بهناماو
کلاس نویسندگی با طعم روضه خانگی
دلم حال عجیبی داشت، اینبار فنجان مهمانی را از کابینت در نیاوردم، بهجای آن استکانهای کمر باریک و منقش به «یاسیدالشهداء» از عمق کمد بیرون آمد. اینبار چای را با نیت دیگری دم کردم، حس و حالم شبیه به #روضه بود اما مهمانان، برای #کارگاه_نویسندگی میآمدند و نه چیز دیگر.
اندکاندک جمع دهههشتادیها رسیدند. تمرین نویسندگی و قلمْگرمی این جلسه، گره خورد به ایام #فاطمیه.
قرار شد از حضرت زهراء بنویسند، هرچه میدانند و هرچهقدر میتوانند.
بُهت عجیبی در نگاه دخترها بود که آیا میتوانند یا نه؟
انگار خودشان را دست کم گرفته بودند، انگار نمیدانستند نام مادر برکت میدهد به روح، به جسم، به قلم...
با جمله "خانم ما تموم کردیم"، وقت هم تمام شد و دخترها متنهایشان را یکییکی خواندند. حالا داشتند این برکت را به چشم خود میدیدند، وقتی که متنهایشان را میخواندند و از طرف دوستانشان تشویش میشدند.
کلاس ما رنگ #روضه بهخود گرفته بود و خانه ما شده بود جلسه #روضه_خانگی.
چای روضه را هم مادر یکی از دخترها ریخت.
چای تازهدم بود از خود لاهیجان با نون روغنی قزوین، با خرمای جنوب ایران جان.
اینبار چای کلاس نویسندگی، طعم روضه خانگی داشت...
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
خادمالرضا
چشمانم برای لحظهای میخکوب شد روی گوشی و قلبم گویی از جا کنده میشد.
عمه در گروه خانوادگی گفت که جان آقای رئیسی و آل هاشم در خطر است.
نمیدانستم چه خبر است.
کانالهارا زیرورو میکردم تا ببینم خبری است یا نه!
تمام گروه نگران شده بودند تا اینکه عمه با پیامش دوباره دلهره به جانمان انداخت.
نوشته بود بالگردی که آقای رئیسی و همراهانش در او بودند نیست شده و همه به دنبال آنها میگردند.
شوهرعمه ماموریت داشت و باید میزد به دل کوه و جنگل تا شاید اثری از آنها بیابد.
تمام اعضای خانواده در سکوت و نگرانی از طرفی به تلویزیون خیره شده بودیم و از طرف دیگر گوشی در دست منتظر اخبار خوب بودیم.
عمو عکسی را از مه غلیظ و ماشینها ارسال کرد و فهمیدیم که او هم رفته تا کمکی کند.
پدرم به عمویم زنگ زد تا ببیند چه خبر است.
او گفت نمیگذارند مردم عادی داخل جنگل ها شوند.
پدرم درمورد تماس تلفنی پرسید که میگفتند از سوی سرنشینان گرفته شده.
عمو گفت که ما از هرکسی از مسئولین پرسیدیم میگویند هیچ تماسی صورت نگرفته و حتی هیچ اثری از آنها نیست.هیچ هیچ!
بعد از قطع کردن به پدرم گفتم که به شوهرعمه زنگ بزند و به اطلاعات کامل تری دست یابد.یک جورهایی جوانه امید در دلم هنوز زنده بود.
پدر که نمیخواست مزاحم آنها شود با اصرار های زیاد من بالاخره تماس گرفت.
دو بار در دسترس نبود.
بار سوم که گوشی را جواب داد ذوق زده شدم و فقط به مکالماتشان گوش دادم.
همهمه ای در آنجا بود.
پدرم گفت نمیخواستم مزاحم شوم اما گفتم سریع بپرسم پیدایشان کردید یا نه؟
شوهرعمه گفت که در کوه است و هیچ اثری از آنان نیست.
و من ناامیدتر از قبل خیره به تلویزیون شدم.
دیشب به اندازه ی تمام عمرم اخبار دیدم.
ساعت ۱۱ شب تلویزیون خانه خاموش شد تا بخوابیم.
اما مگر کسی خوابش میبرد؟!
تا ساعت ۱ و نیم سرجایم بودم و دستم میرفت سمت اینترنت گوشی تا روشن کنم و خبردار بشوم، اما با خودم میگفتم فردا صبح مشخص میشود و باید بخوابم.
صبح زودتر از همیشه بیدار شدم و با دیدن گریه های مادرم همه چیز تمام شد!
من ماندم و ناراحتی برای کشور!
من ماندم و دلسوزی برای خانواده های این عزیزان!
من ماندم و غم!
غم و غصه ای که سرو ته نداشت.
نمیدانستم برای کشوری ناراحت باشم که بهترین و پای کار ترین خادمانش را از دست داد.رئیس جمهوری که با وجود آن کشور آبادتر از قبل شده بود.
نمیدانستم برای بچه هایی غمگین شوم که پدرشان را از دست دادند.
یا حتی برای پدری که وصیت کرده بود پسرش نمازش را بخواند ولی با این اتفاق برعکس شد و پدر باید سر جنازه ی پسرش نماز بخواند.
و حالا نمیدانم چگونه با این داغ جانسوز کنار بیایم.
#ایران_تسلیت
#خادم_الرضا
ریحانه سادات حسینی
#کارگاه_نویسندگی
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
(قیزقلعهسی)
شهادت یک واژه نیست، شهادت عشق است.
کسانی که شهید شدهاند شهید بودند و شهیدانه زندگی کردهاند.
در جشن بودیم مداح داشت مولودی میخواند که ناگهان خانمی گفت: با توجه بخوان چرا چون بالگرد آقای بزرگی، گم شده، شاید دچار سانحه شده باشد. خیلی نگران شدم. جشن تمام شد همه با نگرانی به خانه رفتیم آن شب فقط تلویزیون، شبکه خبر را دنبال میکردم، تا شاید خبری بشود، نگران آقای رئیسی بودم. دیروقت شدهبود.
من با نگرانی به رخت خواب رفتم، صبح با صدای گریه مادرم، چشمانم را باز کردم.
تلویزیون روشن بود. امید داشتم خبر سالم بودن آن آقا و همراهانش را بشنوم اما باخبر شدم که محل سانحه را پیدا کردهاند.
...و آن مرد بزرگ و همراهانش شهید شدهبود.
آن مرد بزرگ برای افتتاح سد(قیزقلعهسی) سد مشترک مرزی میان جمهوری اسلامی ایران و جمهوری آذربایجان رفته بود.در راه برگشت بالگرد دچاره سانحه شده و در منطقه ورزقان در جنگل دیزمار سقوط کرده بودند.
دهها گروه امدادی فرستادند ولی به علت مه آلود بودن هوا و سخت گذر بودن منطقه ساعتها طول کشید تا محل سانحه را پیدا کنند. شبکه خبر اینطور اعلام کرد: "انا لله واناالیه راجعون" خادمالرضا، خادم جمهور ایران ، آیت الله دکتر ابراهیم رئیسی، رئیس جمهور ایران در حال خدمت به مردم به درجه شهادت رسید .
اشک در چشمانم حلقه زده بود.
(خادم الرضا آسمانی شد)
شهادت یک واژه نیست ،شهادت عشق است.
کسانی شهید میشوند که شهیدانه زندگی کنند.
سیدالشهدای خدمت، رئیس جمهور دوست داشتنی ما بچهها، شهادتت مبارک. برای ما هم دعا کنید مثل شما برای ایرانمان مفید باشیم.
🖊زینب شیخ زاده
دهه نودی
#کارگاه_نویسندگی
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
آتنا سادات کاظمی
#کارگاه_نویسندگی
دهه نودی
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
غم آدم را بزرگ میکند قلم را بزرگ میکند، حتی اگر کوچک باشی، حتی اگر تازه قلم به دست گرفته باشی و تازه مشق نوشتن بکنی.
دختران کوچک نویسنده کارگاه نویسندگی، باهم غم از دست دادن رئیس جمهور خود را به اشتراک میگذارند.
واژهها در تسلیم افکارشان ردیف میشوند و حماسه دلدادگی خود و خانواده و جهان پیرامون خود را به تصویر میکشند، اشتراک فقدانی بزرگ در ایرانشان.
روایتهای دختران کارگاه نویسندگی از شهادت #شهید_جمهور در حوزه نیوز👇
https://hawzahnews.com/xcVQz
#کارگاه_نویسندگی
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye