eitaa logo
دهڪده ‌مثبت
2.2هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
15 فایل
یه دهڪده مثبت، تا توے اون یه زندگی آروم‌ و بدور از افڪار منفی رو تجربه ڪنی♥️ پیشنهادات وارسالی‌هاے زیباتون رو اینجا می‌خونم🌱 @Goolnarjes313 https://harfeto.timefriend.net/17400377624639 لطفامعرفی‌مون کن @Dehkade_mosbat
مشاهده در ایتا
دانلود
⛅️انتظار فرج نگاهی امیدبخش ✍️معتقدین به ظهور هیچ‌گاه دچار ناامیدی نمی‌شوند 🍀روحیه انتظار از بزرگترین دریچه‌های فرج برای جامعه اسلامی است باید منتظر بود. این نگاه ادیان به پایانِ راهِ کاروان بشرى، نگاه بسیار امیدبخشى است؛ 🌺حقیقتاً روحیّه‌ى انتظار و روحیّه‌ى ارتباط با ولىّ‌عصر (ارواحنا فداه) و منتظر ظهور بودن و منتظر آن روز بودن، یکى از بزرگ‌ترین دریچه‌هاى فرج براى جامعه‌ى اسلامى است. 🌸منتظر فرج هستیم؛ خود این انتظار، فرج است؛ خود این انتظار، دریچه‌ى فرج است، امیدبخش است، نیروبخش است؛ از احساس بیهودگى، از احساس ضایع شدن، از نومیدى، از گیج و گمى نسبت به آینده جلوگیرى میکند؛ امید میدهد، خط میدهد. مسئله‌ى امام زمان (سلام الله علیه) این است و امیدواریم که خداى متعال ما را به معناى واقعى کلمه از منتظران قرار بدهد و چشم ما را به تحقّق این وعده‌ى الهى روشن کند. 🔰بیانات مقام معظم رهبری(دامت برکاته) در دیدار پژوهشگران و کارکنان‌ مؤسسه «دارالحدیث» و پژوهشگاه «قرآن و حدیث» ۱۳۹۳/۰۳/۲۱ ☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
🕋🕋🕋 ⛅️آفتاب پشت ابر 💢گاهی بهانه پشت بهانه می آوریم، چگونه با او ارتباط داشته باشیم؟ وقتی او را نمی بینیم! وقتی صدایش را نمی شنویم! وقتی مثل او خوب نیستیم! و... ❓بیا با هم کمی فکر کنیم عاقلانه بیندیشیم. کسی که نمی خواهد مطیع او باشد و دوست دارد به خیال خودش آزاد و رها باشد، این ها می شود بهانه های دم دستی اش. والّا چه کسی گفته او به خوبان توجه دارد و با بقیه کاری ندارد؟ و یا مگر فقط با دیدن، ارتباط برقرار می شود؟ مگر فقط با شنیدن صدا می توان ارتباط داشت؟ 💯درست حدس زده ای در خصوص ارتباط با امام زمان(عجل الله تعالی) منجی عالمین سخن می گویم. چند روزی است که با گروهی در ارتباط هستم و صحبت از نامه نوشتن برای شریف ترین انسان، امام جامعه که در غیبت به سر می برند سخن به میان آمد. افرادی انگشت شمار از میان آن جمع، نادانسته و یا دانسته برای نامه نوشتن همان بهانه های بالا را می آورند. ✅ در صورتی که خود امام زمان(ارواحناله الفداء) در خصوص غیبت خود و چگونگی بهره مندی ما از ایشان چنین پاسخ داده اند: 🔹وَ أَمَّا وَجْهُ اَلاِنْتِفَاعِ بِي فِي غَيْبَتِي فَكَالاِنْتِفَاعِ بِالشَّمْسِ إِذَا غَيَّبَهَا عَنِ اَلْأَبْصَارِ اَلسَّحَابُ 🔸کیفیّت بهره وری از من در دوران غیبت، مانند کیفیّت بهره وری از آفتاب است هنگامی که ابر آن را از چشم ها پنهان سازد. 📚بحار الأنوار ج۷۵ ص۳۸۰ ⁉️به یاد می آوری چه روزهای فراوانی که آفتاب پشت ابر بود و ما صورت درخشانش را نمی دیدیم؛ ولی گرمایش را احساس می کردیم، از نورش بهره می بردیم، از فوایدش استفاده می کردیم. امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هم اکنون در بین ما هستند و این چشم نابینای ماست وجود نازنینش را نمی بیند؛ ولی او کنار ماست. همراه ماست، با غصّه های ما، غصّه دار و با شادی هایِ حلالمان، شاد می شود. امام مهربانی که به محض استغاثه به سویش برای فریادرسی ات التفاتی به سویت دارد. 🍀بیا با هم تصمیم بگیریم از همین الان که این نوشته را می خوانیم سعی کنیم با انواع و اقسام روش ها و به هر بهانه ای به یاد حضرت باشیم و ارتباطمان را با قطب عالم امکان قوی تر کنیم. خدایا کمکمان کن آمین یارب العالمین🤲 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
🔴 آیا امام زمان جمعه ظهور می کنند؟ ‌🔹 اولاً، حکمت بعضي مسائل براي ما روشن نيست و ممکن است در آينده روشن شود؛ 🔹 ثانياً، از نظر اسلامي، جمعه، عيد است و شرافت بسياري دارد. از اين جهت مناسبت دارد که ظهور حضرت مهدي که از اشرف حوادث عالم است، در چنين روز شريفي واقع شود. همان‌گونه که ميلاد باسعادتش در جمعه واقع شده است. زيارت آن حضرت در روز جمعه مستحب به شمار مي‌رود و سفارش گرديده است؛ از امام صادق روايت است که فرمودند: "قائم ما اهل بيت در روز جمعه قيام مي كند". 🔹 ثالثاً، مسئله وقوع ظهور در روز جمعه، امري قطعي و تغييرناپذير نيست. 📚 بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۲۷۹ 📚 مهدي موعود، ص ۱۰۶ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍️چهره ی بهشتی 🌲با قد سروگونه، چهره‌ی بهشتی‌اش و رفتار فاخرش قلب‌ها را به تسخیر خود درآورده بود. یکی یکی کودکان خردسال را، ماهرانه در بغل می‌گرفت. هر کس که در آغوش پر مهر او جای می‌گرفت دوست داشت برای همیشه آنجا بماند. او که همیشه بوی عطر گل‌های خوشبوی بهاری را می‌داد، همه را مست خود کرده بود. همه او را و او همه را دوست داشت. ☘️دلش با دیدن درد و رنج کودکانی که وقتِ بازی و تفریح‌شان را اینگونه از آن ها دزدیده بودند، آتش می گرفت. هر وقت به دیدن آن ها می‌رفت غصّه اش می‌شد که چرا او نمی تواند حق آزادی و حیات را که از آن ها گرفته‌اند بازپس گیرد؟ 🕌آن ها در اردوگاه آوارگان فلسطینی در جنوب لبنان بودند، که همه را به زور اسلحه از سرزمین مادری و خانه‌های اصلی‌شان آواره کرده و آن سرزمین مقدس را، با ظلم و ستم به اشغال خود درآورده بودند. 🍀بارها و بارها نقشه‌اش را در سر مرور کرده، و برای روز موعود خود را آماده می‌کرد. 🌼حالا انگار آن روز موعود رسیده بود. بچه ها چشمشان به ورودی اردوگاه خیره مانده بود و دلتنگش بودند؛ ولی انگار آب شده و در زمین فرو رفته بود. عده ای از همان کودکان خردسال تاب این فراق را نیاورده و در تب می‌سوختند. 📱خبری از شبکه های اجتماعی همه را در شوک فرو برد. غروب امروز فردی خودرویی بمب‌گذاری شده را به مقرّ فرماندهان ارشد صهیونیست های غاصب زده است، و این در حالی بود که همان وقت، جلسه مهمی در آن جا برگزار شده بود. این عملیات استشهادی، به هلاکت 10 فرمانده رده بالا و صدها زخمی منجر شده است. ⚡️همه شبکه های لبنانی پر شده بود از چهره فرشته‌گونه او ، با دیدن چهره زیبای او، شادی و ناراحتی این حس دوگانه، در وجود تک تک شنوندگان موج می‌زد. چگونه این خبر را به گوش کودکان عاشق برسانند؟ دل‌هایِ بی‌قرار و ماتم زده شان با تمام وجود او را می‌طلبید. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍️دلتنگی ☘️با ترس و لرز تُندِ تُند پِلک می‌زد. چشمان خود را دور تا دور مسجد چرخاند، به آرامی پاهایش را داخل مسجد گذاشت. دودل بود وارد شود یا نشود؟! سرش را پایین انداخت و با سرعت پشت ستون آخر نشست. از سه‌هفته قبل لاغرتر و رنگ پریده شده بود. خواستم صدایش کنم تا مثل همیشه بیاید کنار دوستانش بنشیند. 🌸حامد امتداد نگاه من را گرفت و بر روی صورت علی‌اصغر ثابت ماند. وحشت‌زده از جایش بلند شد و گفت: « بچا زود فرار کنید، علی‌اصغر پشت اون ستونه الان مارو مریض می‌کنه! » اشک در چشمان علی‌اصغر جمع شد. دست راستش را بالا برد تا گلوله‌های اشکی که برای ریختن با هم مسابقه گذاشته بودند را پاک کند. ☘️ابروهایم در هم رفت و با صدایی پُر از غم و ناراحتی به حامد اشاره کردم بایستد. « بچا سه‌هفته از بیماری دوستتون می‌گذره او خوب و سالم شده، ویروسی در بدنش نمانده که به شما منتقل شود. شما دلتون براش تنگ نشده؟! من که جای خالیش رو حس می‌کردم و با اومدنش ذوق زده شدم.» علی‌اصغر سرش را بالا آورد. چشمانش برقی زد و گوشه‌هایش چروک‌های ریزی را در آغوش گرفت. بعد از سه‌هفته خانه‌نشینی و پنجه در پنجه بیماری انداختن، احساس می‌شد همان لحظه تمام دلتنگی‌هایش از وجودش رخت بست و رفت. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
💠 عرضِ حاجت ⁉️به این موضوع فکر کرده‌اید که چرا به راحتی می‌توانید از پدرتان پول بگیرید؛ ولی از غریبه‌ها حتّی قرض کردن هم برایتان سخت است؟ ✅ درخواست نیاز از پدر، نشان می‌دهد به او علاقه و اعتماد دارید. معمولا ما نیازمان را به کسی می‌گوئیم که قبولش داریم. 🔘 خدا نیز به ما دستور داده است؛ به درگاهش دعا کنیم و حاجت بخواهیم. 🔘 ما باید تمام نیازهایمان را از خداوند و نماینده خدا بر روی زمین امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) درخواست کنیم. 🔘 هرگاه نیازمان را به درِ خانه‌ی امام زمان ارواحنافداه می‌بریم، معنایش علاقه و اعتماد ما به حضرت و به نوعی اظهار محبّت ما به ایشان است. 🔘 همچنین این نیاز به نوعی، بیانگر این است که آقا و مولای من! ما شما را قبول داریم! به مقام و برتری شما نزد خدا اقرار داریم! شما صاحب اختیار و ولیّ نعمتمان هستید. ✅ همین عَرضِ حاجت سبب می‌شود، محبّت ما به امام زمان و محبّت امام زمان به ما روز به روز بیشتر شود. 💥همین حالا از همین لحظه تصمیم بگیریم برای هر مسأله ی کوچک و بزرگی، درخواستمان را از حضرت بخواهیم. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍فروشی ☘اشک‌های سیمین خاتون روی پر روسریش ریخت. بغضش ترکید و صدای گریه‌اش به هوا رفت. حال یاسر هم بهتر از او نبود‌. جلوی خودش را به زور گرفته‌بود: «لااله‌الاالله سیمین خاتون بس کن. خودت هم می‌دانی راهی برامون نمانده.» 🍃یاسر با هر مکافاتی بود سیمین را آرام کرد. مشکلاتشان یکی‌دو تا نبود، اجاره خانه‌شان سه ماهی می‌شد نپرداخته بودند. روز قبل صاحبخانه برایشان خط و نشان کشیده بود. پسرشان ماهر هم گوشه بیمارستان افتاده بود و تا خرج عمل را نمی‌دادند، دکتر عملش نمی‌کرد. ☘بعد از انفجار تروریستی که کارخانه روی هوا رفت، صابر هم از کار بیکار شده بود. به علت اوضاع بد امنیتی، مدتی بود که کار پیدا نمی‌‌کرد. 🍂یاسر با کلافگی دستش را در موهای آشفته فرو برد و به سیمین نگاه کرد:« زن پاشو برو یک دست لباس تمیز تنش کن. این دست و آن دست نکن! » 🍁سیمین خاتون با پشت دست روی چشمان بارانی‌اش کشید. نگاهی به سه دختر بی‌گناهش، اسماء و شیما و صهباء کرد. جوششی در سینه‌اش بپا شد. زمزمه‌ي «کجاستی صاحب ما » ورد زبانش شد. 🎋دست راست به دیوار گذاشت و با دست چپ کمرش را گرفت. به طرف دختر بزرگش که هشت سالش بود رفت: «اسماء برو اون بلوز و دامن صورتی رنگت رو بپوش.» 🍃_کجا می‌خوای بریم مامان؟ 🍂سیمین خودش را به نشنیدن زد : «زود باش، پاشو معطل نکن.» 🍁یاسر مقوایی را برداشت. خودکار آبی گوشه طاقچه را، که نفس‌های آخرش را می‌کشید بر روی مقوا کشید. ته مانده جوهرش را روی مقوا خالی کرد و نوشت: «فروشی است.» 🎋‌مقوا را به دست سیمین داد. سیمین با دیدن نوشته سیل قطرات اشک پهنای صورتش را پوشاند. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
⁉️اثر محبت و رجوع به امام زمان در عین خطاکاری چیست؟ ✅ گاهی شده با خود فکر کنی منِ گناهکار، دیگر نمی‌توانم حرفی از امام زمان علیه‌السلام بزنم. من کجا و امام کجا؟ 🔘 ولی برخلاف این افکار غلط، امام همچون پدری مهربان برای برگشت ما به آغوش پدرانه‌شان، لحظه‌شماری می‌کنند. 🔘 اگر این پیوند را با حضرت برقرار کنیم، دل حضرت به ما متوجه می‌شود. 🔘 خودشان به ما کمک می‌کنند، تا جبران گذشته کنیم و سراغ گناه نرویم. ✅دوست داشتن و محبت ایشان در قلبمان، پشتیبان و دستگیر محکمی‌ست برای جبران خطاهایمان. 💥موافقی سعی کنیم از این لحظه، در هیچ شرایطی خودمان را از وجود حضرت محروم نکنیم؛ ولو خطاکار باشیم؟! 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍ نخلستان‌‌ و حبیب 🍁توقع چنین جشن مفصلی را نداشتم .خیلی از حبیب خوشم آمد؛ بیشتر وقتی که فهمیدم برای شام سفارش داده از بیرون چلوکباب بیاورند آن زمان کمتر کسی از این کارها می‌کرد. بیشتر مهمان‌ها هم از قشر مستضعف و دوستان بسیجی‌اش بودند. 🌸بعدها از حبیب در مورد آن شب پرسیدم، لب‌هایش از هم کش آمد. سرخ و سفید شد. سرش را پایین انداخت. صدایی خفیف از ته گلویش شنیده شد: «راستش به نیت ظهور، جشن عروسی‌مان را گرفتیم. برای همین بهترین غذا را سفارش دادیم. ❤️دلم برای نگاه معصومانه‌اش و صدای محجوبانه‌اش تنگ شده است. بعدها فهمیدم حبیب، لحظه لحظه زندگی‌اش به یاد امام زمان (علیه‌السلام) بوده است. از همان اولش معلوم بود حبیب آسمانی‌ست. از جنس بشر خاکی نبود. ☘در حالی‌که در جمع دوستان شاد بود و همه از بودن در کنارش لذت می‌بردند، مناجات شبانه‌اش در کنار نخلستان‌های جنوب تماشایی بود. چقدر دلش می‌خواست مثل ارباب بی‌کفن لب تشنه شهید شود. همان هم شد. 💥وقتی چند روز در محاصره بودند و راههای ارتباطی‌شان با عقب قطع شد. افرادی که زنده ماندند از لب‌های خشکیده‌اش گفتند. با اینکه بارها به خط دشمن زده بود و آذوقه و آب آورد‌؛ ولی همه را به مجروحین و دیگران می‌داد. وقتی به هدف گلوله تانک دشمن رسید، در حالی‌که لب‌هایش به ذکر یاحسین تکان می‌خورد، سرش از تن جدا اُفتاد. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍️وقت و بی‌وقت 🍃اولین باری که او را دیدم، پیش‌دستی کردم و به او سلام دادم. دستم را هم به سمت سامان دراز کردم؛ ولی با بی‌اعتنایی، سری تکان داد. همین‌قدر سرد و بی‌روح. دستم میان زمین و آسمان آویزان ماند. آهسته آن را سرجایش برگرداندم. نمی‌دانم جواب سلام دادن هم خرج دارد که این تکه گوشت را در دهانش به حرکت در نیاورد؟! ارتباط بین من و او همان چند لحظه کوتاه باقی ماند و دیگر ارتباطی شکل نگرفت! ☘ولی با رضا بیست سالی می‌شود که رفیقم. خوب به یاد دارم در اولین برخورد، همان وقت که درب کلاس را باز کردم، زودتر از من سلام و احوالپرسی کرد. خودش را با گرمی معرفی کرد. کنارش برای من جا باز کرد. همان اولِ کار، قاپ ما را دزدید. 🌾حالا که فکر می‌کنم می‌بینم شروع ارتباط بسیار مهم است. همان سلام ابتدای کلام؛ به قول لایف‌استایلی‌ها برخورد و مواجهه اول بسیار مهم و تأثیرگذار است. ✨روز جمعه کنار باغچه حیاطمان نشسته بودم در انتظار آمدن رضا تا با او به کوه بروم. لحظه‌ای به یاد امام اُفتادم. آخرین بار کی با او روبرو شده‌ام؟! آیا در برخورد اول، سلام گرمی به او داده‌ام؟ حال خوشی به من دست داد. امیدوار شدم به جواب گرمی که امام در پاسخ سلامم داده است. 💫در حال و هوای خودم بودم که صدای در را شنیدم. رضا پشت در بود. در مسیر راه برای او از تصمیمم گفتم. می‌خواهم شروع کنم؛ هر صبح و شب، وقت و بی‌وقت بگویم: «السلام علیک یا صاحب الزمان؛ ادرکنا» 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍مهربان‌تر از تو‌ به تو امام صادق علیه‌السلام: وَ اللَّهِ إِنَّی أرحَمُ بِکُم مِن أنفُسِکُم(۱)؛ به خدا سوگند من نسبت به شما از خود شما مهربانترم. 🌺جنسِ محبّت امام با سایر محبت‌ها فرق می‌کند. محبت امام، محبتی خالص و بی‌منّت و بی‌نهایت است. محبتی است که نه به زبان، که در دل و اعماق جانِ او نهفته است. امام از جان و دل دلسوز شیعیان است تا جایی که وقتی اعمال آن‌ها را می‌بیند؛ اگر خوب باشد خوشحال می‌شود. اگر گناه و بدی باشد ناراحت می‌شود. برایشان طلب استغفار می‌کند و اشک می‌ریزد. 🌱یکی از نمونه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های روشن این محبّت الهی در وجود شریف امام زمان ارواحناله‌الفداء این گونه در بیان حضرت آورده شده است: 🥀إِنَّهُ أٌنهی إِلیَّ ارتِیَابُ جَمَاعَهِ مِنکُم فِی الدَّینِ وَ مَا دَخَلَهُم مِنَ الشَّکِّ وَ الحَیرَه فِی وُلَاهِ أٌمرَهِم فَغَمَّنَا ذَلِکُ لِّا لَنَا وَ سَأونَا فِیکُم لَا فَینَا لِأَنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَلَا فَاقَهَ بِنَا إِلَی غَیرِه؛(۲) به من رسیده است که گروهی از شما در دین به تردید افتاده‌اند و در دل آن‌ها نسبت به اولیای امرشان شک و حیرت راه پیدا کرده است و این امر مایه‌ی اندوه و باعث ناراحتی ما نسبت به شما و نه درباره‌ی خودمان گردید، زیرا که خداوند با ماست و با بودن او نیازی به دیگری نداریم. 📚(۱) الکنی و الالقاب، ج۱، ص ۴. 📚(۲) غیبت طوسی، ص ۲۸۵. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114
✍️قهرمان‌کوچک 🍃زبانه‌های آتش بالا و بالاتر می‌رفت. سروصدای جمعیت بیشتر و بیشتر می‌شد. دود و سیاهی‌آن اطراف را پوشاند. صورت‌های مردم همچون شاطرهای کنار تنور به سرخی ‌زد. با همان جثه کوچکش، تنها یاور مرد گرفتار در آتش در آن سرزمین نفرین شده بود. 🍁بوی کِز پرهایش به مشام می‌رسید. فقط کافی بود کمی جلوتر برود تا بال‌هایش بسوزد. منقارش را پُر از آب می‌کرد، با سرعت بال می‌زد خود را به بالای آتش می‌رساند؛ همچون قهرمانی کوچک سر را به پایین می‌چرخاند. آن را بر سر آتش خالی می‌کرد و با همان عجله برمی‌گشت. دود و زبانه‌های آتش در دره موج می‌زد و از دامن کوه بالا می‌رفت. آسمان تیره و تار شد. استرس و اضطراب دل و چهره‌ی مردم تماشاگر را فرا گرفت. ندایی به گوش پرنده رسید: «چه می‌کنی؟ مگر آتش را نمی‌بینی؟! چرا این‌قدر می‌روی و برمی‌گردی؟؟» ☘پرنده اما نمی‌خواست وقت را با حرف زدن و ایستادن از دست بدهد. قبل از پُر کردن منقار گفت: «آب می‌آورم و بر آتش می‌ریزم.» با تعجب نگاهی به جُثه‌ی ریز او کرد و گفت: «می‌خواهی کوهی از آتش ‌را با منقاری از آب خاموش کنی؟!!» ✨چشمان خیس پرنده برقی زد و با صدای اندوهگینی گفت: «می‌دانم این آب برای این آتش کم است؛ ولی می‌خواهم آنچه را که از دستم بر‌می‌آید و در توان دارم، برای نجات حضرت ابراهیم علیه‌السلام دریغ نکنم.» 🌾وقتی این داستان را خواندم یک فکر؛ مثل پُتکی بر سرم آوار شد. حالا که پسر ابراهیم خلیل، حضرت حجت‌علیهماالسلام، در آتش نمرودیان زمان در محاصره است؛ در کوی و برزن روزگار می‌گذراند، تو به اندازه‌ی آن پرنده برای فرج او کار می‌کنی؟! فقط دعا و لقلقه‌ها‌ی شب و روزت کافی‌ست؟! نه! باید مرد میدان عمل شد. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114