eitaa logo
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
1.3هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
96 فایل
🕊بنام‌اللہ🕊 🌸شہید محمدرضا دهقان امیرے🌸 🌤طلوع:1374/1/26 🕊شہادت:1394/8/21 💌پیامے‌ازجانب🌼 #نعم_الرفیق 🌼: ✾اگردلتان‌گرفت‌یادعاشوراڪنید ✾ومطمئن‌باشیدڪہ‌تنہابایادخداست‌ڪہ‌دلہاآرام‌مے‌گیرد. خادم ڪانال: @shahid_dehghan_amiri ادمین تبادل: @ashegh_1377
مشاهده در ایتا
دانلود
📝🍃|اخلاق ناب فرماندهی... با شرمندگی آمده بود پیشم، میگفت: ما که نمیدونستیم شهرداره، بهش بی‌اعتنایی کردیم، خودش رفت مثل یه کارگر و ایستاد و کار کرد ما هم... مسئول کارگاه شن و ماسه بود، ترسیده بود، گفتم: نگران نباش! ناراحت نمیشه، آخه ما خیلی اذیتش کردیم، قضیه را که برای مهدی تعریف کردم، برای همه شان تشویقی نوشت تا بفهمند از دست شان ناراحت نیست، گفت: کاش میتونستن بفهمن من دارم با نفسم میجنگم، به اون میخوام بگم فکر نکنی برای ریاست اومدی، فقط اومدی خدمت کنی! کمی مکث کرد و دوباره گفت: اگه من میرم کنارشون کار میکنم میخوام رنج و سختیه کارگرها رو درک کنم، نمیخوام کسی فکر کنه برای ریاست اومدم. 🌹 🍃 ...🕊 ...💔 🍃✨|• @dehghan_amiri20
📝🍃|دوست دارم مثل تو باشم..... ابراهیم جلو رفت و گفت: کجایی پهلوون، مغازت چرا بسته‌ است؟ عمو عزّت آهی از سَرِ درد کشید و گفت: ای روزگار مغازه رو از چنگ ما درآوردن، آدم دیگه به کی اعتماد کنه، پسر خود آدم که بیاد مغازه‌ی پدر رو بگیره و بفروشه، آدم باید چیکار کنه؟! بعد ادامه داد: من یه مدّت بیکار بودم تا اینکه یکی از بازاری‌ها این ترازو رو برام خرید تا کاسبی کنم، الان هم دیگه خونه خودم نمی‌رم تا چشمم به پسرم نیفته، منزل دخترم همین اطرافه، میرم منزل دخترم. ابراهیم خیلی ناراحت شد، گفت: عمو بیا برسونیمت منزل، با موتور عمو عزّت را به خانه دخترش رساندیم، وضع مالی‌شان بدتر از خودش بود، ابراهیم درآمدِ کارِ خودش را به این پیرمرد بخشید، اصلا برایش مهم نبود که برای این پول یک ماه در بازار کار کرده و سختی کشیده. 🕊 🍃 ...💔 💌🍃|• @dehghan_amiri20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽🍃| ... 🍂🌾حاج قاسم مشکل مالی پیدا کرده بود... پور جعفری از یک طریقی این مسئله را متوجه شد. بی سر و صدا و دور از چشم حاج قاسم موضوع را به سردار قاآنی گفت. سردار قاآنی هم به معاون مالی اداری دستور داد یکی از ماموریت‌های حاجی را حساب کنند و پولش را به حساب او بریزد. تا حاج قاسم این را فهمید اول پول را برگرداند و بعد هر سه را توبیخ کرد. با تشر گفت شما اشتباه می‌کنید در زندگی شخصی من دخالت می‌کنید به شما ارتباطی ندارد که من مشکل مالی دارم یا نه" 🕊...🕊 ...💔 🎬🍃|• @dehghan_amiri20
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
📸🍃|• شهید علے صیادشیرازے❤️🕊
📝🍃|اخلاق ناب فرماندهی... 🧡✨|نیم ساعتی هست که جلسه ارزیابی تمام شده و افراد به اتاق های تعیین شده رفته اند. من نیز در اتاق نشسته ام و یادداشت هایم را مرتب می کنم، ناگهان صدای تیمسار به گوشم می خورد، از اتاق خارج می شوم و به سالن می روم. سربازی دمپایی به پا و آستین بالا زده، در حالی که در یک دست واکس و در دست دیگر فرچه دارد، در مقابل تیمسار ایستاده است. تیمسار کمی ناراحت به نظر می آید. به او می گوید: «نه! پسرم! این کار شخصی است، هر کسی باید کارهای شخصی اش را خودش انجام دهد.» بعد اضافه می کند: «پوتین هیچ کس را واکس نزن،نه الان، نه هیچ وقت دیگر، پوتین هیچ کس را واکس نزن.» بعد پیشانی سرباز را می بوسد. سرباز ناباورانه تیمسار را نگاه می کند. به پوتین های تیمسار نگاه می کند. یکی خاکی و یکی واکس زده و تمیز است. تیمسار آنها را به داخل اتاق می برد. 🌸🍃سال ۱۳۶۴ طی سفری که به لبنان داشتیم، به طور غیررسمی میهمان «ژنرال طلاس»، وزیر دفاع وقت سوریه در منزلش شدیم. صیاد اصرار داشت که به جنوب لبنان برود و طلاس می گفت خطر دارد و نمی شود. بعد گفت: «شما دو، سه روزه آمده اید و این جا تفریح کنید و حالا که در جنگ نیستید، بروید زیارت. من هم سفارش می کنم شما را به جاهای دیدنی ببرند.» صیاد گفت: «ما زیارت رفتیم. هم رزمان من در سپاه و بسیج همه در جنگ هستند و من بنا به اوامر امام و رئیس جمهورم به این سفر آمده ام و الان هم کار سیاسی من تمام شده است.اگر همین حالا خداوند عمر مرا به پایان ببرد، باید بگویم در حال انجام دادن چه کاری بودم؟ زمانی که دوستان و فرزندان من می جنگند، بگویم من در حال تفریح در دمشق بودم؟ حالا که نمی توانم در آنجا بجنگم، این جا بین رزمندگان شما حضور پیدا می کنم تا اگر لحظه ای دیگر در این دنیا نبودم، لحظه مرگ پاسخی برای حضرت حق داشته باشم.» 🌸🍃در شهریور ۱۳۷۴، برای برداشت های تصویری و ضبط و ثبت مصاحبه های تعدادی از فرماندهان، رفته بودیم کردستان. در گردنه صلوات آباد بودیم که آخرین مصاحبه ها با تعدادی از فرمانده های سپاه و ارتش به پایان رسید. بعد از اتمام کار، شهید صیاد به برادر فیلم بردار گفت: «چقدر از این فیلم خالی مانده است؟» فیلم بردار جواب داد: «جناب، دو دقیقه.» صیاد به او گفت: «این دو دقیقه، بیت المال است، هدر نرود. حتماً در جای دیگری استفاده کنید تا اسرافی در بیت المال نشود.» فیلم بردار هم [بی درنگ] با خودکار روی بدنه فیلم نوشت که دو دقیقه خالی است. اتفاقاً مدتی بعد که برای مصاحبه با یکی از فرماند هان رفته بودیم، آن مصاحبه دقیقاً دو دقیقه بیشتر طول نکشید». 🌷🕊 🍃 💕 ...💔 ...🍂 💌🍃|• @dehghan_amiri20