eitaa logo
مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
1.3هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
962 ویدیو
29 فایل
🌐Defamoghaddas.ir ➕ بله Ble.im/defamoghaddas_ir ➕ سروش Sapp.ir/defamoghaddas_ir ➕ تلگرام T.me/defamoghaddas_ir ➕ گپ Gap.im/defamoghaddas_ir ➕ اینستاگرام Instagram.com/defamoghaddas_ir ارتباط با ادمین 👇 @Defamoghaddas_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴آخی! جاروبرقیم تموم شد! ✅ ما برای دیدن هم از هر فرصتی استفاده می کردیم. یکبار رحیم زنگ زد که فلان روز تهران هستم. اگر می توانی از اصفهان خودت را برسان تا همدیگر را ببینیم. ذوق زده شدم. باردار بودم و دلم هم برایش خیلی تنگ شده بود و یک ماهی می شد ندیده بودیم یکدیگر را. یکدفعه یادم افتاد هیچ پولی ندارم و خیلی در مضیقه هستم. یکی دوسال اول ازدواج هم رحیم فراموش میکرد پولی به من بدهد. توی سپاه هم که کار می‌کردم حقوق نداشتم و گلدانی می گذاشتند که توی آن پول بود. معمولا رویمان نمی‌شد پول برداریم. خلاصه نه پول رفتن به تهران داشتم و نه دلم می آمد از دیدن رحیم بگذرم. آن روز طبق برنامه رفتم دیدن پدرشوهرم که اتفاقا منیر سادات، خواهر رحیم هم آنجا بود. کمر درد داشت و می خواست جاروبرقی بخرد. یکدفعه یاد جاروبرقی خودم افتادم که دایی ام برای چشم روشنی عروسی آورده بود . گفتم بیا مال من را بخر. از کارتن بیرون نیامده و نو هست. گفت خب بالاخره خودت لازمت میشه. گفتم فعلا که رحیم نیست و من هم جهازم توی خانه پدرم هست و آنجا زندگی می کنم. زود رفتم و جاروبرقی را آوردم و پولش را گذاشتم توی کیف و خوشحال رفتم تهران. غروب توی گاراژ رحیم با لباس سپاه آمده بود دنبالم و منتظر نشسته بود. با دیدنش قلبم شاد شد و خستگی از تنم درآمد. تشکر کرد که برای دیدنش خودم را به زحمت انداختم. شام گرفتیم و رفتیم مسافرخانه. تا نزدیک صبح با هم حرف زدیم و بعد خوابیدیم. صبح زود رحیم رفت نان خرید و صبحانه خوردیم. اول وقت جلسه داشت و باید برمیگشت جنوب. خداحافظی کرد و رفت. اینقدر عجله داشت که پول اتاق را هم فراموش کرد بدهد. یکی دو ساعت بعد رفتم پول اتاق را حساب کردم و برگشتم اصفهان. خانه که رسیدم دیدم پول زیادی برایم نمانده. گفتم آخی!.. یعنی جاروبرقیم تموم شد؟ 🌷⁦🕊⁩🌷⁦🕊⁩🌷 پ.ن: روایت دکتر مهرشاد شبابی از همراهی با سرلشکر دکتر سید یحیی(رحیم) صفوی در دوران دفاع مقدس (انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس) @nashremarzoboom @defamoghaddas_ir