eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 جاده عشق این ابتدای جاده ای است که رو بسوی ملکوت میرود، جاده ای که به صداقت و صفا و عاشقی ختم میشود، این تابلوی ورودی فضایی است که بخشی از روح و جانم را در آن حیران، گم کرده ام، جایی که بهترین دوستانم را در آنجا گم کرده ام. این جاده به زمینی، آسمانی ختم میشود، مکانی که برایم قطعه ای از بهشت گم شده بود، با خیمه هایی که در آن، بهشتیان نشسته بودند، به انتظار پرواز، تا به نوبت، یکی یکی یا دسته جمعی، پر می‌کشیدند و مرا تنهای تنها در این ظلمت زمین وا میگذاشتند، اکنون که سستی به ریشه های زمینی ام نفوذ کرده، بارها و بارها، روحم در این بیابان بدنبال نشانی از یاران سفر کرده، پر کشیده، مینگرم خیره و حیران، بدنبال ناصر سلطانی، دلتنگم برای سید رحیم بنشاهی، خنده های سرخوشانه سید حسن سید طبیب را مبجویم، نجابت چشمان محمد ربانی مرا بیخود میکند، گریه ها و صیحه های نماز شب شیخ محمد علی دغاغله را میشنوم..... آه که چه بگویم .... اینجا ورودی گردان جعفر طیار است، واقع در پشت پادگان کرخه که مقر گردانهای لشکر هفت ولیعصر در زمان جنگ بود ... جایی که نوجوانی و جوانی را سپری کردم. راوی : سید عباس امامزاده حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 صلیب سرخ یکی از بچه های ما که کار ترجمه را در اردوگاه انجام می داد و با یکی از نیروهای صلیب سرخ خیلی رفیق شده بود تعریف می کرد: بعد از مدتها که گروه صلیب سرخ به اردوگاه سرکشی کرد، مسئول آنها آمد پیش من و گفت: "این آخرین ماموریت من است که به اردوگاه ها سرکشی می کنم و می خواهم یک چیزی بهت بگم. اعضا تیم صلیب سرخ که هر دوره می آیند اینجا سرکشی؛ هر یک از آنها یک ماموریت از طرف سازمان سیا آمریکا دارند. همه آنها تخصص های مختلف دانشگاهی دارند. یکی دکتر روانشناسه. یکی جامعه شناسه. یکی شرق شناسه. دیگری ادیان و اسلام شناسه. ما به ظاهر نماینده صلیب سرخ جهانی هستیم و برای سر کشی به اردوگاه اسرا می آییم، در واقع ما ماموریت داریم تا بفهمیم: که شما چطور فکر میکنید؟ اندیشه شما چیست؟ نوع اعتقادت شما چیه؟ چطور می شود روی شما اثر تخریبی گذاشت؟ به چه چیزهایی حساسیت نشان می دهید؟" او می گفت: "من تقریبا تمام زندانها و اسارتگاه ها و اردوگاه های دنیا را سرکشی کردم. همه جا اعتراض، مشکلات شدید روحی، روانی مشکلات خوراک، پوشاک و........ ولی هر وقت می آیم اینجا اولین چیزی که از ما سراغش را می گیرید کتاب است و بعد لوازم ورزشی و بعد تخم گیاه برای کاشتن برای سر سبزی اردوگاه و آخرین سوال شما در مورد تعداد نامه هاست که از ایران آورده ایم. واقعا ما سر در نمی آوریم که شماها چه اندیشه ای دارید؟" او می گفت: "من تمام واژه های مقدس شما را مطالعه کرده ام و سعی کردم همه را بفهمم ولی هر کار می کنم دو واژه را نمی فهمم. ایثار و شهادت." و البته برگ برنده ما و رمز پیروزی رزمندگان اسلام چیزی نبود جز رهبر آگاه، ایمان به هدف و روحیه جهادی که هیچگاه نخواهد فهمید این قله رفیع را که بواسطه مکتب عاشورا در دستان شیعه است. برادر آزاده مهدی کرباسی @defae_moghadas 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،شهدا🚩
🔴 "من با تو هستم " حکایتی است از ناگفته ها و لایه های پنهان شهر....... جایی که عده‌ای می خندند و روزگار می گذرانند و عده ای حکایت ناتمام خویش را با یادها و خاطره ها از صبح به شب وصل می کنند داستان ما، حکایت عاشقی است که بر همه خواسته های خود چشم بربست و عشقی حقیقی را بجای آن نشاند و رفت. حکایتی از دلتنگی ها........خنده ها........اشکها.......دلبستگی ها...... و درسی برای بزرگ شدن و ابدی ماندن در تلاطم دنیا براستی امام دلها با دلهای این ها چه کرد!!! همراه باشید با این خاطرات زیبا از فردا در کانال حماسه جنوب، شهدا @defae_moghadas2
هدایت شده از حماسه جنوب،شهدا🚩
بعد از دعا مدتی طول کشید تا جمعیت متفرق شدند. در خیابان امام، منتظر ماندم. ساعت حدود دوازده شب شده بود ولی خبری از سید جمشید نشد. جلوی مسجد چند پسر جوان را دیدم که صحبت می کردند و میخندیدند. یکی از آنها به دوستانش گفت: «این خانم کیه؟ اینجا چیکار داره؟!» یک دفعه صدای سید جمشید از بین آنها بلند شد: «اه... آه... اه... خانمم.... 👇 http://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 ❣
🍂 💥 جاده فاو ام القصر💥 والفجر۸ عصر بود هوا صاف، سوزش🌬 سرما بر استخوان بچه ها مانند سوزن به بدنشان می خورد. با توجه به شرایط منطقه، عملیاتی عبور از اروند، امکانات کمی همراه برده بودیم . حجت پارسا هیکلی قوی و ورزیده داشت. ترس در وجودش نبود. کنار سنگر خمپاره نشسته بود آتشی 🔥با جعبه مهمات روشن کرده و چای ☕️دارچین همیشه همراه داشت. رفتم کنارش گفتم الان دارچین حال می دهد نگاهی چپکی بصورتم انداخت گفت :از خدا چیز😇 بهتری میخواستی. گفتم : چرا؟ گفت :هم چای هست هم دارچین الان درست می کنم . آب 💦آوردن با تو، چای درست کردن با من، گفتم : قبول. گفت :برو دبه⚱ را بردار و آب از تانکر داخل کارخانه نمک بیار. 👇👇👇
دبه ⚱را برداشتم رفتم بطرف کارخانه نمک رسیدم به تانکر آب و دبه را گذاشتم که آب پر کنم. دیدم یکی صدا می زند آب آلوده است بیا داخل از اینجا آب ببر، رفتم داخل ساختمان که آب بیارم پیرمردی خوشرو و خندان دبه آبی به داد گفت دبه خالی را بده. گفتم چشم ، گفت وقتی آب خوردی بگو یاحسین علیه السلام 🙏 ، گفتم :چشم. اشک😭 از چشمانش سرازیر شده بود، پشت سرهم می گفت یا علیه السلام😭 چند قدمی🚶🚶 آمدم، دیدم دنبالم می آید. حجم آتش 💣💣زیاد بود ، گفتم : کجا حاج آقا؟ گفت : امداد گر 🤕 هستم می روم کنار بچه ها، گفتم مواظب باش خم شو دیده نشی، تک تیرانداز دید دارد . گفت : هرچه خدا بخواهد ، هنوز چند قدمی🚶🚶 از هم جدا نشده بودیم که صدای یا حسین🙏 حاج آقا بگوشم رسید دویدم بالای سرش پیشانیش غرق در خون زیر لب می گفت "یا حسین" علیه السلام زیر بغلش را گرفتم بلند کردم . شنیدم می گفت : "السلام علیک یا جدا یااباعبدالله" و به آسمان پر کشید. حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
📚 رونمایی از کتاب " اسماعیل مادرم شد" خاطرات حاج خانم فرجوانی، مادر شهیدان ❣ سردار حاج اسماعیل فرجوانی و ❣ شهید ابراهیم فرجوانی همزمان با شب تاسوعای حسینی کیانپارس: پارک ملت، بین الحرمین ساعت: 21 📚📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴🏴 🏴 روضه شبانه کانال حماسه جنوب 🏴 روضه خاص😭 هر روضه ای از روضه های کربلا خوانده بشود، مداح یا واعظ می گوید، انشاءالله این روضه را یک شب کنار قبرش بخوانیم. اما تنها روضه ای که خیلی سخت است و نمی شه کنار قبرش خواند، روضه ی آقا علی اکبر (علیه السّلام) است، مخصوصاً اینکه شب جمعه باشد. آخر پیش بابا روضه جگرگوشه را نمی خوانند، نباید به زخم نمک زد.😭😭😭 علی اکبر (علیه السّلام) از آن لحظه ای که از بابا آب تقاضا کرد و بابا نتونست به او آب بدهد، ناراحت بود.😭😭😭 لحظه های آخر صدا زد: بابا ! الان از دست جدّم رسول الله سیراب شدم، شاید بتواند ناراحتی بابا را کم کند.😭😭 همیشه پدر دوست دارد وقت جان دادن، سرش روی دامن پسرش باشد، گاهی محتضر می خواهد جان بدهد، می بیند جان از بدنش نمی رود، چشم به راهه، بعضی ها می گن چشم به راه پسرشه، می خواد بار آخر پسر را ببیند تا پسر می آید، سر بابا را به دامن می گیره، پدر راحت جان می دهد. اما خدا نیاره پدر سر بالین پسر بیاید … 😭😭😭 صلی الله علیک یا اباعبدالله 🏴
🏴 دیدم اعضای تنت را جگرم سوخت علی  پاره های بدنت را جگرم سوخت علی  ناگهان زانویم افتاد زمین چون دیدم  طرز چانه زدنت را جگرم سوخت علی  چه کنم عمه نبیند بدن حمزه ای اَت  مُثله دیدم بدنت را جگرم سوخت علی  لخته خونی که برون از گلویت آوردم  ریخت خون دهنت را جگرم سوخت علی  باورم نیست که جسمت ز نظر پنهان است  نیزه بینم کفنت را جگرم سوخت علی  داغ پرپر شدنت جای خود، امّا بینم  داغ بی سر شدنت را جگرم سوخت علی  😭😭😭😭😭 🏴
▪️پسر بزرگ نکردم دست و پا بزند ... 👇👇
﷽ بازهـم صبح شدو عرض ارادت دارم باسلامے بہ شماقصد زیارت دارم تاسلامت ندهـم زندگے ام تعطیل است بہ گداییِ درِ خانہ ات عادت دارم (س)✋🌹 🍀 صبحت بخیر اقا جان🍀
🍂 🏴🚩عزاداری امام حسین (ع) در محضر مقام معظم رهبری 🔻مقام معظم رهبری هر سال دهه اول محرم در بیت شریف شان مجلس عزا برپا می کنند . وقتی قطع نامه ی 598 پذیرفته شد ایشان برای بازدید از مناطق جنگی و سرکشی به لشکرها به جنوب آمده بودند. 🔻به دلیل اینکه این ایام مصادف شده بود با دهه ی اول محرم ، آقا برنامه ی عزاداری را به همان روالی که در بیت شان برگزار می شد در خوزستان و مناطق جنگی برگزار کردند و هر شب به یک شهر و محل استقرار یکی از لشکرها می رفتند. 🔻من سه شب توفیق داشتم که در خدمت ایشان باشم : یک شب در سوسنگرد ، یک شب در لشکر امام حسین صلوات الله علیه و یک شب هم در مصلی اهواز. 🔻شبی که در مصلی برنامه داشتیم نوحه ای در مصیبت حضرت قاسم صلوات الله علیه خواندم به این مضمون: عمو مگر هرکس یتیم است حق فداکاری ندارد یا در میان جان نثاران ارجی و مقداری ندارد 🔻مشغول اجرای برنامه بودم و مردم هم سینه می زدند که در همین حین آقا با لباس سپاه وارد مصلی شدند . نظم جمعیت به محض دیدن ایشان مختل شد و تقریباً داشت به هم می ریخت. 🔻ایشان وقتی اوضاع را چنین دید ، چون نمی خواست عزاداری متوقف شود رفت بالای منبر و با دست به من اشاره کرد که ادامه بده . من دوباره شروع کردم به خواندن و ایشان هم با یک دست سینه می زدند. 🔻مردم با دیدن آقا با شدت بیشتری شروع به سینه زنی کردند .آن شب مجلس بسیار باصفایی برگزار شد . راوی : حاج صادق آهنگران حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فرماندهان دلاور و شجاع گردان جعفر طیار (س) از راست: اسماعیل زبیدی،محمود معین پور ، کریم شالباف ، حمید سفید دشتی ، مجید نصاری @defae_moghadas
🍂 🔻 " تعارف در میدان جنگ " در عملیات کربلای 4 بودیم . پس از پیروزی اولیه وضع به وخامت گذاشت و راهی جز عقب نشینی نماند. 😔 برای رسیدن به مواضع خودی باید از عرض اروند وحشی🌊 می گذشتیم و این زمانی را به خود اختصاص می داد. اگر همه با هم به عقب می رفتیم هنوز به وسط آب نرسیده هدف تک تیراندازهای دشمن قرار می گرفتیم. یکی😢 باید جلو دشمن می ایستاد تا بقیه گذر کنند. در یک تعارف معمولی #"سید حسن زاده" با تیربارش 🔫بر بالای خاکریز ماند و ما در پناه خط آتشش از اروند عبور کردیم. از سرنوشت او خبر نداشتیم تا اینکه بعد از 4⃣ سال او را در خیل دیدیم. تا چشمش به ما خورد به طرفمان آمد و آغوش باز کرد و خندان گفت: "نامردا شما فرار کردید و من گیر افتادم". 😏😉 ما هم گفتیم: "خودت داوطلب شدی! تعارف آمد نیامد دارد". و همه با هم غرق در خنده شدیم. ولی هیچگاه صحنه های بی بدیل ایثارش👌 از یادمان نمی رود . ✳️ یاد همه که در اسارت رفتند گرامی باد. "سقالرزاده" گردان کربلا حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
بخشي از كادر گردان كربلا قبل از عمليات والفجر مقدماتي -منطقه رقابيه - از سمت چپ . احمد تركي ، شهيد اسماعيل فرجواني ، فريدون حسين زاده ، مسعود نيا ، پيرمرد دلاوري كه در تداركات گردان بودند ، فتاح اهوازي ، دانشي @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از حماسه جنوب،شهدا🚩
❣ 🔻 من با تو هستم 1⃣ خاطرات سردار سید جمشید صفویان ❣ما دیگر محرم هستیم دو روز بعد از عقد، سید جمشید خداحافظی کرد و راهی جبهه شد. با ابراز احساسات و خلق و خوی جذابی که داشت در طول این دو روز چنان مهری در دلمان ایجاد شده بود و به هم وابسته شده بودیم که اصلا فکرش را هم نمی کردم. اگرچه در شرط و شروط قبل از عقد گفته بود که به جبهه می رود و من هم با ادعا گفته بودم که اشکالی ندارد ولی روزی که رفت، یک جور خاصی شده بودم. باورم نمیشد با دوری شخصی که فقط دو روز او را دیده بودم این قدر کم بیاورم. مرتب فکر می کردم که اگر شهید شد چه؟! چند روزی که سید جمشید نبود من مرتب در خلوت فکر می کردم و با خودم می گفتم که اگر اسیر شد... خب یک روزی برمی گردد. اگر جانباز شد... باز هم کنار همدیگر هستیم؛ ولی اگر خدای نکرده شهید شد چه کنم؟! خیلی کم آورده بودم. نشستم پیش مادرم و گفتم: «مامان! واقعا دوری اش برام سخته. اگه برای سید جمشید اتفاقی افتاد چی کار کنم. مامان راستش رو بخوای من جا زدم؟! من نمی تونم... اصلا این جوری نمیشه." مادرم گفت: «یعنی چه؟! تازه یادت اومده؟! این حرف ها چیه! تو خودت همیشه دم از انقلاب و جبهه و این ها میزدی... تو با این همه ادعا حالا که به پای عمل رسیدی، جا زدی! فکر نمی کردم این جوری باشی چی فکر کردی! بالاخره بین زن و شوهر احساسات به وجود میاد. فردا که بچه دار شدید چه... باید تحمل داشته باشی.» خیلی با من صحبت کرد ولی این ها همه حرف بودند. با خودم فکر می کردم که این محبت و وابستگی، فقط در عرض چند روز ایجاد شده و حتما در آینده بیشتر خواهد شد و اگر او بخواهد همین طور به جبهه رفتنش ادامه بدهد، اصلا قابل تحمل نیست. خیلی دمغ و ناراحت بودم و به من سخت گذشت ولی بالاخره آن مدت سپری شد و سید جمشید از جبهه برگشت. همراه باشید با قسمت بعد 👋 @defae_moghadas2