🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🕊
🕊
💦دستمزدش رو که دویست هزارتومن میشد.....
دانشگاه که قبول شدم، خانواده به من یک گوشی هدیه دادند. اما گوشی کیفیت نداشت و زود خراب شد. خیلی ناراحت بودم.
#محمدرضا متوجه شد. از قبل در جایی کار کرده بود و دستمزدش را که دویست هزار تومان میشد، کم کم پس انداز کرده بود. آن پس اندازش را برداشت و همراه با پدرم رفتند و برایم گوشی جدید دیگری خریدند.
خیلی خوشحال شده بودم. چند ماه که گذشت جریان آن را فهمیدم.
#خاطرات_شهید_دهقان
#برگرفته_از_کتاب_ابوصال
#خواهر_شهید
🌸 @Dehghan_amiri20🌸
🕊🕊🕊
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🕊
🕊
💦شیطنت هایت شبیه محمد رضای من است...
عاشق دایی هایش بود و نسبت به دو دایی شهیدش ارادت خاصی داشت.
از نظر اخلاقی شباهت هایی به دایی هایش داشت. در متانت، ادب و مقیّد بودن شبیه دایی بزرگش #شهید_محمدعلی_طوسی بود. اما در پر جنب و جوش بودن و شیطنت هایش به دایی کوچکش #شهید_محمدرضا_طوسی رفته بود. طوری که پدربزرگش به او میگفت: #محمدرضا شیطنت هایت شبیه #محمدرضای من است..!!
#خاطرات_شهید_دهقان
#برگرفته_از_کتاب_ابوصال
#مادر_شهید
🌸 @Dehghan_amiri20🌸
🕊🕊🕊
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🕊
🕊
💦معنویتش را پشت شوخی هایش پنهان می کرد...
حالات معنویش را حفظ میکرد و اصلا اهل بروز دادن نبود.
معنویتش را پشت شوخی هایش پنهان می کرد. اگر مواقعی بود که می فهمید طرف مقابلش می خواهد از اوضاع معنویش اطلاع پیدا کند، مطلقا چیزی نمی گفت مگر اینکه خودش حرف بزند.
#خاطرات_شهید_دهقان
#برگرفته_از_کتاب_ابوصال
#مادر_شهید
🌸 @Dehghan_amiri20 🌸
🕊🕊🕊
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🥀🕊🥀
🕊🥀
🥀
💦محمدرضا هم توفهرست بود...
یکی از همکارانم برای مدرسه ی غیر دولتی اش چند نیرو میخواست. تعدادی را معرفی کردم، #محمدرضا هم در فهرست بود. از قبل به او گفتم که در مصاحبه اش اسم من را نیاورد. قول داد.
وقتی که رفت و نوبت مصاحبه اش شد از او پرسیدند که اگر دانش آموز چهارم ابتدایی شیطنت کند، به عنوان یک مربی تربیتی چه می کنید..؟!
او هم بدون هیچ ملاحظه ای برگشت و گفت: آن قدر بچه را کتک میزنم تا جانش درآید. به خاطر همین جمله اش رد شد. چند وقت بعد که از طریق همکارم جریان را شنیدم به او گفتم که چطور مربی میخواستی بشوی که بچه مردم را کتک بزنی..!!؟
برگشت و گفت من که نمیتوانم دروغ بگویم و کلی خندید. در حین جدّیت کار، شوخی میکرد و سخت نمیگرفت.
کاری را که دوست داشت انجام میداد.
#خاطرات_شهید_دهقان
#برگرفته_از_کتاب_ابوصال
#مادر_شهید
🌸 @Dehghan_amiri20🌸
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🕊
🕊
💦مطیع حرف پدرومادرش بود
لحظاتی بود که با دوستان بیرون میرفتیم و یا برای رفتن به هیئت برنامه ریزی میکردیم. او هم همراه بود اما اگر خانواده اش چیز دیگری میگفتند، دعوت مارا رد میکرد و با آنها می رفت.
به شدت مطیع حرف پدر مادرش بود.
هر چه که آنها میگفتند در اولویت بود.
در صورتی که ممکن بود ما به خاطر دوستان با برنامه های خانواده همراهی نکنیم و وقتمان را با آنها بگذرانیم.
#خاطرات_شهید_دهقان
#برگرفته_از_کتاب_ابوصال
#دوست_شهید
🌸 @Dehghan_amiri20🌸
🕊🕊🕊
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🕊
🕊
💦ازهمان جا دوستی های جدیدشکل گرفت
با دوستش به هیئتی که میشناخت رفتند. اولین بارش بود که در آن هیئت حضور داشت.
از همان ابتدای آشنایی با رفقای هیئتی دوستش، جوری رفتار کرده بود که انگار چندین سال است همدیگر را میشناسند.
از همان جا بود که دوستی های جدید شکل گرفت.
به عنوان یک بچه هیئتی قدرت جذب بالایی داشت و بخاطر خوش اخلاقی و لبخندی که روی لب داشت، سریع رابطه برقرار می کرد.
#خاطرات_شهید_دهقان
#برگرفته_از_کتاب_ابوصال
#دوست_شهید
🌸 @Dehghan_amiri20🌸
🕊🕊🕊
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🕊
🕊
💦بامرام وبامعرفت بودن را برای همه یکسان می دانست
در رفاقت با بچه های شهرستانی دانشگاه مطهری کم نمی گذاشت. با آن که رفقای تهرانی زیاد داشت اما برایش فرقی نمی کرد. با مرام بودن و با معرفت بودن را برای همه یکسان می دانست و علاقه اش به دوستان شهرستانی زیاد بود.
#خاطرات_شهید_دهقان
#برگرفته_از_کتاب_ابوصال
#دوست_شهید
🌸 @Dehghan_amiri20🌸
🕊🕊🕊
🌷 🕊🌷🕊
🕊🌷🕊
🌷🕊
🕊
💦به خانواده قول داده بود...
گاهی با رفقا قرار می گذاشت و باهم به گشت و گذار می رفتیم، یک بار که به کوه های شیان رفته بودیم بعد از کلی تحرک و شیطنت به زور عابربانکش را گرفتم و گفتم که همین امروز باید ما را مهمان کنی، حرص میخورد که پولهایش را جمع کرده تا موتور بخرد، من هم اذیتش کردم و گفتم که نگران نباش، با صد تومن آدم کسری نمی آورد برای خرید موتور..!!
خودم برایت صد تومن تخفیف میگیرم.
عاشق موتور بود، به خانواده اش قول داده بود تا پول هایش را پس انداز کند که موتور دلخواهش را بخرد.
#خاطرات_شهید_دهقان
#برگرفته_از_کتاب_ابوصال
#دوست_شهید
🌸 @Dehghan_amiri20🌸
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
💦محمدرضا سریع خودش رورسوند
خانواده ام عازم حج شدند. در خانه تنها بودم، به رفقا زنگ زدم و قرار یک دورهمی دوستانه گذاشتیم. #محمدرضا هم سریع خودش را با موتور رساند.
آن شب بچه ها که شام را خوردند همگی رفتند، فقط او و یکی از رفقا ماند. تا صبح بیدار ماندیم و گپ زدیم و خندیدیم، نگذاشت که تنها باشم و این معرفتش همیشگی بود.
#خاطرات_شهید_دهقان
#برگرفته_از_کتاب_ابوصال
#دوست_شهید
🌸 @Dehghan_amiri20🌸
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🕊
🕊
💦دستمزدش رو که دویست هزارتومن میشد.....
دانشگاه که قبول شدم، خانواده به من یک گوشی هدیه دادند. اما گوشی کیفیت نداشت و زود خراب شد. خیلی ناراحت بودم.
#محمدرضا متوجه شد. از قبل در جایی کار کرده بود و دستمزدش را که دویست هزار تومان میشد، کم کم پس انداز کرده بود. آن پس اندازش را برداشت و همراه با پدرم رفتند و برایم گوشی جدید دیگری خریدند.
خیلی خوشحال شده بودم. چند ماه که گذشت جریان آن را فهمیدم.
#خاطرات_شهید_دهقان
#برگرفته_از_کتاب_ابوصال
#خواهر_شهید
🌸 @Dehghan_amiri20🌸
🕊🕊🕊
🌼 #نعم_الرفیق 🌼
💦شیطنت هایت شبیه محمد رضای من است...
عاشق دایی هایش بود و نسبت به دو دایی شهیدش ارادت خاصی داشت.
از نظر اخلاقی شباهت هایی به دایی هایش داشت. در متانت، ادب و مقیّد بودن شبیه دایی بزرگش #شهید_محمدعلی_طوسی بود. اما در پر جنب و جوش بودن و شیطنت هایش به دایی کوچکش #شهید_محمدرضا_طوسی رفته بود. طوری که پدربزرگش به او میگفت: #محمدرضا شیطنت هایت شبیه #محمدرضای من است..!!
#خاطرات_شهید_دهقان
#برگرفته_از_کتاب_ابوصال
#مادر_شهید
┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈
@dehghan_amiri20
┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈
🌼 #نعم_الرفیق 🌼
💦ازهمان جا دوستی های جدیدشکل گرفت
با دوستش به هیئتی که میشناخت رفتند. اولین بارش بود که در آن هیئت حضور داشت.
از همان ابتدای آشنایی با رفقای هیئتی دوستش، جوری رفتار کرده بود که انگار چندین سال است همدیگر را میشناسند.
از همان جا بود که دوستی های جدید شکل گرفت.
به عنوان یک بچه هیئتی قدرت جذب بالایی داشت و بخاطر خوش اخلاقی و لبخندی که روی لب داشت، سریع رابطه برقرار می کرد.
#خاطرات_شهید_دهقان
#برگرفته_از_کتاب_ابوصال
#دوست_شهید
┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈
@dehghan_amiri20
┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈