eitaa logo
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
1.3هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
96 فایل
🕊بنام‌اللہ🕊 🌸شہید محمدرضا دهقان امیرے🌸 🌤طلوع:1374/1/26 🕊شہادت:1394/8/21 💌پیامے‌ازجانب🌼 #نعم_الرفیق 🌼: ✾اگردلتان‌گرفت‌یادعاشوراڪنید ✾ومطمئن‌باشیدڪہ‌تنہابایادخداست‌ڪہ‌دلہاآرام‌مے‌گیرد. خادم ڪانال: @shahid_dehghan_amiri ادمین تبادل: @ashegh_1377
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
🕊 🕊 💦شیطنت هایت شبیه محمد رضای من است... عاشق دایی هایش بود و نسبت به دو دایی شهیدش ارادت خاصی داشت. از نظر اخلاقی شباهت هایی به دایی هایش داشت. در متانت، ادب و مقیّد بودن شبیه دایی بزرگش بود. اما در پر جنب و جوش بودن و شیطنت هایش به دایی کوچکش رفته بود. طوری که پدربزرگش به او میگفت: شیطنت هایت شبیه من است..!! 🌸 @Dehghan_amiri20🌸 🕊🕊🕊
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
🕊 🕊 💦معنویتش را پشت شوخی هایش پنهان می کرد... حالات معنویش را حفظ میکرد و اصلا اهل بروز دادن نبود. معنویتش را پشت شوخی هایش پنهان می کرد. اگر مواقعی بود که می فهمید طرف مقابلش می خواهد از اوضاع معنویش اطلاع پیدا کند، مطلقا چیزی نمی گفت مگر اینکه خودش حرف بزند. 🌸 @Dehghan_amiri20 🌸 🕊🕊🕊
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
‍ ‍🥀🕊🥀 🕊🥀 🥀 💦محمدرضا هم توفهرست بود... یکی از همکارانم برای مدرسه ی غیر دولتی اش چند نیرو میخواست. تعدادی را معرفی کردم، هم در فهرست بود. از قبل به او گفتم که در مصاحبه اش اسم من را نیاورد. قول داد. وقتی که رفت و نوبت مصاحبه اش شد از او پرسیدند که اگر دانش آموز چهارم ابتدایی شیطنت کند، به عنوان یک مربی تربیتی چه می کنید..؟! او هم بدون هیچ ملاحظه ای برگشت و گفت: آن قدر بچه را کتک میزنم تا جانش درآید. به خاطر همین جمله اش رد شد. چند وقت بعد که از طریق همکارم جریان را شنیدم به او گفتم که چطور مربی میخواستی بشوی که بچه مردم را کتک بزنی..!!؟ برگشت و گفت من که نمیتوانم دروغ بگویم و کلی خندید. در حین جدّیت کار، شوخی میکرد و سخت نمیگرفت. کاری را که دوست داشت انجام میداد. 🌸 @Dehghan_amiri20🌸 🥀🕊🥀🕊🥀🕊
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 🕊در اولین جمله به او گفتم «محمدرضا چرا با سر آمدی!» : آن روز که این خبر را به ما دادند گذر ساعت را اصلا احساس نکردم و به معراج شهدا رفتیم. آن لحظه دوست داشتم دوستان محمدرضا را ببینم برای اینکه یک عشق و علاقه خاصی بین محمدرضا و دوستانش بود وبرای من خیلی جذاب بود و در این جمعیت دنبال دوستان محمدرضا می‌گشتیم و همش دوست داشتم آنها را ببینم و آماده‌شان کنم و بیشتر از اینکه بخواهم محمدرضا را ببینم دوست داشتم  عکس‌العمل دوستانش را ببینم. ما با محمدرضا خیلی کوچه معراج می‌رفتیم و هر شهیدی را که می‌آوردند می‌رفتیم و می‌دیدیم. آن روز جای خالی محمدرضا مشخص بود وقتی وارد شدیم دیدیم دوستان محمدرضا ایستاده‌اند و حالت‌های خیلی ناراحتی دارند که من احساس می‌کردم که همه آنها از درون در حال منفجر شدن هستند و یک حالت عجیب و غریبی دارند. پیکر را که آوردند من نگران این بودم که پیکر بی‌سر باشد و  به یاد آن حرفی که گفته بود دعا کن من بی‌سر برگردم افتادم و به خودم می‌گفتم حتما الان بدون سر است. وقتی صورتش را دیدم ,خیالم راحت شد و در اولین جمله به او گفتم در صورتی که وقتی فرماندهان نحوه شهادت محمدرضا را توضیح دادند فهمیدیم که بوده و فقط یک را آورده  و همانطوری که خودش می‌خواسته شهید شد و فقط صورتش را برای ما آورده که با دیدن صورتش آرامش بگیریم. 🌹 @Dehghan_amiri20 🌹
_شهید جنس غمش با فرق می کند ؛ پدر بی صدا کمرش خم می شود و اینکه میداند حسین(علیه السلام)چه کشید بالای سر علی اکبرش... 🌷 @Dehghan_amiri20 🌷
❁برای👈 شهیدشدن قبل ازهرچیزبایدشهیدانه 👉زندگی کرد❁ ✅ کولر بیت‌المال یک روز با دو تا از همرزمانش آمده بود خانه. خانه کوچک بود و تا دلت بخواهد، گرم. تابستان بود و عرق، همین‌طور شُر و شُر از سر و رویمان می‌ریخت. یکی از دوست‌های سینه‌ای صاف کرد و گفت: «حاج آقا کولری را که دادید به آن بنده‌ی خدا، برای خانه‌ی خودتان که خیلی واجب‌تر بود!» کنجکاو شدم. با خودم گفتم: « پس شوهر ما هم کولر تقسیم می‌کند!» خندید و گفت: «شوخی نکن بابا! الآن خانم ما باورش می‌شود و فکر می‌کند اجازه‌ی تقسیم تمام کولرهای دنیا دست ماست!» انگار فهمیدند عبدالحسین دوست ندارد راجع به این موضوع صحبت شود. دیگر چیزی نگفتند. بعد از شهادتش، همان رفیقش می‌گفت: «آن روز، وقتی شما از اتاق بیرون رفتید، حاج آقا گفت: می‌شود آن خانواده‌ای که دادند، آن که جگرش داغدار است، توی گرما باشد و بچه‌های من زیر کولر؟! خانواده‌ی من در انقلاب سهمی ندارند که بخواهند کولر را بگیرند.» 🦋🌸 🍂 🌾 ☘🌺 ✨🍃@Dehghan_amiri20✨🍃
🌼 🌼 💦شیطنت هایت شبیه محمد رضای من است... عاشق دایی هایش بود و نسبت به دو دایی شهیدش ارادت خاصی داشت. از نظر اخلاقی شباهت هایی به دایی هایش داشت. در متانت، ادب و مقیّد بودن شبیه دایی بزرگش بود. اما در پر جنب و جوش بودن و شیطنت هایش به دایی کوچکش رفته بود. طوری که پدربزرگش به او میگفت: شیطنت هایت شبیه من است..!! ┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈