران صلیب سرخ دوباره وارد اردوگاه شدند و گفتند: «هر کسی میخواهد به ایران برود بیاید ثبت نام کند». دوباره همه مان ثبت نام کردیم لباس خاکی نو تنمان کردند. اتوبوسها آمدند سوار شدیم و حرکت کردیم. هنوز مطمئن نبودیم که قضیه جدی است. یعنی واقعاً دوران اسارت ما هم داشت به پایان میرسید؟! همان قدر که قبول واقعیت اسارت در اولین لحظه هایی که عراقیها بالای سرم مشغول توزیع نان صمون بودند هم بالأخره رهایی از این همه مصیبت و رنج و شکنجه غیرقابل باور می نمود. دلهره هایم آن وقت اضافه میشد که نمیدانستم آیا از این امتحان بزرگ الهی سربلند بیرون آمده ام یا... در مدت زمان زندگی یک انسان لحظات باشکوهی وجود دارد که در مجموع شاکله آن، انسان مرهون آن لحظات است. به نظرم لحظه آزادی همان قدر باشکوه بود که لحظه اسارت
سخت بود.
در لحظه ی اسارت احساس میکردی خداوند تو را برای یک امتحان بزرگ لایق دیده و در لحظه آزادی احساس میکردی خداوند متعال تو را لایق امتحانی دیگر به نام آزادی تشخیص داده و در هر دو مورد باید سعی میکردی از این امتحانات
موفق و سربلند بیرون بیایی.
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
مدت ها بود که علی رغم فشار عراقیها ریشهایمان را کوتاه نمی کردیم و خلاصه با ریشهای بلندمان ابهتی پیدا کرده بودیم. افسر بعثی تهدید کرد باید ریش هایتان را بزنید در غیر این صورت به ایران نمی روید. گفتیم ما به ایران نمی رویم مگر با همین ریشها. اولش مخالفت کردند لحظاتی اتوبوس ها معطل شدند. بعد افسر عراقی آمد و گفت: به درک بذار با همین سر و وضع پریشون به ایران بروند، ما می خواستیم بهتون خدمتی بکنیم.
ما را به فرودگاه بغداد. بردند پای پلکان هواپیما به هر یک از ما یک جلد قرآن هدیه دادند. سوار هواپیمای العراقیه شدیم. بعد از دقایقی هواپیما از روی باند پرواز بلند شد و به هوا خواست. اما آیا واقعاً مقصد ایران بود یا باز هم توطئه ای دیگر در پیش بود. از بس ما را از این اردوگاه به آن اردوگاه برده بودند احتمال این که باز هم ما را به اسارتگاهی دیگر ببرند بسیار زیاد بود. بیش تر از این که خوشحال باشم بهت زده و متحیر بودم. باورش برایم سخت بود که بالاخره داشتیم آزاد می شدیم. خدایا نکند ما را تحویل آمریکائیها بدهند. هر چه بود به احتمال زیاد مقصد ما خارج از کشور عراق بود. اما کجا...
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 کلیپی زیبا از آزادی اسرای ایرانی و بازگشت پرشکوهشان به ایران
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
@defae_moghadas
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نماهنگ زیبای "یاد دوست"
حسن کشتکار
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
@defae_moghadas
🍂
🍂 کودتای نوژه ۹
🔻 اعترافات قطب زاده
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔹 چگونه میخواستید مواد منفجره را به جماران ببرید؟
صحبت از این شد که میشود مواد منفجره را برد. صحبت از این بود که توسط مصالح ساختمانی که به آنجا میرود [برده شود] این آقایی که یکی از این افسرهاست گفت: من متعهد میشوم که از طریق مصالح ساختمانی، مواد منفجره را به داخل منزل ببرم، ولی خود او هم بعد از مدتی اصولاً به این نتیجه رسیده بود که فقط راهش کوبیدن از دور است و از نزدیک امکاناتش بسیار ضعیف است.
🔹 در این رابطه آیا قرار بود اسلحهای هم از خارج آورده بشود؟
- نخیر، در این رابطه ابداً به این صورت نبود، به دلیل این که بین طرح این مسأله و اجرایش بیشتر از حداکثر دو هفته نبود؛ بنابراین امکان اینکه اسلحه از جایی بخواهد وارد بشود، بر این منظور نبود.
🔹 پس در رابطه با چه بود؟
اینها مدتی قبل گفته بودند به من، اولاً اسلحه و مهمات، همه نوع چیز دارند خودشان و احتیاجی ندارند، ولی مدتی قبل، در حدود مثلاً یک ماه و خوردهای قبل، سؤال کردند از من که، یعنی یک لیست کوچکی را به من دادند. تعداد اسلحه محدودی، که ما اینها را میخواهیم. من هم گفتم سعی میکنم آنها را تهیه بکنم و اینها را فرستادم برای خارج از کشور، ولی عملاً امکان تهیهاش به علت نبودن پول نبود.
🔹 با چه کسی تماس گرفتند و در خارج از کشور قرار بود چه کسی هماهنگ بکند؟
مسأله رابطه با خارج از کشور، خودش یک بحث دیگریست.
🔹 آن بحث را خواهیم کرد منتها در این رابطه مشخص، این هماهنگی و ارتباط با اسلحه در خارج با چه نیرویی قرار بود انجام بشود و شما از کی خواستید؟
من فقط به یکی از دوستانم آقای بیلران، لیست را فرستادم و گفتم آیا میشود اینها را تهیه کرد و او گفت: اگر پول باشد امکان تهیهاش، توسط دلالها هست که اصلاً پولی نبود و اصلاً تهیه هم نشد.
🔹 در این طرحی که در ذهن شما بود، چگونه ممکن بود شخص امام سالم بماند و دیگران در طرح انفجار از بین بروند؟
- بله، مسأله در همین بود که عرض کردم چون بحث انفجار در آنجا در آخر سرش، به صورت کوبیدن آنجا بود. مسأله جان امام در [خطر] بود من به اعتبار عاطفی خودم حاضر نبودم که زیربارش بروم و تصمیم داشتم مخالفت کنم.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#کوتای_نوژه
#قطب_زاده
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
AUD-20220722-WA0016.opus
3.48M
🍂خاطرات اسارت / بیماری
آزاده سرافراز
محمدعلی نوریان
🔸 قسمت بیستوسوم
با لهجه شیرین نجف آبادی
فرمانده گروهان در گردان های
انبیاء و چهارده معصوم (ع)
لشکر ۸ نجف اشرف
#خاطرات_اسارت
#خاطرات_صوتی
@defae_moghadas
🍂