خادمالرضا
چشمانم برای لحظهای میخکوب شد روی گوشی و قلبم گویی از جا کنده میشد.
عمه در گروه خانوادگی گفت که جان آقای رئیسی و آل هاشم در خطر است.
نمیدانستم چه خبر است.
کانالهارا زیرورو میکردم تا ببینم خبری است یا نه!
تمام گروه نگران شده بودند تا اینکه عمه با پیامش دوباره دلهره به جانمان انداخت.
نوشته بود بالگردی که آقای رئیسی و همراهانش در او بودند نیست شده و همه به دنبال آنها میگردند.
شوهرعمه ماموریت داشت و باید میزد به دل کوه و جنگل تا شاید اثری از آنها بیابد.
تمام اعضای خانواده در سکوت و نگرانی از طرفی به تلویزیون خیره شده بودیم و از طرف دیگر گوشی در دست منتظر اخبار خوب بودیم.
عمو عکسی را از مه غلیظ و ماشینها ارسال کرد و فهمیدیم که او هم رفته تا کمکی کند.
پدرم به عمویم زنگ زد تا ببیند چه خبر است.
او گفت نمیگذارند مردم عادی داخل جنگل ها شوند.
پدرم درمورد تماس تلفنی پرسید که میگفتند از سوی سرنشینان گرفته شده.
عمو گفت که ما از هرکسی از مسئولین پرسیدیم میگویند هیچ تماسی صورت نگرفته و حتی هیچ اثری از آنها نیست.هیچ هیچ!
بعد از قطع کردن به پدرم گفتم که به شوهرعمه زنگ بزند و به اطلاعات کامل تری دست یابد.یک جورهایی جوانه امید در دلم هنوز زنده بود.
پدر که نمیخواست مزاحم آنها شود با اصرار های زیاد من بالاخره تماس گرفت.
دو بار در دسترس نبود.
بار سوم که گوشی را جواب داد ذوق زده شدم و فقط به مکالماتشان گوش دادم.
همهمه ای در آنجا بود.
پدرم گفت نمیخواستم مزاحم شوم اما گفتم سریع بپرسم پیدایشان کردید یا نه؟
شوهرعمه گفت که در کوه است و هیچ اثری از آنان نیست.
و من ناامیدتر از قبل خیره به تلویزیون شدم.
دیشب به اندازه ی تمام عمرم اخبار دیدم.
ساعت ۱۱ شب تلویزیون خانه خاموش شد تا بخوابیم.
اما مگر کسی خوابش میبرد؟!
تا ساعت ۱ و نیم سرجایم بودم و دستم میرفت سمت اینترنت گوشی تا روشن کنم و خبردار بشوم، اما با خودم میگفتم فردا صبح مشخص میشود و باید بخوابم.
صبح زودتر از همیشه بیدار شدم و با دیدن گریه های مادرم همه چیز تمام شد!
من ماندم و ناراحتی برای کشور!
من ماندم و دلسوزی برای خانواده های این عزیزان!
من ماندم و غم!
غم و غصه ای که سرو ته نداشت.
نمیدانستم برای کشوری ناراحت باشم که بهترین و پای کار ترین خادمانش را از دست داد.رئیس جمهوری که با وجود آن کشور آبادتر از قبل شده بود.
نمیدانستم برای بچه هایی غمگین شوم که پدرشان را از دست دادند.
یا حتی برای پدری که وصیت کرده بود پسرش نمازش را بخواند ولی با این اتفاق برعکس شد و پدر باید سر جنازه ی پسرش نماز بخواند.
و حالا نمیدانم چگونه با این داغ جانسوز کنار بیایم.
#ایران_تسلیت
#خادم_الرضا
ریحانه سادات حسینی
#کارگاه_نویسندگی
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye