eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 اصطلاحات سنگری 👈 آدم جا کــن : شلــــوار کــُـردی .   👈 زُورُی دستـــه : کســی کـه دور از چشــم دیگــران ظـرفهــای غـذا را می شــست . 👈 پیمـــان کـــار : کــسی کــه با وجــودِ حضــور مــُـداوم در جبهــه ، شهیـــد نمــیشــد . 👈 نـــدارکات : تـــدارکات . 👈 تـَمـبـَلیــغات : تـبــلیغـــات .   👈 ارباب: تداركات چي 👈 کـــارگـــره زنی: کــارگـــزیـنــی 👈 تــرکش اِوا خـواهــری : تــرکــش فـوق العــاده ریــز و نــاچیــز .   👈 تـرکش حسیــن جــانی: تـرکـش بـزرگ کــه کم از تــوپ مستقیـــم نـداشــت . 👈 تـرکـش بــا معــرفــت : تــرکشــی کـه زوزه کشــان از بالای ســر ردّ مـی شــد . 🔸 کانال حماسه جنوب @defae_moghsdas 🍂
عشق لبخند نجیبی ست که روی لب توست... خنده ات علت آغاز غزل خوانی هاست... @defae_moghadas 🍂
🍂🍂 🔻 2⃣7⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی روزهای پایانی این فصل را با من بخوان این عاشقانه ست این فصل را با من بخوان باقی فسانه ست دیگه نفهمیدم چی شد، ننه میزدم توی سر و کله خودم. گفته بودند گم شدی هر چه گشته اند پیدایت نكرده اند. مگه میشه؟ تو جزیره را عین کف دستت می شناختی، آنقدر که آنجا بودی خانه نبودی. این سال ها که بی تو گذشت، بر ما خیلی سخت گذشت. تمام ترسم از این است که ننه على را از پس چروک های صورتش و موهایش که سپيد شده نشناسی. گفته بودی: نوبت سهم شما هم می رسد، اما سهم ما بعد از جنگ فقط چشم انتظاری بود و نگرانی های همیشگی که دست از سر ما بر نداشته. پدرت رفت. تمام آرزویش دیدن دوباره ی تو بود. بعد از تو دوازده سال حصير انداخت توی کوچه و نشست دم در و زل زد به آدم هایی که می آیند و می روند شاید نشانه ای از تو در آنها پیدا کند. دوازده سال زل زد به انتهای کوچه تا بیایی و ببینی که در انتظار نشسته است. پدرت رفت على از بچگی با دردسر و سختی بزرگت کردم، همان وقت ها که در یک اتاق کرایه ای زندگی میکردیم و درآمد پدرت فقط روزی پنج تومان بود. وقتی به دنيا آمدی، پاهایت کج بود. خرج دوا و درمانت زیاد می شد. دایی کمک کرد و پولش را داد تا بدهیم دکتر خشایار پایت را عمل کند. چهارده روزه بودی که پایت را شکستند و دوباره گچ گرفتند یک سال در گچ بود، سنگین شده بودی و حمام کردن و جابه جا کردنت سخت بود. پدرت بیکار شد، دنبال یک مهندس که کارخانه داشت راه افتادیم و بابا راننده ی او شد. از اهواز رفتيم تهران، و بعد مازندران از بیکاری خیلی بهتر بود. کنار دریا یک خانه گرفتیم که هر روز مار می آمد زیر رختخواب های تو و خواهرت قمر، چاره ای نبود. باید می ساختيم. همراه باشید با کانال حماسه جنوب @defae_moghadas http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂 🍂
🍂 😇✨یادش بخیر ✨ وقتی تمام نیرو ها را بعد 45 روز به مرخصی یک هفته ای می فرستادند .. خداییش چه لذتی داشت !😘 ✨همه بچه ها روحیه می گرفتند ! بعد بی صبرانه منتظر آمدن اتوبوسها می شدیم ..✨ ✨شور و نشاط بچه‌ها در این ساعات دیدنی بود 🤗😘✨ خصوصاً وقتی می دیدیم جلوتر از اتوبوسها یه تویوتا حرکت می کنه که پشت فرمانش شهید دستنشان مسئول تدارکات🍋🍬🌭🍎🍏🍞🌯 نشسته .. ✨ ✨ با خوشحالی برای ما دست تکان می داد. و صدای صلوات💠 بچه ها ی گروهانها به هوا می رفت ✨ ✨یادش بخیر !✨ @defae_moghadas 🍂
@defae_moghadas
ڪاش آنهایے ڪ بودند و دیدند.. ڪاش آنهایی ڪ نَ بودند.. ولی شنیدند... به آن هایی ڪ نَ دیدند و نَ شنیدند بگویند... «قهرمانان یڪ به یڪ به گل افتادند تا به گل نیفتیم.. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 ای عطرخوشت نشسته درباغ سلام ای قلب پرازعطوفت ومهرسلام ای همدم مهربان،خورشید، درود صبح آمده باخدای عشاق.. سلام 🍃🌹🍃 سلام، صبحتون شاد روزی سرشار از زیبایی سلامتی، لبخند، امید آرامش، مهربانی موفقیت و دلی پراز مهروصفا ودوستی همراه باخیروبرکت برایتان آرزومندم درود...صبحتون بخیرو زیبا 🌴🌹✋🌺🌺✋🌹🌴
🍂 🔻 طنز جبهه 🔅سجده مستحب شب سیزده رجب بود. حدود 2000 بسیجی لشگر ثارالله در نمازخانه لشگر جمع شده بودند. بعد از نماز محمد حسین پشت تریبون رفت و گفت امشب شب بسیار عزیزی است و ذکری دارد که ثواب بسیار دارد و در حالت سجده باید گفته شود. تعجب کردم! همچین ذکری یادم نمی آمد! خلاصه تمام این جمعیت به سجده رفتند که محمد حسین این ذکر را بگوید و بقیه تکرار کند. هر چه صبر کردیم خبری نشد. کم کم بعضی از افراد سرشان را بلند کردند و در کمال ناباوری دیدند که پشت تریبون خالی است و او یک جمعیت 2000نفری را سر کار گذاشته است.🤔 بچه ها منفجر شدند از خنده و مسئولان به خاطر شاد کردن بچه ها به محمد حسین یک رادیو 📻هدیه کردند کانال حماسه جنوب 🍂@defae_moghadas
@deffects_moghadas
@defae_moghadas
🔴 سلام، صبح دوستان بخیر مطلب زیر مروریست از زبان سردار گرجی از جریان جزیره مجنون و شهادت سردار آزاده هور، حاج علی هاشمی که تا آخرین لحظات در کنار ایشان حضور داشتند و در کتاب "زندان الرشید" روایت شده است. این مطلب در تکمیل خاطرات "گمشده هور" تقدیم می شود. 👇👇👇
🍂 🔻 گمشده هور برداشتی از کتاب زندان الرشید خاطرات سردار گرجی زاده ▪️▫️ صدای حاج عباس هواشمی بلند شد و گفت حاج علی خوب گوش کن من دارم سه هلی کوپتر می بینم که به سمت قرارگاه می آیند. هر دقیقه چند گلوله جنگی و شیمیایی به زمین می خورد. حالت تهوع داشتم. چفیه را خیس کردم و روی صورتم گذاشتیم. علی دو دستش را پشت کمرش گره کرده بود و در سنگر قدم می زد. بعد پیراهنش را توی شلوار کرد و فانسقه اش را محکم بست و گفت گرجی بچه ها را آماده کن به عقب برویم. احساس خوبی ندارم. حوالی ظهر بود. وضو داشتیم. به امامت علی نماز ظهر و عصر رو خوندیم. صدای زنگ تلفن درآمد. صدای غلامپور را شنیدم که با عصبانیت می گفت گرجی مگر تو آدم نیستی؟ حرف حساب سرت نمی شود؟ چطور بگویم بیایید عقب؟ ادامه تا لحظاتی دیگر 👇 @defae_moghadas 🍂
🍂 ▪️▫️ بچه ها می گفتند برادر گرجی ما با دستور حاج علی عقب می رویم. ولی جان تو و جان حاج علی! خودم را کنترل کردم تا گریه نکنم. وقتی رفتند فضای قرارگاه خلوت شد. علی سرگرم انجام دادن کارهایش بود و انگار نه انگار جزیره در آتش و خون می سوخت. آرام و مطمئن بود. حاج علی پرسید، در قرارگاه چند ماشین داریم؟ گفتم دو ماشین که یکی آمبولانس است. گفت خوب است. در حین حرف زدن صدای زنگ تلفن بلند شد. گوشی رو برداشتم. صدای عصبانی غلامپور بود که می گفت شما هنوز آنجا هستید؟ بابا چرا حرف گوش نمی کنید؟ شما باید شرعا برگردید. گفتم بله حاجی داریم آماده می شویم. ادامه تا لحظاتی دیگر 👇 @defae_moghadas 🍂
🍂 ▪️▫️ لامذهب ها بس کنید بیاید عقب. شما اعصاب مرا خرد کردید. از قرارگاه بیرون رفتیم. ناگهان صدای غرش هلی کوپتر را شنیدم. آنها در فاصله پانصد متری ما روی جاده در حال پرواز بودند. علی صدا زد همه به طرف ماشین ها. به محض اینکه راننده دنده یک را زد و حرکت کرد، در یک صد متری ما هلی کوپترهای عراقی به زمین نشستند و سه موشک به طرف ما شلیک کردند. راه بسته شده بود. علی فریاد زد بروید میان نیزارها. من با وزن زیاد نمی تونستم مثل علی سریع بدوم. من و علی حدود پانصد متر میان نیزارها همراه هم بودیم. یکی از هلی کوپترها موشکی به طرف ما شلیک کرد.با انفجار موشک من و علی، هر یک به سمتی پرتاب شدیم. به دنبال علی و بچه های دیگر گشتم. خبری از علی نبود. شروع کردم به فریاد، ولی دریغ از شنیدن صدای علی!!!! آنقدر میان نیزار علی را صدا زدم که دیگر صدایم درآمد. برای آرامش خودم گفتم "حاج علی! هر جا هستی به خدا می سپارمت".... پایان @defae_moghadas 🍂
🍂 یادمان شهدای هور ، مقتل شهید علی هاشمی در جزیره مجنون
#غدیری_ام تا عشق، به سرزمینِ دل غالب شد معشوق، « #علی_بن_ابیطالب » شد تا کلّ جهان عاشقِ این عشق شوند تبلیغِ « #غدیر_خم » به ما واجب شد #رضا_قاسمی @dedae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یادش بخیر یادش بخیر آن شبی که از دست پشه های ریز 🐝و درشت 🌚 با یکی از بچه ها رفته بودیم توی یه پشه🐝بند. توی خواب 💤 دست ✋یکی مون خورده بود به ديگری. هر دو خیال کردیم یه موش🐀 اومده زیر پشه بند. چند دقیقه ای تو سر و 🙃کول هم می زدیم تا فهمیدیم نه چیزی نیست ولی دیگه خواب از 😎🤗سرمون پریده بود 😂 حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
صبح، یعنی: غزلی،رنگ پریشانی عشق #فرصتےناب پر از بوسه ے پنهانےعشق چشم، بربادصباونفس آبے اشک #صبح،یعنے: گذرے بر دل بارانے عشق #شهید_اسماعیل_فرجوانی #صبحتون_شهدایی🌷
🍂 🔻طنز جبهه کمبود گیلاس 🍒 تدارکات در دفاع مقدس برای خودش دنیایی داشت و تهیه و توزیع مواد غذایی که بخش زیادی از آن توسط کمک های مردمی به جبهه ها ارسال می شد از جمله وظایف سخت و حساس برادران تدارکات در دفاع مقدس بود . از برخی برادران رزمنده هم نمی شود گذشت، همان هایی که از جمله شلوغ های جبهه بودند و در فرصت های مناسب به انبارهای تدارکات پاتک زده و اقلام منحصر به فردی را شبانه و یا در اوقاتی که مسئولان تدارکات غفلت می کردند در جاهای مختلف مصرف می کردند. 👇👇
🍂 🍒 برخی از این خاطرات حتی تا پایان ماموریت ها و برخی دیگر تا پایان دفاع مقدس به صورت رمز و راز باقی ماند و عاملان آنها به هنگام اعزام به خط مقدم جبهه به صورت سربسته از مسئول تدارکات حلالیت 🙏🏻 می طلبیدند که وجود چنین برادرانی در یگان های عملیاتی خنده و شوق 😃را بر لبان رزمندگان در لحظات سخت و حساس دفاع مقدس جاری می ساخت. 🍒 کمپوت ها طرفداران بسیاری داشت و به هنگام ظهر در گرمای طاقت فرسای جبهه که عرق از سر و روی رزمندگان جاری بود این نوشیدنی خنک و به قول بچه ها تگری می توانست اندکی عطش را کاهش دهد. کمپوت ها در این بین جایگاه ویژه ای داشتند و خصوصا کمپوت گیلاس 🍒 به دلیل بالا بودن درخواست همیشه با کمبود مواجه می شد و هنگام توزیع، به نفرات آخر تنها کمپوت سیب، زردآلو و یا گلابی می رسید😔. 👇👇