بهناماو
بنویس حتی اگر نمیخواهی، حتی اگر چیزی را که به دست میآوری، دوست نداشته باشی؛ حتی اگر چیزی که مینویسی خوب نباشد.
🖊آگاتا کریستی
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
زبان حال دلم را کسی نمیفهمد
کتبیههای ترکخورده خواندنش سخت است
#سجادسامانی
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
شکر خدا که موجب خوشنامی من است
نامت که بر کتیبه قلبم نگاشتم
#سجاد_سامانی
📌توضیح عکس:
اولین لوحههای خطی کشف شده در تپه باستانی #سیلک که قدمت 5000 ساله دارند.
تصویر وسط هم ابزارهای نوشتن بودند.
#ایران
#ایران_تمامی_ندارد
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
قندان نقرهکاری بازار اصفهان
تقلید ناشیانهای از سیم ساق توست
#علیرضا_بدیع
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
حکایت
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
در حیاه الحیوان، ذیل نام کبک چنین آمده است:
یکی از روسای کرد بر سفره ی شاهزاده ای نشسته بود. قضا را دو کبک بریان بر سفره نهاده بودند. همین که چشم مرد کرد بدانها افتاد، خندید.
شاهزاده سبب پرسید. مرد گفت: در آغاز جوانی، روزی بر تاجری راه بریدم. زمانی که خواستم بقتلش رسانم، لابه و زاری کرد، سودی نبخشید و هنگامی که دانست ناگزیر خواهمش کشت، رو به دو کبکی کرد که بر کوه نشسته بود و گفت: ای کبکها، شاهد باشید که این مرد قاتل من است.
این شد که هنگامی که این دو کبک را دیدم، حماقت آن مرد بخاطرم آمد. شاهزاده گفت: آندو کبک شاهدتش را دادند. سپس دستور داد گردنش را بزنند که زدند.
📚کشکول شیخ بهایی
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
عطر تن کاشیهای فیروزه
آنوقت که هنوز نمیدانستم دل کجاست؟ وقتی به گنبدتان نگاه میکردم چیزی درونم شروع به تاپ تاپ میکرد؛ چیزی شبیه به نبض، چیزی شبیه به حیات، آنوقت بود که دلدار شدم. اول شما بودید و بعد محبت را آموختم. اول شما بودید و بعد همه چیز. اصلا مگر میشود از عشق گفت و شما اول خط نیامدهباشید؟
اول بار معنی بهشت را در صحن و سرایتان یافتم و بعد، در همان دلِ مکشوفه گفتم: بعید است بهشت به قشنگی اینجا باشد.
اولین بار مشامم به عطر تن کاشیهای فیروزهتان صفا گرفت و بعد از آن همه تجربه رایحهها، هیچکدام مجابم نکرد که غیر از عطر حرمتان چیز دیگری مدهوشم کند.
میخواهم زندگیام رنگ شما باشد بوی حرمتان خانه کوچکم را صفا دهد، تکه فرش حرمتان قشنگترین تابلو فرش جهان است، میخواهم غبار مانده در تار و پودش، قوت دیوار خانهام باشد. اصلا آن تار و پودی که محل رفت و آمد زائرانتان باشد قیمت ندارد.
تمام حاجات کودکیام در حرمتان قد کشید و ثمر داد. حالا اگر حاجتی باشد صفای وجودتان است، اصلا اگر بهانهای باشد دلتنگی برای حرمتان است. الان خودتان شدهاید بزرگترین آرزو، مقدسترین میل.
شنیدهام، نه! هزار بار دیدهام که بابالجوادتان، گره میگشاید و رزق عالم را قسمت میکند. آخر مگر جز این است که فرزند باب الحوائجاید و پدر جوادالائمه!
این وصفها مرا یاد لحظات دعای جامعهکبیره در گوشه مقبره شیخ حرعاملی میاندازد؛ من مومنام به این فراز از دعای جامعه کبیره که: فِعْلُکُمُ الْخَیْرُ وَ عَادَتُکُمُ الْإِحْسَانُ وَ سَجِیَّتُکُمُ الْکَرَمُ…
اگر این مُلک صفایی دارد به صفای شماست، اگر آبرویی دارد شما آبرو دادهاید و اگر امان دارد شما دعایش کردهاید.
مولا جان اگر مالی هست برای شماست و اگر فرزندی بهنامتان، اگر علمی هست بهپايتان و اگر جانی هزاران بار فدایتان.
#دهه_کرامت
#امام_رضا
#شمس_الشموس
🖊فاطمه میریطایفهفرد
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
دعای سریع الاجابه:
«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَجَلِّ الْأَكْرَمِ الْمَخْزُونِ الْمَكْنُونِ النُّورِ الْحَقِّ الْبُرْهَانِ الْمُبِينِ الَّذِي هُوَ نُورٌ مَعَ نُورٍ وَ نُورٌ مِنْ نُورٍ وَ نُورٌ فِي نُورٍ وَ نُورٌ عَلى نُورٍ وَ نُورٌ فَوْقَ كُلِّ نُورٍ وَ نُورٌ يُضِيءُ بِهِ كُلُّ ظُلْمَةٍ وَ يُكْسَرُ بِهِ كُلُّ شِدَّةٍ وَ كُلُّ شَيْطَانٍ مَرِيدٍ وَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ لَا تَقِرُّ بِهِ أَرْضٌ وَ لَا تَقُومُ بِهِ سَمَاءٌ وَ يَأْمَنُ بِهِ كُلُّ خَائِفٍ وَ يَبْطُلُ بِهِ سِحْرُ كُلِّ سَاحِرٍ وَ بَغْيُ كُلِّ بَاغٍ وَ حَسَدُ كُلِّ حَاسِدٍ وَ يَتَصَدَّعُ لِعَظَمَتِهِ الْبَرُّ وَ الْبَحْرُ وَ يَسْتَقِلُّ بِهِ الْفُلْكُ حِينَ يَتَكَلَّمُ بِهِ الْمَلَكُ فَلَا يَكُونُ لِلْمَوْجِ عَلَيْهِ سَبِيلٌ وَ هُوَ اسْمُكَ الْأَعْظَمُ الْأَعْظَمُ الْأَجَلُّ الْأَجَلُّ النُّورُ الْأَكْبَرُ الَّذِي سَمَّيْتَ بِهِ نَفْسَكَ وَ اسْتَوَيْتَ بِهِ عَلَى عَرْشِكَ وَ أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِمُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ أَسْأَلُكَ بِكَ وَ بِهِمْ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَفْعَلَ بِي كَذَا وَ كَذَا»
اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ
برای سلامتی آقای سید ابراهیم رئیسی و همراهان آیه شریفه و دعای فوق رو قرائت کنیم.
#انجمن_تاریخ_جامعه_الزهرا
-----------❀❀✿❀❀---------
@tarikh_j
بهناماو
نه اینکه ایرانم بلا به خود ندیده، که دیده، که زیاد هم دیده، ولی هربار سربلند بیرون آمدهاست، هربار سربلندتر از قبل.
اما این لحظات دوست و دشمن چه خوب عرض اندام میکنند. اگر هنوز شکی هست و یا شبههای، بروید و سری به کانالهای اسرائیلی بزنید. از بس گردو شکاندهاند، دمشان ورم کرده.
این لحظات و دستان بهدعابلندشده مردان و زنان زحمتکش این وطن، حال عجیبی دارد. امشب ایران نورانیاست. پر از نور، پر از امید و پر از اقتدار...
امام رضاجان تولدتون مبارک
برای ما دعا کنید.
یاعلی
🖊فاطمه میریطایفهفرد
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
خدا کند که بیایید سلامت از آتش
فقط به کوری چشم یهود، ابراهیم
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
مگر نه اینکه ابراهیمی
از آتش بیرون بیا بردا و سلاما
اللهم عجل لولیک الفرج 😭
خادمالرضا
چشمانم برای لحظهای میخکوب شد روی گوشی و قلبم گویی از جا کنده میشد.
عمه در گروه خانوادگی گفت که جان آقای رئیسی و آل هاشم در خطر است.
نمیدانستم چه خبر است.
کانالهارا زیرورو میکردم تا ببینم خبری است یا نه!
تمام گروه نگران شده بودند تا اینکه عمه با پیامش دوباره دلهره به جانمان انداخت.
نوشته بود بالگردی که آقای رئیسی و همراهانش در او بودند نیست شده و همه به دنبال آنها میگردند.
شوهرعمه ماموریت داشت و باید میزد به دل کوه و جنگل تا شاید اثری از آنها بیابد.
تمام اعضای خانواده در سکوت و نگرانی از طرفی به تلویزیون خیره شده بودیم و از طرف دیگر گوشی در دست منتظر اخبار خوب بودیم.
عمو عکسی را از مه غلیظ و ماشینها ارسال کرد و فهمیدیم که او هم رفته تا کمکی کند.
پدرم به عمویم زنگ زد تا ببیند چه خبر است.
او گفت نمیگذارند مردم عادی داخل جنگل ها شوند.
پدرم درمورد تماس تلفنی پرسید که میگفتند از سوی سرنشینان گرفته شده.
عمو گفت که ما از هرکسی از مسئولین پرسیدیم میگویند هیچ تماسی صورت نگرفته و حتی هیچ اثری از آنها نیست.هیچ هیچ!
بعد از قطع کردن به پدرم گفتم که به شوهرعمه زنگ بزند و به اطلاعات کامل تری دست یابد.یک جورهایی جوانه امید در دلم هنوز زنده بود.
پدر که نمیخواست مزاحم آنها شود با اصرار های زیاد من بالاخره تماس گرفت.
دو بار در دسترس نبود.
بار سوم که گوشی را جواب داد ذوق زده شدم و فقط به مکالماتشان گوش دادم.
همهمه ای در آنجا بود.
پدرم گفت نمیخواستم مزاحم شوم اما گفتم سریع بپرسم پیدایشان کردید یا نه؟
شوهرعمه گفت که در کوه است و هیچ اثری از آنان نیست.
و من ناامیدتر از قبل خیره به تلویزیون شدم.
دیشب به اندازه ی تمام عمرم اخبار دیدم.
ساعت ۱۱ شب تلویزیون خانه خاموش شد تا بخوابیم.
اما مگر کسی خوابش میبرد؟!
تا ساعت ۱ و نیم سرجایم بودم و دستم میرفت سمت اینترنت گوشی تا روشن کنم و خبردار بشوم، اما با خودم میگفتم فردا صبح مشخص میشود و باید بخوابم.
صبح زودتر از همیشه بیدار شدم و با دیدن گریه های مادرم همه چیز تمام شد!
من ماندم و ناراحتی برای کشور!
من ماندم و دلسوزی برای خانواده های این عزیزان!
من ماندم و غم!
غم و غصه ای که سرو ته نداشت.
نمیدانستم برای کشوری ناراحت باشم که بهترین و پای کار ترین خادمانش را از دست داد.رئیس جمهوری که با وجود آن کشور آبادتر از قبل شده بود.
نمیدانستم برای بچه هایی غمگین شوم که پدرشان را از دست دادند.
یا حتی برای پدری که وصیت کرده بود پسرش نمازش را بخواند ولی با این اتفاق برعکس شد و پدر باید سر جنازه ی پسرش نماز بخواند.
و حالا نمیدانم چگونه با این داغ جانسوز کنار بیایم.
#ایران_تسلیت
#خادم_الرضا
ریحانه سادات حسینی
#کارگاه_نویسندگی
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
ابراهیم، ابراهیم، ابراهیم
دل که از گوشت باشد تاب نمیآورد، هی به سینه میکوبد، هی به خود میپیچد، هی پرانول لازم میشود، دریچه میترالش، شل میشود، باتری قلمی هم کارگر نمیشود، آنوقت این مشت را هی میزند به قفسه سینه تا شاید نفسی تازه کند...
آدمیم دیگر و محکوم به آدمیت در چهارچوب جسم گوشتی که روح را گنجایش نیست در این حجم کوچک و مادی. چه بسیار بزرگانی که این جسم را خسته کردند و خودشان را پرواز دادند از کنج قفس جان.
درد اما این واژه مقدس، معبری است در رهایی جسم به روح. آنوقت که ابراهیم ایران نه از اور تاریخی، که از غرب ایرانم متولد میشود به ابدیت.
ابراهیم را چه نیاز به گلستان، او اگر بناست از جسم مادی بکَند در گلستانهای غرب ایران هم میتواند، او میبُرد از هرچه جسم است و ماده، تا به معنا برسد.
ابراهیم را چه ترس از آتش؟ او "بردا و سلاما" در آستین دارد و وسط آتش میرسد به حوض کوثر، کنار پدر.
ابراهیم را با بتها چهکار؟ ابراهیم اول بت نفس را سر میبرد و بعد سراغ بت بزرگ میرود.
ابراهیم اما خنجر دارد، خنجری که نمیبُرد. ابراهیم سنگ راست میگذارد در ترازوی خدا و سنگهای ناصاف را به شیطان حواله میکند، حال این شیطان درونش باشد یا شیطان آنطرف دنیا، شیطان بزرگ آمریکایی.
ابراهیم، ابراهیم، ابراهیم... مگر عهدین ندیدی؟ مگر قرآن نخواندی؟ "سلام علی ابراهیم..."
سلام بر ابراهیم ایران،
سلام به خادم سلطان،
سلام به لحظه پر لذت "و من یمت یرنی"،
سلام بر دل پاک و دست خدمتگذار،
سلام به همه اشکهای گونههای مردم ایران.
سلام به صحن قدس حرم، سلام به خانه مقدس دور، سلام به مزار ابراهیم در الخلیل در جوار قدس.
سلام به حرم به قدس به صحن قدس، سلام به زیارت، سلام به نیابت، سلام به اجابت، سلام به لیاقت.
خداحافظ جسم لجوج و دستوپاگیر و هزار سلام به لحظه لحظه شهادت.
شهادتت مبارک شهید جمهور
🖊فاطمه میریطایفهفرد
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
مرد با اخلاص
نمیدانستم نام داستان را چه باید گذاشت؛ آقا سید ابراهیم، پایان شیرین، مرد با اخلاص، خادم الرضا، ولی مرد با اخلاص گذاشتم، زیرا با اخلاص بود؛
نمیدانستم چه باید کنم؛ آن وقتی که خاله زنگ زد و گفت: «بالگرد آقای رئیسی گمشده.»
حول شدم! اولش باورم نمیشد، وقتی که دست و پایم را پیدا کردم فوری زدم شبکه خبر، مادر را بیدار کردم صحبتی که خاله به من گفت را به مادرم گفتم.
مادرم به پدرم گفت: «شما میدانستی و به ما نگفتید.»
پدرم گفت: «بله نمیخواستم بیدارت کنم.»
نمیدانستم چه کار باید کرد؛
هنگامی که شنیدم که در جنگل بالگرد رییس جمهور و همراهانش گمشده و فقط صلوات میفرستادم و به خدا و امام رضا پناه بردم و به امام رضا گفتم:یا امام رئوف چهار مرد با اخلاص گمشدهاند که دو نفرشان خادم شما هستند.
نمیدانستم حرف چه کسی را باور کنم؛
حرف یکی از کانالها که گفته بود اتفاق بدی نیوفتاده و فقط بالگرد آسیب دیده، یا حرف خبرگزاری که گفته بود با آنها ارتباط برقرار کردیم، یا حرف کسی که میگفت ترورشان کردند و...
نمیتوانستم حرف بزنم؛
آن وقتی که از خواب بیدار شدم و دیدم مادرم دارد گریه میکند و هنگام گریه گفت: «شهید شدند!»
منظورش را فهمیدم داخل اتاق رفتم و زدم زیر گریه، آخرین روز مدرسه بود و همینطور که گریه میکردم آماده شدم.
وارد مدرسه شدم و به کلاس رفتم، سر کلاس حالم بد بود.
بعد از آزمون با دوستانم به زنگ تفریح رفتیم. پایین پارچهی مشکی که روی میز بود و با دیدن عکس حاج قاسم که روی میز بود حالمان بدتر شد و با دیدن عکس حاج قاسم قلبم آتش گرفت. زنگ خورد و رفتیم سر کلاس. ساعتی بعد با مداحی که در سالن ها پخش شد حالمان بدتر شد و فهمیدیم زنگ تفریح هست و دوباره با همان دوستانم به حیاط رفتیم.
کاش در آن لحظه نبودم.
رفتیم پایین کاش در آن لحظه نبودم، کاش آن لحظه را نمیدیدم. روی پارچه ی مشکی عکس مرد با اخلاص «شهید رئیسی» و با اسپیکر سورهی تکویر پخش میشد. فقط روی پلهها نشستیم و زار زار گریه کردیم. با دوستانم رفتیم سمت میز که دانش آموزان دیگر هم دور آن نشستهبودند و گریه میکردند،سرگیجه داشتم.
حالا ما مانده بودیم با عکس مرد با اخلاص آقا سید ابراهیم.
غبطه می.خورم آقا سید...
خوشا به حالت...
هم شما به امام رضا(علیهالسلام) ارادت داشتید هم امام رضا(علیهالسلام) هواتون رو داشت؛
چرا؟
در حرم رضوی اعلام کردند شب شهادت موقع کشیک دادنتون در حرم بوده،
اما...
نه در حرم کشیک دادی نه در مشهد؛
بلکه در بالاترین طبقه های بهشت در خانهی اربابت کشیک دادی.
ای مرد با اخلاص، آقا سید، هشتمین رئیس جمهور ایران، زاده ی مشهد، ای کسی که در شب تولد امام رضا پشت میز ریاست نشستی و سه سال بعد در شب تولدش در راه خدمت به مردم امام رضا شیرینی تولدش را به تو و همراهانت داد بهترین هدیه را داد.
ای مرد با اخلاص، مهربان، خوشرو، شهادتت مبارک.
🖊فاطمه تاری
کارگاه نویسندگی
#دهه_نودی
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
همه خستگیها،
به پرچم روی تابوت میارزد.
#هایکو
#شهید_جمهور
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
اللَّهُمَّ إِنَّا لَا نَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا خَیْرا …😭
#شهید_جمهور
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye