eitaa logo
دهڪده ‌مثبت
2.8هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
13 فایل
یه دهڪده مثبت، تا توے اون یه زندگی آروم‌ و بدور از افڪار منفی رو تجربه ڪنی♥️ پیشنهادات وارسالی‌هاے زیباتون رو اینجا می‌خونم🌱 @Goolnarjes313 https://harfeto.timefriend.net/17400377624639 لطفامعرفی‌مون کن @Dehkade_mosbat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️سلام ای تمام حقیقت اسلام برآ ای آفتابِ صبحِ امید که در دستِ شبِ هجران اسیرم یاصاحب‌الزمان! در کورانِ تمام دردها و مصیبت‌های عالم، در دامنه‌ی پرخطر مسیر زندگی، در طوفانِ بی‌امان و پر تلاطم حمله دشمنان اعتقادی؛ امید و پناه بشریت شما هستید. به همین خاطر است که در صلوات خاصه ماه شعبان که در شب نیمه‌ی شعبان هم به خواندن آن توصیه شده است می‌خوانیم: الْکَهْفِ الْحَصِینِ وَغِیاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکِینِ ، وَمَلْجَاَ الْهارِبِین...َ» (درود خدا بر شما) ای پناهگاه محکم و فریادرس بیچارگانِ درمانده و پناه گریختگان... 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 ☘🌸☘🌸☘🌸☘ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 عجل‌الله‌فرجه
8.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ببینید چه زیباست خودتو نگه دار برای آن زمان! 🔸طبق احادیث عمر این انقلاب خیلی کوتاه است!!! 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
💫اینچنین نمازم آرزوست ❄این گونه در برف نماز خواندند تا ما نمازمان قضا نشود. 📸تصویری زیبا از رزمندگان در حال نماز در برف. اگه جایمان گرم و نرم است؛ولی در نمازمان تاخیر می‌کنیم این عکس کمک حالمان می‌شود. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
کتابخوانے؛ یک عادت خانوادگے🥤🌱 من این را مےخواهم عرض کنم. کہ در منزل خودِ من، همہ افراد، بدون استثنا، هرشب در حال مطالعہ خوابشان مےبرد. خود من هم همین‌طورم. نہ این‌کہ حالا وسط مطالعہ خوابم ببرد. مطالعہ مےکنم؛ تا خوابم مےآید، کتاب را مےگذارم و مےخوابم. همہ افراد خانہ ما، وقتے مےخواهند بخوابند حتماً یک کتاب کنار دستشان است. من فکر مےکنم کہ همہ خانواده‌هاۍ ایرانے باید این‌گونہ باشند. •💞حضرت‌ آقا 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍اردیبھشت نام دیگرِ توست .🤍!‌ زن و شوهر عاشقـے کھ برای کمک بھ هم نوعان خود و دفاع از وطن جانِ خود را فدا کردھ و پا بھ سامرا مـےگذراند . . . شھرے کھ از امکانات بالا و لوکس بودن زبان زد همھ است امـا ! قلمرو داعش . این ڪتاب سرنوشت این زوج عاشق‌ را در دورے از خانواده و وطن در روزگار داعش بھ تصویر میکشد🌱!' -نویسندھ ❲ زینب بخشایش ❳! 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍دخالت‌ها 🍃خواستگاران زیادی داشتم؛ ولی پدرم مخالف ازدواج بود. می‌گفت: «فقط به فکر درس‌خوندن باش، فعلا ازدواج برات زوده!» همین شد که نشستم بکوب به درس‌خواندن برای دانشگاه. 🍀روزی که اسمم را در میان پذیرفته‌شدگان دیدم، اشک شوق چشمانم را پوشاند، به گونه‌ای که مادرم نگران شد. اولین روز دانشگاه، صبح زود از خانه بیرون زدم. آنقدر سرخوش بودم که به سرم زد مقداری از مسیر را پیاده بروم. 💫برگ درختان با رنگ‌های زرد و نارنجی و قرمز زیبایی مسیر را دو چندان کرده بود. صدای خِش‌خِش برگ‌هایِ زیر پایم قشنگ‌ترین موسیقی دنیا را برایم می‌نواخت. ✨همان ابتدای کار درست و حسابی شروع به درس خواندن کردم. البته اگر فرصتی پیش می‌آمد برای کارهای بسیج و نمازخواندن به مسجد محل سرمی‌زدم. 🎋یک روز خانم میان‌سالی بدجور به من پیله کرده بود و نگاهم می‌کرد. برای انجام کارهای بسیج به نقطه‌ای رفتم تا از تیررس نگاهش درامان باشم. یک روز خسته و کوفته وارد خانه شدم. حتی توان عوض کردن لباس‌هایم را نداشتم و روی مبل دراز کشیدم. چیزی نگذشت مژه‌های بلندم در هم فرو رفت و خواب هفت پادشاه را دیدم. 🍃با صدای مادر از خواب شیرین بیدار شدم: «سهیلا پاشو کلی کار داریم، الانه که خواستگارا بیان!» ☘شوک زده و با تعجب گفتم: «مامان سربه‌سرم نذار، حال ندارم.» همان طور جدی به من نگاه کرد و گفت: «برو لباساتو عوض کن. بعد بیا آشپزخونه میوه‌هارو بشور.» ⚡️امیرعلی به همراه پدر و مادرش آمدند. وقتی چای ریختم، برادرم آن‌ها را برای مهمان‌ها برد. صدای تپش‌های قلبم را می‌شنیدم. صورتم گُر گرفته بود. وارد پذیرایی شدم. وقتی جواب سلامم را دادند، چشمم به مادر امیرعلی افتاد. همان زنی بود که توی مسجد، مرا زیر نظر گرفته بود و دیگران او را سمیه‌ خانم صدا می‌زدند. 🌾برخلاف تصورم پدر گفت: «امیرعلی به دلم نشسته!» طولی نکشید که عقد کردیم. همان ابتدای کار دخالت‌های بی‌جای خانواده‌اش، زندگی را بر ما تلخ کرد. یک سال عقد؛ که بهترین دوران زندگی‌ هست، برای ما به سختی گذشت. 💫امیرعلی را به خاطر صداقت و پاکی‌اش دوست داشتم. تصمیم گرفتیم به صورت توافقی طلاق بگیریم؛ ولی زود پشیمان شدیم. حالا نوبت بچه‌دار شدن رسید. چند ماه گذشت؛ ولی خبری از بارداری نبود. آزمایش که رفتیم دکتر گفت: «امیرعلی نمی‌تونه بچه‌دار ‌بشه.» 🍁باورم نمی‌شد شروع کردم از این دکتر به آن دکتر رفتن، همه‌ی آن‌ها حرف‌شان یکی بود. برای اولین دفعه، آی‌وی‌اف شدم؛ ولی بچه نماند و سقط شد. بار دوم هم دوباره بچه نماند. علاوه بر هزینه‌ها‌ی بالا، نشستن‌های طولانی مدت در مطب خسته‌ام کرده بود. بار سوم هم مثل دو دفعه‌ی قبل ناامید شدم. نیش و کنایه اطرافیان، بیشتر زجرم می‌داد. خصوصا مادر شوهرم که بچه نداشتن را از چشم من می‌دانست! 🌾با همه‌ی این احوال بار چهارم هم آی‌وی‌اف شدم، با تمام هزینه‌ها و دوندگی‌ها هنوز هم امیدوارم بودم. بعد از دو هفته آزمایش گرفتند، جواب مثبت بود. پرده اشک شوق جلوی دیدگانم را گرفت. دست امیرعلی را فشار دادم. او هم از خوشحالی دچار شوک شده بود. ✨بعد از گذشت چند ماه، دکتر صدای قلب بچه‌ها‌ را به گوشم رساند. لب‌های خانم دکتر کش آمد و گفت: «مبارک باشه، سه‌قلو بارداری!» 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
🌱 براے یوسف شدن باید☝️🏻 قید زلیخاها را زد|| زلیخاےِ چشم چَرانے طمع ورزے عشق هاے خیابانے و اینترنتے و اینگونه‍ مےتوان عزیز خدا شد🕊 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114 💕🧡💕