🏅به یاد قهرمانان دفاع مقدس
آرامستان شهدای ارامنه
🗓به منلسبت آغازین سال ۲۰۲۴ میلادی
🍃🌷
@defaehmoghadasesfahan
اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
🍃🌟وارتان آبراهامیان نخستین سرباز شهید ارمنی از جلفای اصفهان است
♦️اقلیتهای مذهبی و به ویژه جوانان مسیحی در دفاع مقدس، دوشادوش سایر هموطنان خود به نبرد با دشمن متجاوز و دفاع از کشور و ناموس خود پرداختند.
🌟با توجه به سالروز میلاد حضرت عیسی مسیح (ع) و آغاز سال نو میلادی، به معرفی یکی از شهیدان مسیحی دفاع مقدس میپردازیم.
🔹شهید «وارتان آبراهامیان» سال ۱۹۶۰ میلادی در روستای سنگرد از ولایت ارمنینشین فریدن به دنیا آمد.
در حالی که خردسال بود خانوادهاش به اصفهان نقل مکان کردند و وارتان در مدرسه ابتدایی ارامنه «آرمن» مشغول تحصیل شد؛ اما به سبب وضع نامساعد مالی والدینش به ناچار ترک تحصیل کرد و به کار پرداخت.
🔹او سالهای متمادی و تا زمان اعزام به خدمت سربازی، برای کمک به خانواده خود، در مغازه نانوایی واقع در جلفای اصفهان به پدرش کمک میکرد.
♦️این کارگر زحمتکش، در حالی که تنها سه ماه از خدمت مقدس سربازی خود را در منطقه شمال غرب ایران، پشت سر گذاشته بود، به فیض شهادت نائل شد.
♦️وارتان آبراهامیان نخستین سرباز شهید ارمنی از جلفای اصفهان است. پیکر این شهید به جلفای اصفهان انتقال یافت و مراسم تشییع پیکر و خاکسپاری او با حضور انبوه عزاداران برگزار و پیکر پاکش در آرامگاه ارامنه جلفای اصفهان به خاک سپرده شد.
🍃🌷
@defaehmoghadasesfahan
اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرامیداشت شهدای عملیات کربلای ۴
به همت رزمندگان گردان حضرت یونس ع
@defaehmoghadasesfahan
اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید محمد زاهدی فرمانده گردان امام رضا ع
در عملیات کربلای ۴
@defaehmoghadasesfahan
اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرهنگ رمضانعلی قاسمی ( ارتش )
به روایت همسر و دختر شهید
@defaehmoghadasesfahan
اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستند کربلای ۴
تهیهکننده و کارگردان رضا اعظمیان
قسمت اول
@defaehmoghadasesfahan
اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستند کربلای ۴
تهیهکننده و کارگردان رضا اعظمیان
قسمت دوم
@defaehmoghadasesfahan
اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستند کربلای ۴
تهیهکننده و کارگردان رضا اعظمیان
قسمت سوم
@defaehmoghadasesfahan
اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستند کربلای ۴
تهیهکننده و کارگردان رضا اعظمیان
قسمت چهارم
@defaehmoghadasesfahan
اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستند کربلای ۴
تهیهکننده و کارگردان رضا اعظمیان
قسمت پنجم
@defaehmoghadasesfahan
اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستند کربلای ۴
تهیهکننده و کارگردان رضا اعظمیان
قسمت ششم
@defaehmoghadasesfahan
اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستند کربلای ۴
تهیهکننده و کارگردان رضا اعظمیان
قسمت هفتم
@defaehmoghadasesfahan
اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستند کربلای ۴
تهیهکننده و کارگردان رضا اعظمیان
قسمت هشتم
@defaehmoghadasesfahan
اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
29.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برادر جانباز حاج علی اکبر احسن زاده
فرمانده گردان امام محمد باقر علیه سلام
گردان عمل کننده در عملیات کربلای ۴
@defaehmoghadasesfahan
اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
مرتضی علیجانی تخریب:
بیماری نسبت در عملیات کربلای چهار
مقالهای نه چندان جدید از دکتر رنانی تحت عنوان«حس نسبت و توسعه» - بحثی در باب بیماری نسبت ایرانیان از یزدگرد سوم تا احمدینژاد اول- به تازگی، دوباره در فضای مجازی بازنشر پیدا کرده است. من هم به مناسبت فرارسیدن سالروز عملیات کربلای چهار، که یکی از مصداقهای «حس نسبت معیوب» مورد نظر آقای دکتر است، به روایت راوی کتاب«یک چای داغ تنگ غروب» در اینجا نقل میکنم:
... يك ماهي طول كشيد تا عمليات كربلاي 4 آماده شود. پنج شش روز به عمليات مانده در جلسه تكميلي فرماندهان كه در پادگان شهيد بهشتي تشكيل شد، شركت كردم. فريدون بختیاری كه يك هفته بود روي دكل آنجا ديد زده بود، آهسته به من گفت: بچه، آنقدر وضع بلبشو است كه اصلا آدم نميداند كجا برود! از بس پيزرها بلند شده، چيزي پيدا نيست.
در آن جلسه، يكي از فرماندهان به مرتضي قربانی گفت: از يكي از لشكرها پيشنهادي شده و آن پيشنهاد اين است كه برويم و ماهر عبدالرشيد را اسير كنيم. شما اين كار را قبول ميكنيد؟
مرتضي گفت: نه.
من و فريدون از پيشنهاد او خندهمان گرفت. فريدون آهسته گفت: ما خودمان را نميتوانيم جمع كنيم، آنوقت ميگويد برويم ماهرعبدالرشيد را اسير كنيم؟
ماهرعبدالرشيدي كه آنجا براي خودش دنگ و فنگي دارد و كل منطقه دستش است. بعد در جواب پيشنهاد آن فرمانده، پا به پا شد و با صداي بلند پرسيد: اصلاً شما چه جوري ميخواهيد از اينجا عبور كنيد؟
فرمانده با قاطعيت گفت: اين چيزها حل شده است.
فريدون گفت: من پنج روز است روي اين دكلم. من اين محور را دارم ميپايم. اصلاً چيزي پيدا نيست. هيچ چيز را نميتوانيم تشخيص بدهيم!
بعد پرسيد: خب چطوري ميخواهيد از اين مينها عبور كنيم؟
فرمانده گفت: حرفش را نزن. ما فكر روز دهم را كه عراقيها از سمت بصره تك ميكنند، داريم ميكنيم.
فريدون جواب داد: شما نميخواهد فكر آنجا را بكني. ما اصلاً از اينجا نميتوانيم عبور كنيم.
فرمانده اخم كرد و با تلخي به او نگاه انداخت. فريدون گفت: من نظرم را گفتم. من هستم كه بايد با بچهها بروم. ما هستيم كه بايد شب به آن طرف برويم.
بالاخره تصميم گرفته شد و جلسه با همين ابهامها و سئوالها به پايان رسيد. قرار بود شب عمليات به منطقه بروم؛ اما مرتضي ميگفت: نيا.
ولي گفتم: نه، من ميخواهم بيايم.
موقع عصر توي ماشين علي باباصفري، مسئول تداركات نشستم و به منطقه رفتم. يكي از بچهها آمد و گفت: هواپيماي عراقي آمد و از دم قايقهاي بچههاي خرمآباد را زد و رفت.
سنگر فرماندهي زير پل بندر خرمشهر، از يك كانالي كه دو طرفش را خاكريز زده بودند، ميگذشت. محوطه كوچكي هم جلوي كانال بود كه ماشينها را در آن پارك كرده بودند. 150 متر با آب فاصله داشتيم. تجمع لشكرهاي عملكننده هم در محدوده همين منطقه تازگي داشت. عراق به طوري آتش سنگينش را بر اين منطقه ميريخت كه خاكهاي روي پل از گوشه و كنار كانال به داخل ريزش ميكرد. عمليات كربلاي 4 بود و نيروها ميخواستند آن را شروع كنند. از اتفاق آن شب عدهاي فرصتطلب هم كه ما اسمشان را لاشخور گذاشته بوديم، به سنگر فرماندهي آمده بودند. آنها كساني بودند كه ميخواستند خودشان را به هر نحوي به جبهه بچسبانند. بين آنها و قسمت بيسيمها و فرماندهان يك پرده نصب كرده بودند تا مشكلي در روند فرماندهي عمليات پيش نيايد. آنها نشسته بودند و دعاي توسل ميخواندند. ساعت ده شب بود كه ناگهان حسن صافي، مسئول ادوات لشكر سر رسيد و گفت: دو تا خمپاره خورده درِ سنگر و چند تا از بچهها را زخمي كرده. چكار كنيم؟ نميشود آنها را ببريم. وسيلهاي هم نداريم.
من هم ساكت و آرام روي ويلچر نشسته بودم و آنها را نگاه ميكردم؛ بعد به صافي گفتم: حالا برويد آنها را بكشيد تو.
به حدي آتش دشمن زياد بود كه نميشد آنها را به جاي ديگر منتقل كرد. زخميها را به داخل سنگر آوردند. صداي فرياد صافي بلند شد و سراغ رانندهها را گرفت و گفت: هر كه اينجا ماشين دارد بيايد تا اين مجروحها را ببريم.
اما بياعتنا به اين درخواست، صداي دعاي لاشخورها همچنان در سنگر ميپيچيد: يا وجيها عندالله اشفع...
دوباره صافي حرفش را براي آنها تكرار كرد و گفت: هر كه ميتواند با ماشينش بيايد اين مجروحها را ببريم، يا اگر ميترسيد خودتان بياييد، سويچ ماشينتان را بدهيد تا اين كار را خودمان بكنيم.
برادرم، فرهاد بلافاصله پرده وسط سنگر را گرفت و كشيد و پاره كرد و زخمهاي مجروحين را با آن بست تا حداقل از خونريزي آنان جلوگيري كند و در حالي كه در لحنش التماس ميباريد، به جمع دعاخوان گفت: آقايان اينها دارند از دست ميروند.
چشمهايي اشكآلود كه با حلقهاي سياه محاصره شده بود، كسي را نميديد. لبهاي دعاخوان، بياعتنا ميخواند: يا وجيها..
صافي از كوره در رفت و پرخاشگرانه بر سرشان فرياد زد و گفت: يا وجيها عندالله توي سرتان بخورد. يا وجيها عندالله به كمرتان
بزند. اين ماشينها مال كدامتان است؟ هر كي ماشين دارد بلند شود. لااقل سويچ ماشينهاتون را بدهيد.اما فايده نداشت انگار همه صم بكم با دعا دروغ ميبافتند. اصلاً انگار اينجا هيچكسي وجود نداشت. اين همه هيچكس درخواست كمك را ميشنيدند، ولي هيچ عكسالعملي نشان نميدادند. شايد نميفهميدند چه اتفاقي افتاده است. انگار معني زخم و خون را حتي نميتوانستند هجي كنند. صداي يا وجيهاً عندالله همچنان فضاي سنگر را پر كرده بود. صافي و بچهها دانستند كه از طرف آنها آبي گرم نميشود. پس بگذار تا صبح قيامت لق لقه دعا بر زبان برانند. وقتي چيزي در دل نيست كه ارتباط حاصل شود، بگذار بر اين آخور نشخوار كنند و تصويري از جبهه نديده و نشنيده و حس نكرده را با خود حمل كنند.
گفتم: صافي! اينقدر حرف نزن. برو به كارت برس. بالاخره با جنب و جوش بچهها و ناله زخميها جلسه دعا به هم خورد. چند ساعتي به شروع عمليات مانده بود و فرماندهان در سنگر بيسيم هم همه مشغول كار بودند. گلولهها بر طاق سنگر ميخورد و با هر انفجاري، لاشخورها مانند گله گوسفند رم ميكردند. زخميها همچنان آنجا ماندند.
پس از 10 ماه بسيج امكانات و مقدورات كشور و استفاده از تبليغات گسترده و وسيع مبني بر تعيين سرنوشت جنگ در شرايطي كه منابع صنعتي و اقتصادي و مراكز آب و برق كشور هدف بمباران شديد و گسترده دشمن قرار داشت، عمليات آغاز شد. عمليات كه شروع شد، خودم را با ويلچر به كنار مرتضي كه در قسمت فرماندهي مشغول كار بود و با بيسيم داشت با كميل حرف ميزد، رساندم.غواصها رفته بودند و رابطين لشكر مدام به سنگر ميآمدند و ميرفتند و زمين ميلرزيد. يكي بالاي سنگر روي پل ايستاده بود و انگار چاووشي ميكرد. دستش را در بناگوش گذاشته، با آواي بلند ميخواند: هر كه دارد هوس كرببلا بسمالله.
آتش بسيار سنگين بود و او تكان نميخورد و مدام ميخواند. شواهد و قرائن نشان ميداد كه دشمن از طرح عمليات ما آگاه شده و با آمادگي و هوشياري كامل، مهمترين معبر عملياتي را مسدود كرده است. دشمن دو طرف معبر كمعرض آبي امالرصاص را كه از آن به عنوان تنگه عمليات ياد ميشد، بسته بود. صداي حاج بصیر از آن سوی خط به گوش ميرسد: آقا مرتضي! به لطف خدا و همت بچهها ما خط اول را شکستیم، انشالله اگر خدا یاری کنه ما تا کربلا پیش میرویم. تمام کانال و منطقه را بچهها تصرف کردند. الان دارند اسرا را به پشت جبهه منتقل میکنند. ما تا آخر ایستادیم. به امام بگو بچهها تا آخرین قطره خونشان ایستادهاند. انشالله ما آمادهایم برای ادای تکلیف. برای ما دعا کنید. دل خانواده شهدا را شاد کنیم.اما با وجود شكسته شدن خطوط دشمن، امكان تداوم عمليات وجود نداشت. صداي خبرهاي درگيري از بيسيمها، پشت سر هم به گوش ميرسد. مرتضي به بيسيمچي حاج بصير ميگويد: به حاجی بگو عملیات شکسته، بچهها را بکش عقب؛ عقب نشینی کنید، عملیات لو رفته، جلو نرید.
صداي فرمانده گردان مالک كه با حاج بصیر صحبت میکند، به گوش ميآيد. مرتضي كلافه منتظر اقدام حاج بصير است. از بيسيمچي ميپرسد: چي شد علي؟ لحظات به كندي پيش ميرود. ناگهان صدايي با گریه از پشت بيسیم به گوش ميرسد: حاج حسین و یارانش رفتند به میدان برای جنگیدن.
مرتضي دوباره با تحكم ميگويد: به حاجي بگو جلوتر نرید، نرید جلو؛ عملیات لو رفته، رادارهای جاسوسی آمریکا، کل عملیات را از قبل گذاشته کف دست عراقیها، راهی نیست؛ برگردید.مرتضي گاهی به او و گاهی به گردانهای دیگر همه را دستور به عقب نشینی میدهد، دوباره روی سر بيسيمچي داد میکشد: چی شد علی؟
بيسيمچي با گريه ميگويد: حاج حسین میگوید، من کجا برگردم؟ اینجا شده قتلگاه، نیروهام همه شهید شدند، افتادند. میگه ما به امام قول دادیم که تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خون میایستیم. میگه کجا برگردم عقب؟مرتضی ميگويد: گوشی را بده به حاج حسین.
لحظه و لحظات با چه جان كندني ميگذرند و انگار صداي بيسيمها انتظار را به سخره گرفتهاند. دوباره صداي بیسیمچي ميآيد و خبر ميدهد که حالا حاج حسین خرازی و حاج بصیرند که دوتائی از قایق پیاده نمیشوند. مرتضی ميگويد: گوشی را بده به حاج بصیر.
گوشي كه به حاج بصير داده ميشود، مرتضي ميگويد: حاج حسینجان! اطاعت از فرماندهی واجب استها. واجب... مرتضی به او امر میکند که: باید برگردی، این دستوره.دقايقي صدا از گوشي نميآيد. مرتضی باز داد و فریاد میکند و ميگويد: علی امانی بدون حاج بصیر برنگرديها.
بيسيمچي با صداي همچنان بغضآلود جواب ميدهد: چشم؛ حاج بصير با حاج حسين خرازي از قايق پياده شدند.روضه غریبي توی دلم خانه كرد. عمليات تا ساعت دو و سه ادامه داشت تا اينكه ناگهان تمام شد. من كه تا كنون چنين عملياتي را نديده بودم، تعجب كردم. همه در آبراه ابتداي محور، زخمي و شهيد شدند. اصغر تقييار و محمد زاهدي و خيليهاي ديگر
در همين محور به شهادت رسيدند. عمليات شكست خورده بود و لاشخورها مثل جنيان ناپديد شده بودند. مرتضي پشت بيسيم وارفت و از خود بيخود شد. از او پرسيدم: چته؟آرام و مأيوسانه گفت: خلاص شد.
با تعجب چشمانم را دراندم و پرسيدم: حالا؟!گفت: آره.
با صدايي تأسفبار و بغضآلود گفت: همه كارها لو رفت. ديگر اخمهاي فرماندهان هم توي هم رفته بود و من هم همچنان روي ويلچر نشسته و به آنها مينگريستم. هوا كم كم روشن شد و كار هم تمام شده بود. نيروها همه در جزيره بودند. آنها خط را شكسته بودند، اما نه خطي كه بشود تثبيتش كرد. كارها از هم گسيخته و عنان از دست رفته بود. مرتضي به فريدون گفت: برو آنور تو جزيره ببين چكار ميشود كرد؟
...یکی از کتابها، تاریخچه این عملیات را چنین معرفی میکند: عمليات كربلاي 4 در تاريخ 3/10/65 با رمز مبارك محمدرسولالله (ص) با هدف انهدام نيروهاي دشمن در منطقه عملياتي غرب اروندرود آغاز شد. در اين عمليات نيروهاي خودي فقط توانستند در جزاير سهيل،پقطعه، امالرصاص، امالبابي و بلجانيه نفوذ كنند و علت اصلي آن آگاهي دشمن از حمله نيروهاي اسلام بود.
(یک چای داغ تنگ غروب- رو
@defaehmoghadasesfahan
اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
#معرفیآثارپیشکسوتان
#اهلقلماستاناصفهان
📝عنوان کتاب: گزارشی از زندگی من
💢یادداشت های روزانه سردار شهید علی رضائیان از سالهای ۱۳۶۱ و ۱۳۶۲
🔺 صبح در شهرک دارخوین بودیم که خبر رسید عراقیها به جاده خونین شهر حمله کردهاند و برادر کاظمی فرمانده تیپ نجف از ناحیه صورت ترکش خورده است، در حالت بیهوشی طبق گفته خودش امام زمان عج را در خواب دیده بود ایشان گفته بودند: بلند شو برو پیروز هستید...
✍ به همت: جانمراد احمدی
🔸ناشر: ستارگان درخشان
@defaehmoghadasesfahan
اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ گردان یازهرا (سلام الله علیها )
@defaehmoghadasesfahan
اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
34.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گردان یا زهرا ( سلام الله علیها )
مصاحبه
@defaehmoghadasesfahan
اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷