eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت هجدهم به ذهن مون رسید جهت تقویت روحیه بچه ها و برای حفظ سنت‌ها و آداب ، سفره هفت سین بیاندازیم و به سنت دیدوبازدید عمل کنیم. چندتا از بچه های مقر خمپاره انداز بوارده، مرغ و خروس نگهداری می‌کنن. سه چهارتا از مرغها را سربریدیم و کباب کردیم و چندتا از مقرها را دعوت کردیم. ناهار خوبی بود و بچه ها در کنار همدیگه احساس غم را از دست دادن. روز بعد مقر سید محمد(یکی دیگه از مقرهای ادوات) هم با تهیه ماهی کباب بچه ها را دور هم جمع کرد. فرمانده قبضه مقر سید محمد، جواد بغلانی است، عاشق باقلواست. تعداد زیادی باقلوا خریده و بین بچه ها تقسیم میکنه. اینجا چندتا میز پینگ پنگ هم هست، یه مسابقه پینگ پنگ راه انداختن، جاروجنجالی بپا شد. حسین جلی و سعید صالحی خیلی عالی بازی میکنن. از ترس اینکه لباسهای نووام کثیف نشوند فقط برای مهمونی رفتن به مقرها می‌پوشم‌شون. حاج آقا جمی، امام جمعه آبادان به رسم هر سال برای عیدمبارکی به مقرها سرکشی میکنه و ضمن ابلاغ سلام امام یه اسکناس مزین به امضای امام را هم بعنوان عیدی به رزمنده ها میده. پرویز چابهاری، بهش میگیم پرویزو متاهله و حقوق بسیج کفاف زندگیش را نمیده دو تا بچه هم داره، خانواده اش بوشهر زندگی میکنن. بسیار شیطون و پر از شر وشوره. چندین بار مجروح شده، توی یکی از مجروحیتهاش یکی از چشمهاش را تخلیه کردن و چشم مصنوعی داره. حاج آقا به هر رزمنده یه برگ ۱۰۰ تومانی میده، پرویزو نق میزنه و میگه ۱۰۰ تومان به چه دردی میخوره، من باید ۵۰۰ تومان از آقا بگیرم. میره بغل دست حاج آقا و احوالپرسی میکنه. حاج آقا در حال نوشیدن چای، با پرویزو خوش و بشی میکنه. پرویزو روضه خونی را زیر گوش حاج آقا شروع کرد ؛ آقا‌ من زن دارم عیالوارم دوتا بچه دارم مستاجرم........ همینطوری که داره روضه میخونه، حاج آقا دست کرد توی جیبش و ۲۰۰ تومان دیگه بهش داد. پرویزو یه نگاهی به دوتا اسکناس ۱۰۰ تومانی انداخت، هنوز راضی نشده، با دوانگشت چشم مصنوعیش را از حدقه درآورد و جلوی چشم حاج آقا گرفت و گفت حاج آقا من جانباز هم هستم. آقای جمی بنده خدا یهویی تکون سختی خورد، استکان را انداخت توی نعلبکی و در حالیکه با عجله از جاش پاشد دست کرد توی جیبش و پانصدتومان دیگه هم بهش داد و از مقرمون فرار کرد و رفت. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 از کتاب یازده / ۱۴۳ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔹 در بازگشت از مشهد، مستقیم آمدم تهران و رفتم دانشگاه. شکل و شمایل ظاهری دانشگاه فرقی نکرده بود. اول یک دل سیر دانشگاهی که از صمیم دل دوستش می‌داشتم را نگاه کردم. دوست داشتم به همه جاهایی که از آنها خاطره ای برایم مانده بود، دوباره سری بزنم و آن خاطرات را مرور کنم. به مسجد کوچک اما با برکت دانشگاه، به آزمایشگاه مدار با آن وسایل قدیمی و درب و داغونش که به سختی می‌توانستی یک مقاومت را با دقت در آن اندازه گیری کنی و به ... اولین ترم رفتم دانشکده برق. کسی من را نمی شناخت، رفتم دفتر آقای دکتر وکیلی. چند دانشجو مشغول بحث با ایشان بودند. دم در ایستادم تا دور و برش خلوت شد. ایشان نگاهی انداختند و خیلی سریع نگاهشان را از من برگرداندند، اما بلافاصله انگار که چیز غریبی دیده باشند دوباره نگاهشان را به من دوختند. بدون توجه به محیط اطراف و دانشجوهایی که آنجا بودند به طرفم آمدند و همدیگر را در آغوش گرفتیم. لحظات شورانگیزی بود. تمام دانشجویان مات و مبهوت فقط نظاره گر این صحنه ها بودند و نمی دانستند در اطرافشان چه می‌گذرد. به دیدار برخی دیگر از اساتید رفتم و کم کم دانشجویان هم متوجه قضیه شدند، در حالی که می‌خواستم کسی متوجه حضورم در دانشکده نشود. دفتر فرهنگی دانشکده برایم مراسمی برگزار کرد اما این مقدمات خیلی حوصله ام را سر می برد. دوست داشتم سریع سراغ بحث و درسم بروم. به آموزش رفتم، و آمدنم را اعلام کردم. درخواست کردم چند واحد را در همین ترم پاس کنم. با اصرار به آنان قبولاندم که توانایی این کار را دارم. یک ترم نصفه نیمه با حداقل تعداد واحدها فقط واحد دادند. اولش توی خوابگاه دانشگاه تهران مهمان برادرم علی بودم اما مدتی بعد بچه های دفتر فرهنگی خوابگاهم را درست کردند و توی خوابگاه هم مراسمی با حضور رئیس دانشگاه جناب آقای دکتر طائب برگزار شد. در این مراسم بچه ها برای نشان دادن خوشحالی شان کف زدند که برای من بسیار تعجب آور بود. نمی‌توانستم باور کنم کف زدن به عنوان ابراز خوشحالی در فرهنگ ما جا باز کرده باشد. سال ۶۵ که اسیر شدم مردم برای تشویق و هنگام شادی صلوات می‌فرستادند اما... خودم را آماده کرده بودم برای دیدن خیلی چیزهای عجیب تر. همان موقع یکی از من پرسید: چند سال اسیر بودی قدری فکر کردم، هنگام اسارت ۲۰ ساله بودم و آن موقع ۲۴ سال داشتم. گفتم: حقیقتش ۲۰ سال اسیر بودم. او تعجب کرد. گفتم: من فقط چهار سال از همه عمرم رو آزاد بودم، آزاد از خودم و از دنیا و جاذبه هاش. تمام دارایی ما در اسارت در ته یک کیسه انفرادی جا می شد. هر وقت که ملک الموت برای قبض جانم می‌آمد با کمال میل پذیرایش بودم. این معنای واقعی آزادی است. اما حالا آن قدر به دنیا و داشته هایش تعلق خاطر پیدا کرده ام که حتی اگر ملک الموت با بشارت بهشت هم به سراغم بیاید مشکل بتوانم از این همه تعلقات دل بکنم. غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدای توانا و اما هر که دستی در کار داشته باشد خوب می داند که تهیه و استمرار در مطالب راهگشای مغفول مانده در باب دفاع مقدس چقدر سخت و طاقت فرساست . خوانندگان همه مشتاق خواندنِ مطالب و واکاوی مسائل چرایی فتح ها و عدم الفتح های هشت سال دفاع مقدس هستند . و این یعنی حماسه جنوب در روشنگری و ارائه اسناد و مکتوبات حماسه های عشق و شهادت موفق عمل کرده است . زمان به سرعت در حال گذر است . روزگاری نه چندان دور سربازانِ بی توقع اما شجاع خمینی کبیر در جبهه های جنوب و غرب کشور با دست خالی حماسه هایی آفریدند که وصف آن در قالب کلمات نخواهد گنجید . اما رسم زمانه این است . به مرور زمان جوانان ، به میان سالی خواهند رسید و سپس گرد سفید پیری بر روی موی سر و محاسن خواهد نشست .‌ و حضرت عزرائیل با مهربانی جانِ رزمنده مجروح دفاع مقدسمان را خواهد گرفت .‌همچنانکه بسیاری از یادگاران آن روزگار بهشتی را پیش خدا برده است .‌پس ای دستندرکاران حماسه جنوب ، خدا به بهترین‌شکل ممکن به شما اجر دهد که نگذاشتید حماسه و حماسه سازان ، در غبار فراموشی ، محو شوند . خدا یارتان باد و یا علی مدد . • محمد ابراهیم بهزادپور 🍂
سلام خاطرات رزمندگان دفاع مقدس و آزادگان سرفراز مثل پرفسور چلداوی متاسفانه به نسل جوان منتقل نمی شود اگر بدبینانه به قضایا نگاه کنیم مسوولین فرهنگی هیچ اهمیتی به آن قایل نیستند نه صدا و نه حوزه علمیه نه سازمآن تبلیغات اسلامی حوزه • حاج صادق حیدری زاده 🍂
سلام خدا قوت، طاعات قبول. مطالب کانال حماسه جنوب خیلی خوب ومفید هستند،دستمریزاد. مثلا، خاطرات دکتر چلداوی موضوع خیلی خوبی است برای یک فیلم تلویزیونی اگر اقدام شود. بنده در طول مسیر سفری از اصفهان به شمال به خاطرات آزاده وجانباز عزیز نوریان گوش میکردم خیلی خوب بود. محمدعلی سبکتکین ریزی 🍂
باسلام خاطرات دکتر چلداوی بسیار عالی ودلنشین بود،خدا حفظشون کند • علقمه 🍂
سلام علیکم احسنت و تشکر بر شما بابت انتشار خاطرات اسیر سرافراز پروفسور چلداوی،واقعا تاثیر گذار و زیبا بود؛درود و سپاس بر تمامی آزادگان دفاع مقدس که با صبر و استقامت و پایمردی دشمن رو هم تحت تاثیر قرار دادند.... • اِرادَتمند سفیددشتی 🍂
سلام علیک. خاطرات زیادی شنیدم و خواندم ولی خاطرات ایشان را لحظه لحظه باهم گذراندیم زندگی کردم و لمس کردم . اتشاالله قدر دان این مردان بزرگ باشیم • کاوه شاعلی 🍂
سلام خدا خیرتان دهد باردیگر مرور خاطرات جناب چلداوی عزیز خلق وخوی وحشیانه بعثیان را نشان داد وارتباط باخدا وایستادگی در مقابل خصم زبون را که جزو لاینفک آزادگان عزیز میباشد را در قلب جان ودلمان روشن کرد ممنون از دست اندر کارا حماسه جنوب • نبی الله رفیعی 🍂
🔹 سلام علیکم از زحمات شما بابت انتشار خاطرات خوب پرفسور چلداوی تشکر می‌کنم واقعاً خسته نباشید خداوند به شما اجر مجاهدان فی سبیل‌الله عنایت فرماید • یزدان جلالی 🔹 سلام ودرود بر شما و مجاهدان راه خدا بسیار زیبا از بین تمام مطالب گروه بنده لحظه شماری میکردم تا قسمت جدید خاطرات پرفسورچلداوی را منتشر نمایید تا با دیدن ان از لحطه لحظه دوران اسارت رزمندگان درس بگیرم از زحمتهایتان کمال تشکر را دارم خداوند شما را با بنده حقیر با شهدا ورزمندگان با خلاص محشور نماید التماس دعا به همه دوستان • رضا فقی زاده 🔹 سلام.خسته نباشید کانالتون خیلی خوبه اما میتونه عالی هم باشد. خاطرات برادر نوریان خیلی خوبند چون ساده وبی تکلف می گوید وبه بسیاری از سئوالات ذهن ما پاسخ می دهد . من باچند آزاده مصاحبه داشته ام هرچه بود کلیات گویی بود اما برادرنوریان طوری خودمونی وبازبان محاوره ای می گوید که لحظه لحظه با اودرسلول ها وآسایشگاهها را حس می کنیم و فکر می کنیم درکنار اوهستیم. با تشکر • حمید حسن زاده 🔹 سلام علیکم؛خدا قوت خسته نباشید؛ یک‌ نسخه از کتاب۱۱ خاطرات پروفسور حاج احمد چلداوی را با امضای خودشان چند سال پیش بعنوان یادگاری و هدیه دریافت نمودم.ولیکن فرصت مطالعه را پیدا نکردم.در طول مدتی که خاطرات ایشان در کانال درج می‌شد با دقت و حوصله مطالعه کردم خاطرات ایشان خیلی جذاب و شیرین بود.داستان فرار ایشان و دو تن از دوستان آزاده تکریت۱۱ را شفاها شنیده بودم ولی مطالب کانال را با دقت بیشتری مطالعه کردم.ان‌شاءالله در انجام این امور موفق و مؤید باشید.🌹🌹🌹 • محمد سلیمانی آزاده تکریت ۱۱ در صورت امکان و صلاحدید آیدی بنده را در زیر پیام درج کنید. @takrit11pw90 🔹 سلام علیکم ضمن عرض ادب و احترام خدمت شما جناب جهانی مقدم و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و تبریک به مناسبت عید سعید فطر خاطرات پرفسور چلداوی از خاطرات ناب و ماندگار دفاع مقدس بوده ای کاش این خاطرات رو در قالب یک کتاب به نسل امروز معرفی میکردند از شما بابت ارسال خاطرات پرفسور چلداوی تشکر میکنم ان شاالله همیشه برقرار باشید. ارادتمند • سیدرضا نعمتی فارس ارسنجان 🔹 سلام و خسته نباشید، بنده یک جلد از کتاب آزاده سرافراز پروفسور چلداوی را در اختیار دارم و آن را مطالعه کرده ام، با این حال هر شب انتظار درج خاطرات ایشان را در کانال حماسه جنوب داشته و دارم ، دست مریزاد ، بسیار عالی، در برهه‌ای در جمع آوری خاطرات نیرو‌های درمان در دوران دفاع مقدس فعالیت داشتم (هرچند چاپ نشد) و شوق نسل جوان را برای آگاهی از آن دوران می دیدم ، ان شاءالله موفق و پیروز و عاقبت بخیر باشید • عبدالرضا کرامت از نسل دفاع مقدس 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 سقوط فاو از زبان سه تن از مسئولین روحانی، رضایی و هاشمی در بخشی از مستند "اتاق جنگ" 🔸 هنگامی که این مصاحبه‌ها در کنار گزارشات دیده‌بان‌های جبهه فاو، مبنی بر افزایش تحرکات دشمن قرار می‌گیرد، باز هم بر ابهامات و چرایی‌های کمبود نیروی خودی در منطقه می‌افزاید و پرسشی پایدار که: "آیا می‌شود گزارشات به دست فرماندهان جنگ نرسیده باشد و اینگونه غافلگیر شده باشند؟" ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 🍂
🍂 خاطرات بعدی کانال 👇 از کتاب: "مردی که خواب نمی دید" می باشد. با توجه به تکرار نام آزاده عزیز مرحوم مهندس اسدالله خالدی در خاطرات آزادگان بر آنیم تا در شب های آینده این کتاب را به دیدگان همراهان کانال هدیه نمائیم. ● این خاطرات داستانی حاوی زندگی سیاسی و مبارزاتی ایشان از دوران پهلوی‌ها تا انقلاب و دفاع مقدس و اسارت می‌باشد. @defae_moghadas 🍂
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂خاطرات اسارت/بعد از آتش‌بس محمدعلی نوریان 🔸 قسمت بیست‌و‌هفتم با لهجه شیرین نجف آبادی فرمانده گروهان در گردان های انبیاء و چهارده معصوم (ع) لشکر ۸ نجف اشرف @defae_moghadas 🍂
🍂 سمت راست من (محمدعلی نوریان) و شهید سید محمود موسوی، سال ۶۲ 🍂
🍂 سمت راست من (محمد علی نوریان) و شهید منصور سلیمانی سال ۶۲ قبل از عملیات والفجر۴ شهر سقز 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت نوزدهم توی همین دید و بازدیدها بساط خاطره گویی از عملیات والفجر۸ حسابی داغه. حسین جلی زاده، احمد نویدپور(ناجی الزخما)، جهانگیر سعادت پور، مهران نیرو ووو از هنرنمایی هاشون تعریف می‌کنن. عجب خاطراتی، عجب حماسه های معجزه واری! شک ندارم اگه یه غریبه این خاطره ها را بشنوه باورش نمی‌شه و تصور می‌کنه لاف آبودانیه. مهدی مرجان تعریف می‌کنه از لحظه‌ای که همراه فرهاد آغاجری فرمانده گردان زرهی در کنار دریاچه نمک و جاده ام القصر، اشتباهی به خاکریز عراقی‌ها نزدیک شدن. وقتی متوجه می‌شن به‌سرعت به‌سمت یه تانک دشمن میدون و به‌طرز معجزه آسایی تانک T59 دشمن رو برمیدارن و از خاکریز دشمن فرار می‌کنن، در حین برگشتن به سمت خاکریز خودی یه PMP هم گیر میارن. جالب اینکه هر دودستگاه نو نو و صفرکیلومتر هستن. حسین جلی زاده و جهانگیر سعادتپور از اسرایی که توی مقر نگهداری کردن و ازشون کار می‌کشیدن تعریف می‌کنن، حمید احمدزاده و مهران نیرو، از انهدام تانکهای دشمن بوسیله 106 تعریف می‌کنن. احمد نویدپور یه کنایه بسیار قشنگی به تانکهای منهدم شده میزنه، تانکهای پیشرفته روسی در مقابل ایمان رزمندگان اسلام کلاه از سرشون برمیدارن، این کنایه را وقتی گفت که مهران نیرو و حسین جلی زاده و مهدی مرجان داشتن در مورد تانکهای تی هفتادودویی که منهدم کرده بودن و در حین انفجار برجکشون کنده می‌شد صحبت می‌کردن. این تعریفها یه جوریه که باورت نمی‌شه، در کشاکش یه عملیات فوق العاده سنگین، زیر آتشباری و بمباران لحظه به لحظه صدها تانک و توپ و هواپیما، در مقابل چشم صدها نیروی دشمن این بچه ها با شوخی و خنده تانکهای دشمن رو به غنیمت می‌برن یا منهدم می‌کنن. اینها جنگ رو به بازی گرفتن و اینهمه اسلحه خطرناک و کشنده رو مثل اسباب بازی تو دستهاشون نرم کردن. و جالبترین نکته اش اینه که لابلای صحبت‌هاشون این حماسه ها رو به امدادهای غیبی و کمک اهل بیت منسوب می‌کنن. من هم مثل همیشه، ساکت و سراپا گوش دارم این حماسه های عجیب و غریب رو توی ذهنم حفظ می‌کنم و دعا می‌کنم یه کارگردان یا نویسنده توانا پیدا بشه و از این خاطرات صدها فیلم و کتاب بسازه. حبیب احمدزاده که بتازگی داییش شهید شده، ساکت و آروم منطق الطیر را باز کرده و غرق شده شاید دوباره تو فکر یه نقشه ی جدید برای مسخره کردن ارتش صدامه. غلام زرقانی هم که خیلی اهل منطق و فلسفه است لابلای دیوان حافظ داره قدم میزنه. دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 بهمن ماه بود؛ آبِ سرد؛ هوا تاریک و آسمان هم شروع به باریدن کرد و اروند؛ خروشان شده بود؛ اما فرزندان خمینی دل به دریا زدند ... فدای مظلومیت بچه هایی که با رمز یا فاطمه الزهرا(س) آن شب به آب زدند...  ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 🍂