eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 دهلاویه 🌹؛ سیدابوالفضل کاظمی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 پاییز ۱۳۵۹ / دشت آزادگان، جبهه دهلاویه «اوضاع وخیم شده بود. عراق داشت خاک دشت را توبره می‌کرد. دکتر چمران بیسیم زد و از عقب مهمات خواست. اما دشمن ما را دور زده بود و داشت از پشت سر می آمد. کسی هم نبود که از حلقه محاصره بتواند رد شود و مهمات را به خط مقدم دهلاویه برساند. دکتر گفت که این کار فقط کار عباس است. عباس زاغی را می گفت. خیلی شجاع بود. عباس پشت بیسیم با دکتر صحبت کرد. یک ساعت بعد، عباس را دیدیم که پشت رل، گرد و خاک کنان آمد. فوراً مهمات را از ماشین خارج کردیم تا آتش به‌شان نخورد. دکتر گفت که باید هر طور شده، جلوی‌شان را بگیریم. روز بعد وقتی داشتیم با دکتر و سرگرد ایرج رستمی می‌رفتیم محور «طراح»، ماشین عباس را در جاده دیدیم که با گلوله مستقیم تانک منفجر شده و جنازه عباس از هم پاشیده بود. فرصت نداشتیم جنازه اش را عقب ببریم و مجبور شدیم همان جا بگذاریمش. صبح روز بعد، تانکهای عراقی دهلاویه را زیر آتش گرفتند. می خواستند از خط عبور کنند اما دکتر که احتمال این پانک را می داد، موتورسوارها را آماده کرده بود تا آر‌پی‌جی زن‌ها را ببرند جلو. ساعت ۹ صبح حمله شان شروع شد. از هر طرف می آمدند. موتورسوارها، موتورها را دستکاری کرده بودند تا صدای کمتری بدهند. زیر آتش می‌رفتند جلو. بعد موتور را می خواباندند زمین و با آر‌پی‌جی شلیک می کردند. به بچه ها گفته بودم هوای شان را با تیربار داشته باشند. طولی نکشید که دشت پر شد از لاشه های سوخته تانک‌ها. یکی از موتور سوارها شهید شد و جلیل نقاد هم ترکش خورد. ظهر که شد، تانک‌ها عقب نشستند و لودرها خاکریزها را دوباره محکم کردند و دهلاویه همچنان بین ما و دشمن ماند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas 🍂
🍂 طنز جبهه «سنگر قُلدرها» ۵ •┈••✾✾••┈• 🔸 «نوشابه تگری» ظهر بود. وارد سنگر قلدرها شدم. همه خم شده بودند و دستشان را تا آرنج توی قوطی ۱۷ کیلویی پر از آب یخ کرده بودند. پرسیدم: _ چرا همه دستتون رو توی آب یخ کردین؟ _ نوشابه‌هامون رو گذاشتیم سرد بشه. _ خوب بذارین سرد بشه. _ چی میگی؟ اگه دستمون رو از روش برادریم، فوراً نوشابه تک می‌خوره و خورده میشه. _ چرا دستاتون رو هی عوض می‌کنین؟ _ برای اینکه دستمون یخ می‌کنه اما نوشابه هنوز سرد نشده! حجت‌الله که حوصله‌اش سر رفته بود، نوشابه خودش رو خورد و گفت: - من حوصله ندارم صبر کنم تا سرد بشه. همه حاضر بودند دستشان یخ کند اما جرئت نداشتند دستشان را از روی نوشابه بردارند. چون فوراً به سرقت می‌رفت و خورده می‌شد. راوی: زنده‌یاد حاج حیدر رنگبست        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ✍حسن تقی‌زاده بهبهانی   @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
از شهید آوینی پرسیدند:شهدا چه ویژگی خاصی داشتند که به این مقام رسیدند؟؟ گفت: یکی را دیدم سه روز در هوای گرم خط مقدم جبهه روزه گرفته بود؛ هرچه از او سوال کردم برادر روزه مستحبی در این شرایط واجب نیس خودت را چرا اذیت میکنی؟!جواب نداد... وقتی شهید شد دفترچه خاطراتش را ورق میزدم نوشته بود: خب اقا مجید یک سیب اضافه خوردی جریمه میشی سه روز، روزه بگیری تا نفس سرکش را مهار کرده باشی...!        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
تو میمانی و این خنده های زیبایت 😍😍😍        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄   @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 متولد خاک پاک کفیشه نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔸 قسمت بیست و نهم بعد از چند وقت که دم مغازه آقام کار کردیم و یکمی یاد گرفتیم، به پیشنهاد ننه ام، هر پنجشنبه آقام به من و سعید حقوق می‌داد. سعید که بزرگتر بود ۵۰۰ ریال من ۴۰۰ ریال. چون خیلی فوتبال بازی میکردم، کفش‌هام تند و تند پاره می‌شد. پیراهن و شلوارم هم بعلت اینکه گونی‌های اجناس را بغل میکردم خیلی زود بد رنگ و پاره پوره می‌شدن. دو هفته ای یکمرتبه یه دست لباس کامل همراه با کفش و جوراب می‌گرفتم، هفته بعدش کتاب می‌خریدم. آقام وقتی دید حقوقم را خرج کتاب می‌کنم خیلی خوشحال شد و برای تشویقم ۱۰۰ ریال به حقوقم اضافه کرد و اجازه داد اجرت سینی هایی که برای عقد درست می‌کردم را برای خودم بردارم. اون زمان رسم بود برای مراسم عقد یه سینی را با انواع و اقسام اسپندهای رنگی و غنچه های گل آرایش می‌کردن. مجلات دختران پسران، جوانان، اطلاعات هفتگی، سپید و سیاه و دانشمند را مشترک شدم و روزنامه های اطلاعات و کیهان را هم تقریبا بصورت مداوم می‌خریدم. نمی‌دونم توی کدومیک از این نشریات بود که یه تبلیغ در مورد کلاس تندخوانی دیدم. یادم نمیاد از چه کسی در مورد تندخوانی سئوال کردم و بهم روش تندخوانی را بصورت تئوری و خلاصه توضیح داد. من که عاشق مطالعه شده بودم بدون هیچ راهنما و معلمی تندخوانی را تمرین کردم. بعد از چند ماه واقعا تندخوان شدم. هفته ای ۳-۲ تا کتاب در موضوعات مختلف می‌خوندم و به راحتی حفظ می‌کردم. در نظرم اومد که دنیا رنگ قشنگتری بخودش گرفته. از بس مشتاق مطالعه و دونستن بودم، چندتا کتاب در مورد طب سنتی هم خوندم و گاهی اوقات به آقام فوائد بعضی از گیاهان را توضیح می‌دادم. در همین اوانی که بشدت به مطالعه کردن تشنه شده بودم با موسسه ای بنام مکتب تشیع که تحت سرپرستی عده ای آخوند که دونفرشون را یادم مونده بی آزار شیرازی و زمانی، و یه موسسه دیگه که اسمش یادم نیست ولی با کمک مالی کارخانه سیمان فارسیت درود و تحت سرپرستی آخوندی به اسم مکارم شیرازی اداره می‌شد آشنا و وارد مکاتبه شدم. همچنین با میسیونرهای بین المللی. با چهار یا پنج موسسه مکاتبه داشتم و هر هفته دو سه مرتبه پستچی برام بسته های کتاب یا نشریات میاورد. آقام از اینکه اینجوری مطالعه می‌کنم نگران شده بود. یه بار توی کتابهام جستجو کرد و کتب مسیحیان را دید. هم تعجب کرد هم عصبانی شد. وقتی بهش توضیح دادم که می‌خوام در مورد همه چیز تحقیق کنم، کوتاه اومد. نمیدونم چه حسی مرا وادار به اینکارها میکرد ولی اینو خوب یادمه که همیشه فکر می‌کردم وقت و عمرم داره تلف میشه و باید هرچه زودتر همه چیز را بفهمم. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه در قسمت بعد @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 راه يزد هم بسته شد ┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔻 یادش بخیر در جبهه كه بوديم، بعضی اوقات که به پايان ماموریت می رسیدیم، و یا می خواستیم مرخصی بگیریم، مصادف می‌شديم با شروع عمليات. آن موقع آماده‌باش می‌دادند و همه‌ مرخصی ها لغو می شد و کسی حق عقب رفتن نداشت. و در چنين شرایطی، بعضی از همشهری‌های ما می‌گفتند «ديديد چه شد؟ آمديم كربلا را بگيريم، قدس را آزاد كنيم، راه يزد خودمان هم بسته شد!»😅 ┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ عضویت در کانال حماسه جنوب @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 سلام، شب شما بخیر با عرض پوزش، امشب بدلیل آماده نشدن متن خاطرات مهندس اسدالله خالدی ارسالی نداشتیم. و با توجه به رسیدن به اوراق انتهایی کتاب "مردی که خواب نمی دید"، دوستان می توانند برای کتاب بعدی موارد مورد نظر خود را پیشنهاد دهند تا بررسی صورت گیرد. نظر سنجی در خصوص تغییرات کانال و ارسالهای آینده به زودی انجام خواهد گرفت. همراه باشید و عاقبت بخیر 👋 🍂