حاج صادق آهـنگـران ( لبـان تـشنـه) .mp3
15.27M
🍂 لبان تشنه
🔹 با نوای
حاج صادق آهنگران
•••••
گر با لبان تشنه در کربلا بمیرم
ذلت نمی پذیرم ذلت نمی پذیرم
نهضت ادامه دارد زینب شود سفیرم
ذلت نمی پذیرم ذلت نمی پذیرم
با جان و دل پسندم آنچه خدا پسندد
تن را به روی خاک و سر را جدا پسندد
دل را شکسته خواهد جان را فدا پسندد
شمسم اگر فروزان ماهم اگر منیرم
ذلت نمی پذیرم ذلت نمی پذیرم
زیر سم ستوران جسمم شود دریده
چون آفریدگارم این گونه آفریده
محکم بر این عقیده ثابت در این مسیرم
ذلت نمی پذیرم ذلت نمی پذیرم
فرماندهم به معروف ناهی منکرم من
آیینه ی تمام گل های پرپرم من
تفسیر سلسبیلم تصویر کوثرم من
نورم میان ظلمت دریای در کویرم
ذلت نمی پذیرم ذلت نمی پذیرم
طفلان بی گناهم خواب پدر ببینند
بر نیزه ماه و خورشید شب تا سحر ببینند
گر پا به پای زینب بر روی نی اسیرم
ذلت نمی پذیرم ذلت نمی پذیرم
زینب رود اسیری در راه کوفه و شام
سنگ و ثمن ببارد در کوفه از لب بام
فریاد و جشن و شادی نفرین و لعن و دشنام بر نیزه آرمیده هفتاد و دو دلیرم
ذلت نمی پذیرم ذلت نمی پذیرم
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#محرم
#توسل
#نواهای_صوتی_ماندگار
@defae_moghadas
🍂
🏴 عرض تسلیت به پیشگاه امام زمان (عج) و خاصه حضرت فاطمه زهرا سلام الله در جریان کتک خوردن خانم محجبه بخاطر ادای تکلیف امر به معروف و نهی از منکر در شیراز.
هر گاه در مقابله با جاهلیت داخلی و خارجی عرصه بر جبهه مقاومت تنگ شده، خداوند متعال گشایشی قرار داده تا بساط آن توطئه برچیده و موفقیتی پس از آن شکل گرفته. ان شاء الله
@defae_moghadas
🍂
🍂 در جبهه دشمن چه میگذرد
جنون تشکیلات رجوی بعد از شکست مرصاد /۷
محمد کرمی
عضو رها شده سازمان منافقین
┄❅✾❅┄
🔹 در گفتار برخی افراد جداشده، حضور اسیران ایرانی با فریب آزادی زودهنگام مطرح شدهاست؛ شما از این رویداد اطلاعی دارید؟
جنایتی دیگر که مسعود رجوی ملعون با همکاری صدام انجام داد، نمایندگان نفاق با محوریت مهدی ابریشمچی با دروغ و نیرنگ به اسیران در اردوگاههای عراق گفتهبودند «ما یک عملیات پیش رو داریم از شما درخواست داریم برای کارهای پشتیبانی به کمک ما بیایید. پس از این عملیات ما چه پیروز بشویم و چه شکست بخوریم، شماها آزاد هستید نزد خانوادههایتان بروید.» در این جنایت صلیب سرخ هم چشمانش را بست.
🔹 در این عملیات اعضای ارتش صدام هم حضور داشتند؟
تعدادی از نفرات ارتش صدام در کارهای پشت جبهه کار میکردند مانند دکتر، پرستار که در سر پل ذهاب مستقر بودند و گروهانی که از قصرشیرین تا سر پل ذهاب مستقر بودند، یگان توپخانه دور برد که در قبل از تنگه پاتاق مستقر بودند و عمل میکردند. مسعود رجوی هر جا کم میآورد اعلام میکرد دستور میدهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند. به خصوص رادار همدان و پایگاه هوایی نوژه همدان و پایگاه هوایی تبریز را قرار بود هر سه ساعت بمباران کنند و مسئولیت پوشش هوایی را به حسن نظام الملکی از درندهترین بازجوها و شکنجهگران نفاق سپردهبودند.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد..
#دشمن_شناسی
#منافقین
#مرصاد
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 کالری ایرانیان!
🔹 در مورد وضعیت ایران در زمان حکومت پهلوی نوشتهاند: سازمان ملل متحد در دهه 1950 م. (۱۳۳۰.ش) برآوردی به عمل آورد و متوجه شد در ایران هر بزرگسال روزانه کمتر از ۱۸۰۰ کالری دریافت میکند که از تمامی مناطق فقیرنشین خاورمیانه کمتر و پایینتر بود.
📚مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران، ص۳۴۹
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#روشنگری
#فساد_دربار
#پهلوی #سند
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خورشید مجنون ۴۰
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 اجرای قطعنامه ۵۹۸ با حضور نیروهای ناظر بر آتش بس
در روز ۲۵ مردادماه ۱۳۶۷ جلسه ای در قرارگاه کربلا برگزار شد. در این جلسه رحیم صفوی و غلام پور در خصوص مأموریت نیروهای ناظر بر آتش بس (UN) صحبت کردند و سفارشاتی داشتند. بیشتر صحبت درباره نظم بود و اینکه مواظب باشید! بین این افراد جاسوس هم میتواند باشد. سعی کنید توانتان را بیش از چیزی که هست نشان دهید. مثلاً گردانها را تیپ معرفی کنید.
به ما گفته بودند یک تیم سایت (نیروهای حافظ صلح سازمان ملل) از آنها در منطقه سپاه ششم مستقر میشود. ما هم بیمارستان امام حسن(ع) را در نزدیکی پل سابله، چند کیلومتر مانده به بستان برای استقرار نیروهای U.N در نظر گرفتیم. مکانی را نیز برای کار و استراحت آنها آماده و برادر سید محمد مقدم را به عنوان نماینده خودمان در آن محل مستقر کردیم. بعد از ظهر روز ۲۸ مردادماه به اتفاق برادر مجتبی ارگانی و حاج نعیم برای انتقال این نیروها به منطقه مارون در جاده اهواز - ماهشهر رفتم. آنجا مقر اصلی نیروهای U.N در جبهه جنوب بود. در آنجا مترجمی حضور نداشت و یا اگر بود، مسلط نبود. جلسه ای را با آنها داشتیم و افراد تیم سایت را به ما معرفی کردند. فردی به نام ایچ وریا مسئول U.N در مارون بود و شش نفر شامل یک فنلاندی به نام تاپئیه مسئول تیم سایت، یک ایتالیایی به نام آنتونیو، یک استرالیایی به نام چف، یک یوگسلاو به نام پریک، یک کنیایی رنگین پوست به نام مانیو، و یک ترک به نام احمد برون که در روزهای بعد به اینها اضافه شد، افراد تیم سایت ما بودند. از سپاه ششم خودم و نعیم الهایی حضور داشتیم. برای مذاکره پشت یک میز نشستیم. نیروهای U.N سؤالاتی در خصوص منطقه داشتند. ما با اصطلاحات نظامی آشنا نبودیم و خوب نمیتوانستیم پاسخ بدهیم. دست و پا شکسته چیزهایی ردو بدل شد! بالاترین درجه آنها سرگرد بود اما فرمانده این شش نفر یک سروان بود. درجۀ ما را سؤال کردند. نمی دانستیم چه باید بگوییم! به یکدیگر نگاه میکردیم. در سالنی که جلسه تشکیل داده بودیم، چند میز دیگر هم وجود داشت که تیم سایت های دیگر مربوط به مناطق عملیاتی دیگر دور آنها نشسته بودند. به ذهنم آمد چیزی به افراد تیم سایت خودمان بگویم تا سؤال آنها درباره درجه ما بی پاسخ نماند. به حاج نعیم گفتم: «روی کاغذ برای آنها علامت سپاه، یعنی سه ضربدر (xxx) را رسم کن و به اینها بده و بگو که ایشان فرمانده است.»
حاج نعیم این کار را کرد. آنها زمانی که علامت سپاه را دیدند و متوجه شدند من فرمانده سپاه هستم همگی سرپا ایستادند و به علامت احترام دست بلند کردند. این کار را خیلی هماهنگ انجام دادند. حاج نعیم گفت: «چی شد!» آنها تازه فهمیده اند رده ام فرماندهی یک سپاه است.
من هم به آنها تعارف کردم و گفتم: «لطفاً بنشینید!»
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۹۹
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
راننده نگاهم کرد و رفت پشت فرمان نشست. انگار دنباله حرف او را گفته بودم. سُرم ها را میچیدم رو هم که اورژانس از بیخ و بن لرزید. بعد صدایی به بلندی ترکیدن چند چاه نفت تو گوشها پر شد. قلبم انگار از جا کنده شد. احساس کردم مغزم تکان خورد. دویدم تا جلو در. تا چشمم تو چشم عسگری افتاد؛ فریاد زد:
- عملیات شروع شده .... همین الان ...
بعد دوید طرف بیسیم چیش. نگاه انداختم به ساعتام. یازده و نیم شب دهم تیرماه سال شصت و پنج بود. نفسام را دادم بیرون. با کف دو دست ، گوشهایم را مالیدم. صدای انفجار پرده شان را به درد انداخته بود. رفتم به طرف تختها سیخ ایستادم کنار یکی از آنها. میدانستم تا چند دقیقه دیگر اولین مجروح خواهد رسید. نوای مرگ زمین را می نواخت. صدای گلوله و آژیر آمبولانس قاتی شده بود. همراه زخمی ها خبرهای دست اول را میشنیدیم. عراقی ها غافلگیر شده بودند. این یعنی رسیدن زخمیهای زیاد. صدای دکترها گرفته بود. صدای من هم زوری در میآمد. مال بیخوابی چند روزه بود و مال فریاد کشیدنهایمان. این طور مواقع شاباجی خدا بیامرز یه دانه میخیساند و به خوردم میداد. زوری قورتش میدادم. طعم لزجش دل و روده ام را جمع میکرد تو دهانم. با ماشاالله ...ماشا الله گفتنهای شاباجی استفراغ اش نمیکردم.
هر جا را نگاه میکردم لکه های خون بود و پاره های لباس رزمنده ها. میانشان تکه های لباس عراقی هم دیده میشد. وقت پیدا می کردم جداشان میکردم تو یک کیسه سیاه، میگذاشتم جلو در واحد خدمات. می.انداختنشان تو آشغالها. دوست نداشتم با لباس متبرک شده رزمنده هامان قاطی شوند. چهار روز و چهار شب بود که نخوابیده بودم. پلک هایم ورم کرده و زخم شده بودند. با هر پلک زدن نالهام بلند میشد. نیمه های شب چهارم زخمی ای را با داد و فریاد زیاد روی یکی از تخت ها دراز کردند. پشت سر دکترها، سُرم به دست دویدم طرف تخت. مردی که رو تخت خوابانده بودند؛ به زخمی ها نمیماند. نه خونی و نه پارگیای. با چشمهای گشاد شده سر تا پای مجروح را برانداز کردم. دکتر گوشی را می چرخاند رو سینه جوان مجروح. صدای گریه همراهانش بلند و کوتاه میشد. یکیشان میکوبید تو سرش.
- زنده است دکتر ؟ .... زنده است؟ ....
یکهو چشمم افتاد به سوراخ ریزی که رو سینه مجروح بود. دکتر دست گذاشت. رو سوراخ و بعد نگاه کرد به همراهش. همراه ها کوبیدند به سر و سینه شان. بعدها فهمیدم مجروح، یکی از فرماندهان عملیات کربلای یک بوده. جماعتی به صف ایستاده بودند جلو در اورژانس. به نظرم آمد صف انتهایی ندارد. اطراف اورژانس را میکوبیدند. صف هیچ تکانی نمیخورد. انگار همه کر بودند و صدای انفجار را نمی شنیدند. فریاد کشیدم
- یا داخل شوید ... یا پراکنده شوید .... مگر گلوله ها را نمی بینید؟ لب از لب هیچ کدام باز نشد. زل زدم تو صورتشان. خیس از اشک بود. با فریاد دکتر برگشتم سر جایم. دکتر داشت مجروح لت و پاری را معاینه میکرد دست مجروح را گرفتم تا رگاش را پیدا کنم. رگ زیر خون مرده ها گم شده بود. با نگاه خیره دکتر دست از تلاش کشیدم
- شهید شده. برای آرام کردن آنها معاینهاش میکنم. یکی از فرمانده ها است .... محمد حسین ممقانی ... شهید ممقانی. برگشتم به صف جماعت نگاه کردم. هق هقشان بلند شده بود. ترس تو دلم چنگ انداخته بود. شهید شدن فرمانده ها به نفع ما نبود. آن هم در اوج عملیات.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 یادش بخیر
روزهای عملیات و
شور و شوق دفاع
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#روایت_فتح
هر شب با یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂