🌹؛🍂؛🌹
🍂؛🌹
🌹 گردان گم شده / ۲۰
خاطرات اسیر عراقی
سرگرد عزالدین مانع
┄═❁๑❁═┄
🔸 قاتل کیست؟
با گذشت سه روز بدون حادثه برای ما این تصور ایجاد شده بود که دشمن در نقطه دیگری از جبهه مشغول شده بنابراین ما را به حال خود گذاشته است. تعدادی از پستهای نگهبانی را کم کردیم. با این همه، اصرار بر ادامه آماده باش داشتم. زیرا فرماندهی لشکر گفته بود:
ایرانی ها در سرتاسر خط مقدم دست به مانور خواهند زد. نیروها نمی توانستند بر اعصابشان مسلط شوند، همچنان مضطرب و نگران بودند. در شبهای گذشته هر لحظه احساس می کردند که گلوله ای به سمت آنها شلیک شده و آنها را روانه گور خواهد کرد و در آن دنیا دیگر خبری از صدام حسین، عدی صدام و... نیست. نیروها فکر میکردند اگر گلوله ای بیاید به کسی رحم نمی کند، زیرا درجه و فرد خاصی را نمی شناسد. همه ما طعمه های خوبی در برابر گلوله ها بودیم. چنین احساسی بر همه غالب بود. لذا بیش تر مواظب خودمان بودیم و در این فکر که اگر مورد هجوم واقع شدیم با فرار و پناه بردن به مواضع مستحکم از خود محافظت کنیم.
چرخ زمان میچرخید و عقربه های ساعت همچنان دور میزد. با گذشتن لحظات سنگین شب، تپش قلبها نیز بیشتر میشد در حالی که دراز کشیده بودم به یاد خانواده ام افتادم، به عکسهای «حیدر» و «کوثر» که روی دیوار سنگر زده بودم نگاه کردم. نگهبانها مشغول گشت زنی بودند. سلاح های سنگین مرتب و مدام شلیک میکردند گویی که می خواهند منطقه را شخم بزنند و در هر وجب آن یک گلوله بکارند. ستوانیار فالح حسن الساعدی ساعت سه و نیم بعد از نیمه شب نزدم آمد. او اهل العماره بود به من گفت: «نمی خواهی سری به پستها بزنی؟» گفتم «نه شما از طرف من سرکشی کن من سرگیجه دارم.» ستوانیار به نگهبانها سر زد تا این که به پست نگهبانی توالت رسید. ناگهان دید نگهبانی مرده است و جسدی هم نزدیک او روی زمین افتاده است. به جنازه نزدیک شد او را شناخت. سروان لطیف اللامی غرق در خون بود. ستوانیار خوب که نگاه کرد، ناگهان فریاد کشید: نه، نه سروان لطیف مرده است!! از جا پریدم و شروع به دویدن کردم. همراه من دیگران نیز می دویدند. دچار گرفتاری جدیدی شده بودم. یک دفعه متوجه شدم که همه گردان به سمت محل حادثه میدوند. از آنها خواستم که برگردند و به مواضعشان بروند. تلاش دکتر بی فایده بود سروان مرده بود. قاتل تا زمانی که از مرگ او مطمئن نشده بود دست از سر قربانی برنداشته بود. آمبولانس آمد و
جسد دو کشته را به بیمارستان نظامی بصره برد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#گردان_گم_شده
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂
🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۲۶
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🔸 اداره بندر خرمشهر سه در دارد؛ یک در از طرف خیابان مولوی که به آن سنتاپ میگویند، دری به اسم فیلیه که به جاده شلمچه باز می شود و یک در به خیابان فردوسی، امام خمینی که کنار رودخانه است.
با چند نفر از بچه ها به طرف در سنتاپ رفتیم. آن زمان بخش عمده ای از اداره بندر با ورقهای گالوانیزه دیوارکشی شده بود و دیوار آجری نداشت. از کنار دیوار به در سنتاپ رسیدیم. از آنجا دو نفربر، یک جیپ و جمعی از عراقیها دیده میشد که وسط محوطه ایستاده بودند و با هم حرف میزدند. تعدادی هم رو به ورقهای گالوانیزه تیراندازی کور میکردند. به بچه ها گفتم «همگی با هم حمله کنیم.» گفتند مگر میخواهی بروی توی زمین فوتبال. یکی گفت: «برویم توی محوطه حمله کنیم. گفتم نمی شود ما را می بینند.» حبیب مزعل گفت: با نارنجک تفنگی بزنیم. گفتم: «اگر از دم در بزنیم بلافاصله ما را میزنند، برویم آن طرف تر، نارنجک ها را روی سرشان بیندازیم و عقب بکشیم.
با دو نفر از بچه ها حدود سی متر به سمت چپ رفتیم و با نارنجک تفنگی به طرفشان شلیک کردیم. نارنجکها وسط آنها منفجر شد. پرویز عرب و سید صالح موسوی دم در سنتاپ ایستاده بودند. پرویز عرب از لای در نگاه میکند نتیجه انفجار نارنجکها را ببیند که با آرپیجی به طرفش شلیک میکنند. گلوله آرپیجی به صورتش می خورد و سرش متلاشی میشود. خون و تکه های پوست و گوشت او روی بدن صالح موسوی پاشید. یک تکاور عراقی پس از شلیک ما، با آرپی جی پرویز و سید صالح را هدف گرفته بود. پرویز عرب در این چند روز جنگ همیشه همراهم بود. پس از علی هاشمیان، شهادت پرویز عرب دومین ضربه ای بود که در یک روز روحیه ام را به هم ریخت. در چنین وضعیتی یکی از افراد گروه با صدای بلند. گریه و ناله کرد. گفتم آرام باش چرا سروصدا میکنی؟ جنگ است دیگر. گفت: «همهاش تقصیر توئه، بچه ها را به کشتن میدهی، بلد نیستی بجنگی ما را آوردی توی قتلگاه. گفتم: «مگر شما را به زور آوردم؟ اینجا همه به خاطر اعتقاداتشان میجنگند. هرکس ناراحت
است برود.
باز حرف خودش را تکرار میکرد. از هیجان و اضطراب و ناراحتی کنترل از دستم خارج شد. سیلی محکمی زیر گوشش زدم. امیر رفیعی آمد او را کناری برد و قضیه را فیصله داد. دو نفر از بچه ها پرویز عرب را لای پتو، پشت وانت گذاشتند و به قبرستان بردند.
فضای آنجا طوری شده بود که دیگر طاقت ماندن در آن محل را نداشتیم. گفتیم به طرف در فردوسی برویم. امیر رفیعی تیربار داشت گفت: مینشینم اینجا اگر عراقیها آمدند با تیربارم مقابلشان می ایستم.
پیاده از پشت ورقهای گالوانیزه از در سنتاپ به در فردوسی رفتیم. دشمن تمام محوطه اداره بندر و گمرک خرمشهر را تصرف کرده بود. جمعی از نیروهای خودی با آنها درگیر بودند. در همین لحظه...،
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 نهایت تکامل انسان
🔸 برشی بسیار دیدنی و خاطرهانگیز از مستند #روایت_فتح و گفتاری شنیدنی از سید اهل قلم شهید #آوینی ( بهمن ماه ۱۳۶۴ ، منطقه عملیاتی فاو ، عملیات #والفجر_هشت )
اینجا صحنهی تحقق تاریخ آیندهی بشریت است و انسان اگر غافل نشود از وجود خویش در اینچنین معركهای سخت به شگفت می آید.
بچهها متواضعانه و بی غرور می دانند كه نهایت تكامل انسان این است كه وجود خویش را وقف تحقق ارادهی الهی كند _ و نه اینكه معاذالله خدا برای تحقق ارادهی خویش به تو نیازی داشته باشد ؛ نه ، هر چه هست باز هم برای توست.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #روایت_فتح
#نماهنگ #آوینی
@defae_moghadas 👈 لینک دعوت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 سلام بر او که می گفت:
مبادا این دنیا را آنقدر جدی بگیری.
که آخرتت را فراموش کنی...
«دنیا مثل شیشه ای می ماند
که یکدفعه می بینی از
دستت افتاد و شکست»
صبحتون سرشار از عنایت الهی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#شهیدمهدیباکری
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 "والفجر هشت "
از شروع تا پایان / ۱۳
برگرفته از دوره دافوس
سردار شهید حاج احمد سیاف زاده
┄═❁❁═┄
🔻 غافلگیری حین عملیات
سومی هم این که حالا آن که دارد کار می کند باید حداکثر دقت خودش را بکند که آن کارش در عکس ماهواره ای و در عکس هوایی و دکلهای دشمن نیفتد و این کار هم صورت گرفت.
از دیگر موارد حفاظتی دستور کار داشتیم میزان تردد ها را حفظ کنیم و مثل روزها و ماههای گذشته باشد. برای این کار، تعداد کارتهای تردد در لشکرها معلوم بود، یعنی تعداد ماشین ژاندارمری که در این جا مستقر بود(دو تیپ ۱۰۷ و ۷۰۷)-ما که بهشون می گفتیم تیپ ولی احتمالا" هنگ و از این چیزها هستند-، ژاندارمری تیپ و یگان و لشکر نداشت آن موقع، دو گردان خیلی بزرگ بودند از دهانه خلیج فارس تا آبادان به نام ۱۰۷ و ۷۰۷ مستقر بودند که این ها را می خواستیم تعویض کنیم با یگانهای عمل کننده عملیات. از طرفی اینها اصلا نباید میفهمیدند که چرا می خواهیم تعویضشان کنیم. اصول حفاظت و محرمانگی تا این حد باید رعایت میشد.
لذا یگانی که میخواهد در این منطقه مستقر شود باید به اندازه تردد این دو گردان فقط تردد کند. اگر زمانی خواستیم تردد را زیاد کنیم باید آرام آرام و مقطعی باشد. مثلا" ماهی یک تعدادی به این تردد اضافه کنیم. مسلما" این ترددها یک مقداری به خاطر آشپزخانه بود، پشتیبانی و مهمات بود و این قبیل موارد. برای همین حجم تردد ها و رفتارها باید حفظ شود. لذا چراغ خاموش، خاکریز زدن کنار جاده ها، خاکریزهای بلند سه متری کنار جاده، [از اهم برنامهها بود.]
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
#نکات_تاریخی_جنگ
#سیافزاده
#کلیپ #نماهنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇