eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج سعید سیاح طاهری فرمانده گردان ضدزره امام حسین ع و حسن هاشمی معاون ایشان که هر دو چند هفته بعد از گرفتن این عکس در عملیات کربلای پنج مجروح و به مقام جانبازی نائل شدند. @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 عصر دوستان و همراهان بخیر طبق برنامه‌ریزی کانال و با نزدیک شدن به ایام عملیات کربلای ۴ مطالبی را جهت آشنایی با این عملیات تقدیم حضورتان می کنیم تا اطلاعات کلی از منطقه، نیروی خودی و دشمن داشته باشیم و با نزدیک شدن به ساعات عملیات، ارسالها بر اساس ساعت حوادث ارائه خواهد شد تا درک بهتری نسبت به شرایط داشته باشیم.
🍂 🔻 مسلخ عشق (مقدمه 1) کربلای ۴ •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• عملیات کربلای ۴ براساس راهبرد نظامی ارائه شده از سوی سپاه پاسداران به مسئولین کشور، برای نیل به پیروزی در جنگ داده شد. در این طرح، می بایست در جبهه جنوب، جاده های شمالی و جنوبی بصره و نیز در جبهه شمالی، جاده های مواصلاتی کرکوک به بغداد قطع و یا تهدید شوند و در نتیجه، صدور نفت عراق به خارج کاملا قطع گردد و سپس حرکت اصلی به سمت بغداد آغاز شود. بر همین اساس، محاصره و سپس تصرف شهر بصره به عنوان هدف عملیات اصلی سپاه پاسداران در سال 1365 مورد توجه قرار گرفت که برای تحقق آن به کارگیری حدود 500 گردان و آن هم از سه محور ضرورت یافت لیکن به دلیل مشکلاتی همچون ضعف امکانات نظامی تنها یک محور – به عنوان تنها راه باقی مانده جنگ در جبهه جنوب انتخاب شد. به عبارت دیگر، پس از حذف دو محور (هور و فاو) منطقه شلمچه و ابوالخصیب به منظور انجام عملیاتی بزرگ و سرنوشت ساز برگزیده شد. 1⃣ 🍂
رودخانه اروند، منطقه عملیات کربلای ۴ @defae_moghadas
🍂 🔻 مسلخ عشق (مقدمه 2) کربلای ۴ •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• انتخاب روایتی از زبان فرماندهان، غواصان و نیروهای رزمی گردان کربلا بعنوان یکی از گردان های خط شکن لشکر ۷ ولیعصر (عج) و موفق ترین و پرجریان ترین گردان عمل کننده در کل عملیات که توانست به راحتی خط دشمن را شکسته و به عمق دشمن وارد شود و ماموریت خود را به گفته فرماندهان جنگ، تمام و کمال به انجام برساند خواهد بود و بی شک لحظات پر تنشی را از این واقعه خواهید خواند. --------------------------------- نشر جریانات لحظه به لحظه این عملیات در دیگر گروه ها و کانالها بلامانع می باشد و نیاز به هیچ اجازه ای نیست. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 1 کربلای ۴ •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• معمولا با شروع زمزمه هر عملیات، فرماندهان گردان ها در تکاپوی جمع آوری نیرو و جذب آنها به یگان خود می افتند. فرماندهان گردان کربلا نیز از این قاعده مستثنی نبوده و از اوایل آبان نیروهای قدیمی خود را در مرحله اول فراخوان کردند و آنها را به مقر عملیاتی خود در پادگان کرخه انتقال دادند تا نوبت به نیروهای سهمیه‌ای برسد. مقر عملیاتی گردان در پشت پادگان کرخه و در نزدیکی پل نادری و در قسمت شمالی رودخانه کرخه در منطقه‌ای نسبتا مسطح و تپه ای قرار داشت. در این مقر چادرهای زیادی از همه گردان های لشکر ۷ علم شده بود که شور و حال خوبی به بچه‌ها می داد. چادرهایی که قدمگاه شهدای زیادی بود و هر چادر به نام شهیدی مزین شده بود. با تکمیل نیروها، گردان به رقمی حدود ۴۰۰ نفر رسید که در این فرصت برنامه‌ریزی آموزشی و توان سنجی نیروها به انجام رسید و وارد اولین فاز عملیات یعنی آموزش های عمومی و رزمی شدیم. ادامه دارد ⏪ @defae_moghadas 🍂
پشت پادگان کرخه @defae_moghadas
🍂 🔻 2 کربلای ۴ •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• فرماندهی گردان کربلا بر عهده سردار حاج اسماعیل فرجوانی بود. جوانی پرشور و اهل دل که خود در دل نیروهایش جایگاهی ویژه داشت. او از فتح المبین فرماندهی را پذیرفته بود و در مقاطعی در جایگاه فرماندهی تیپ تجاربی کسب نموده بود. بارها و بارها مجروح شده و باز آمده بود تا در متن جنگ باشد. ولی این بار حکایتش فرق کرده بود و با اینکه یک دست خود را در عملیات بدر از دست داده بود، کاری کرد که..... در عملیات والفجر۸ بهترین معاونین گردان، یا به شهادت رسیدند و یا مجروح شدند. با این حال این فرمانده دلیر موفق شد کادری قوی از فرماندهان و نیروها را برای این عملیات سازماندهی کند تا افتخار خط شکنی را از دست ندهد. از او بیشتر خواهیم نوشت... •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• ادامه دارد ⏪ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یحیای آزاده 1⃣3⃣ خاطرات آزاده، داریوش یحیی •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• افسر با فریاد مهیبی گفت "قشمر اشبیک لیش تتسیح ماتسیر آدمی" (مسخره چته، چرا فریاد میزنی؟ تو آدم نمی شی ) ولی منوچهر دست بردار نبود و مرتب فریاد می زد. افسر عراقی با نگاهی به بچه‌ها گفت "منو عربستانی؟"، (عرب زبان هست؟) کسی جواب نداد و من هم که دست و پا شکسته عربی بلد بودم آنقدر ترسیده بودم که جرأت حرف زدن نداشتم. به یکی از سربازها گفت:"روح صح المترجم"( برو مترجم را صدا کن). چیزی طول نکشید که درب سلول باز شد و افسر با سربازها و همان بهیار که در استخبارات بود وارد شدند. درب را بستند و با ناسزا و چند ضربه عصاء به منوچهر او را ساکت کردند و افسر عراقی با عصبانیت پرسید: _ شینهی قضیه اشبیک لیش تصیح" و مترجم با لهجه کردی و خیلی دست و پا شکسته ترجمه کرد "چی شده؟ چته؟ چرا فریاد می زنی؟"، منوچهر خیلی جدی گفت: _ مگر کتک نزدید؟ مگر در را قفل نکردید؟ چرا دستانم را بستید؟ شما مگر مسلمان نیستید؟ مگر پیامبر سفارش اسیر را نکرده؟" وقتی مترجم ترجمه کرد، افسر ساکت ماند و به فکر فرو رفت و بعد از لحظاتی گفت: _ تو دشمن ما هستی، چه انتظاری داری؟ _ من مسلمانم بله ما دشمن هستیم ولی پیامبر سفارش اسیر را کرده. افسر عراقی که انگار کم آورده بود دستور داد تا بازش کنند. بازش که کردند منوچهر گفت ما تشنه هستیم آب نداریم. افسر توجهی نکرد و از سلول بیرون رفت و زیر لب می گفت "ان اسیر، ان مسلم". چند دقیقه بعد یک حبانه آب و یک لیوان در پشت پنجره گذاشتند، ظهر هم دو ظرف خورشت و دوازده سیزده صمون برای نهار آوردند. بچه ها حسابی سیراب شدند. اخلاق عراقی ها عوض شده بود و بعداز ناهار بهیاری که کُردی صحبت می کرد به همراه دو سرباز به داخل سلول آمدند و پاهای منوچهر را پانسمان کردند. غروب هم یکی از سربازها با یک ظرف، دیری (نوعی خرمای خشک) از پشت پنجره به داخل سلول ریخت و رفت. همه تعجب کرده بودند. بعداز ظهر هم خبری از بازجویی نشد و در کمال آرامش آن شب سپری شد. در این بین فرصتی پیش آمد تا با منوچهر کمی صحبت کنم. منوچهر می گفت خودش هم نمی دانست برای چه فریاد می زند و چه چیزی در پیش روی اوست، ولی از وضع به وجود آمده همه راضی بودیم و این را یک پیروزی می دانستیم. غروب، شام آوردند و حبانه را آب کردند. کماکان از بازجویی خبری نبود. بچه ها تعجب کرده بودند. چند روز گذشته از شام خبری نبود و بازجویی صبح و عصر به شدت برقرار بود، ولی یک دفعه چه شد که با ما مهربان شده بودند!! یعنی فریادهای صبح منوچهر در وجود افسر عراقی تاثیر گذاشته بود؟ خیلی جای تعجب داشت و باید صبر می کردیم و آخرش را می دیدیم. ┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• همراه باشید با ادامه این خاطرات کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 3 کربلای ۴ •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• پس از اتمام آموزش های رزمی نوبت به آموزشهای تخصصی رسیده بود. آموزشهایی که باید در آب های سرد پلاژ انجام می شد و شامل شنا، پاروکشی، حمله به ساحل و.... محلی که برای آموزش آبی خاکی گردان های لشکر درنظر گرفته شده بود، معرف به پلاژ و در اندیمشک قرار داشت. محلی بکر و بزرگ، با آبی بسیار تگری و سرد. از فردای عزیمت به این مکان آموزشهای شبانه روزی شروع شد. آموزشهایی که بسیار سخت و شکننده بود و توان بچه‌ها را بعد از یکی دو هفته به تحلیل برد ولی با هدف بزرگی که در پیش رو بود کسی کم نمی گذاشت. زیباترین حالات در پلاژ، نمازهای جماعت و تهجد و توسلات شبانه ای بود که با وجود خستگی زیاد، هرگز ترک نشد. ادامه دارد ⏪ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام صبحتان به زیبایی صبح بین الحرمین و روزیتان به زودی کربلا🌴 ان‌شاءالله☘ صبحتون حسینی @defae_moghadas 🍂
🍂🍃 سلام صبح بخیر خودمونیم همین که گفتند اول زمستون شده سرما خودشو نشون داد. در گذشته نه چندان دور منظورم عصر چادر نشینی ما در جنگ زود مشما( پلاستیک) به دور و روی چادر می کشیدیم تا سوز سرما را کم کنیم و چادر مون نم بهش نرسه یه لا هم زیرمان در کف چادر می کشیدیم که نکنه ما را دور بزنه از زیر پامون بیاد بالا 😊 نهایت اش حرف آخر را رو میکردیم والور علاء الدین 😊😊 روشن اش میکردیم تا روی سرما را کم کند. صبح ها در چنین موقعیت ها یی فین فین کنان که نشانه طعم و غلبه زمستانی سرما بود ما را به دورش جمع میکرد دست ها را تا چند میلیمتری اش نزدیک میکردیم تا سوز گرمایش به هدر نرود. خوبیش این بود ماها رو بهم نزدیک میکرد. سحر خیزمون میکرد. بساط گفتگو به پا میشد از هر دری معمولا از خواب هایی که دیده بودیم و حتما تفاسیر مسخره گونه مون و سر به سر گذاشتن هامون زمستان را هم با همه سختی هایش دوست میداشتیم . قدرت خاطره سازی اش بیشتر از سایر فصل ها بود برخلاف هوایش دل ها گرم تر میشد. گردان ضد زره @defae_moghadas 🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 @defae_moghadas 🔻 11 💠 جهانی مقدم روی خاکریز چشمم به چفیه ای عربی افتاد و آن را به دور گردن انداختم. هیبتی کاملاً بسیجی و رزمنده هم پیدا کرده بودم و چقدر بهم می آمد. در دل برای خودم اسفندی دود کردم و ماشااللهی گفتم تا چشم نخورم و به سلامت برگردم. دو سه روزی آن جا بودیم که تازه فرمانده دسته ام را دیدم و آشنا شدم. اسمش مصطفی و فامیلش ابلوچ بود و اهل آبادان که از ابتدای جنگ در جبهه حضور پیدا کرده بود. کمی که از او توجه دیدم، تکیه گاهم شد و هر جا می رفت دنبالش بودم. بعد از جنگ که خاطرات دیگر گردان ها را می خواندم متوجه شهادت مصطفی در شرهانی شدم و چقدر این خبر برایم سخت و ناگوار بود. 🔸 ادامه تا لحظاتی دیگر قسمت بعد 👇 @defae_moghadas 🍂
🍂 @defae_moghadas 🔻 12 💠 جهانی مقدم شدت صدای انفجارها در روزهای بعد بالا گرفته بود. گوش هایم کاملاً کر شده بود، به شکلی که برای صحبت کردن، با اشاره صحبت می کردیم. دیگر صدای هیچ انفجاری را هم نمی شنیدم و همین برایم خطرناک شده بود و باید با نگاه به بقیه دراز می کشیدم و بر می خاستم. گرمای منطقه وحشتناک شده بود و طاقت فرسا. خصوصا ظهرها که دیگر ناگفتنی بود. گرمای لول اسلحه هم مزید بر علت شده بود. به شکلی که اگر دستمان به آن می خورد، در جا سفید می شد و پوست اندازی می کرد. تشنگی هم بیداد می کرد. تانکر آبی آن جا داشتیم که هر دو روز یک بار پر می شد ولی از شدت گرما، از آب آن نمی توانستیم استفاده کنیم. روزی که از مسیر دژ برای کاری می رفتم و تشنگی امانم را بریده بود، وانتی از دور دیدم که به طرفم می آمد. تانکری در عقب جاسازی کرده بود و به همراه دو خدمه، مرا که دید ایستاد و لیوان قرمز رنگی را پر از شربت خاکشیر کرد و به دستم داد. سردی شربت به حدی بود که سرم را به درد آورد. برایم عجیب بود که در آن بیابان خدا این وانت از کجا پیدایش شد. نکند این شربت همان شربت معروف شهادت باشد!! ولی نه! شربت شهادت را که با وانت نمی آورند. تجربه اولم بود و نمی دانستم در حین عملیات و با زدن مارش حمله، از زمین و زمان کمک های مردمی سرازیر می شود و باید برای بعد از عملیات هم ذخیره کنیم و قدر این مارش را بدانیم. 🔸 ادامه دارد ⏪ قسمت بعد 👇 @defae_moghadas 🍂
#ســـــرداران_غریب ✍بیماران اعصاب و روان دوران جنگ مظلوم ترین و #گمنام_ترین قشر رزمندگان جنگ کہ امروز نان و آبے برای هیچ رسانہ ای ندارند کسے هم سراغشان نمیرود فدا شدند تا امروز کسی قربانے جنگ نشود! @defae_moghadas 🍂
نوجوانی جبهه ها را درک کرد بازی پس کوچه ها را ترک کرد رفت تا خط مقدم تا خدا رفت تا معنا کند آیینه را صورتش را با چفیه بسته بود عزم او انگیزه ای پیوسته بود مادر پیرش پر از دلواپسی پشت پایش نور می ریزد بسی «دست حق پشت و پناهت ای پسر  دین و ایمان تکیه گاهت ای پسر» آن بسیجی نبض فردا را گرفت نبض فردایی فریبا را گرفت رفت تا در جبهه ها زیبا شود نیمه گم گشته اش پیدا شود  خاک ایران را حمایت می نمود خونفشانی را روایت می نمود «تکه ای از آسمان مال من است راه پرواز من از این روزن است» جبهه درها را به رویش باز کرد او خودش را تا خدا آغاز کرد بوی باروت و مسلسل، بوی خون جانفشانی های پی در پی، جنون واحد پول جنون پروانگی است شعله های آتش و دیوانگی است یورش دشمن، شقایقهای سرخ عشق تا اوج دقایقهای سرخ تانکها ناگاه پیدا می شوند بی خدا یی ها هویدا می شوند جز اسارت چاره ای دیگر نبود نوجوان اما پر از دلدادگی است او پر از انگیزه آزادگی است داخل دستان او نارنجکی است وای! این با زندگی بیگانه کیست؟ او که این سان مست و بی پروا شده او که این سان عاشق و شیدا شده سنگر خود را رها کرد و پرید پرده های خواب و رویا را درید تانک دشمن ناگهان آتش گرفت نقشه گردنکشان آتش گرفت یک کبوتر از میان شعله ها آسمان – پرواز آبی تا خدا                                                                @defae_Mogadishu 🍂