_مامان!
موهات زده بیرون....
منم میگم: باشه صبر کن
_مامان کیفتو بده من روسری رو درست کن.
ببخشید ولی این...
_ باشه عزیزم. این مهمتره
پسر مادر را جور دیگری دوست دارد.
حتی اگر کوچک باشد.
غیرت دارد حتی اگر کوچک باشد.
حتی اگر در بطن مادر باشد.
حتی اگر از اکسیژن دنیا نچشیده باشد.
پسر سپر مادر میشود. چه جناسی!
یک پسر، پشت در سپر مادر شد.
یک پسر درکوچه
محسن در خانه شهید شد
حسن در کوچه
#فاطمیه
بهناماو
مادر و پسر
پسر مادر را جور دیگری دوست دارد
حتی اگر کوچک باشد
غیرت دارد حتی اگر کوچک باشد
حتی اگر در بطن مادر باشد
حتی اگر از اکسیژن دنیا نچشیده باشد...
پسر سپر مادر میشود. چه جناسی!
یک پسر، پشت در سپر مادر شد
یک پسر، درکوچه...
محسن در خانه شهید شد
حسن در کوچه...
#فاطمیه
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
کلاس نویسندگی با طعم روضه خانگی
دلم حال عجیبی داشت، اینبار فنجان مهمانی را از کابینت در نیاوردم، بهجای آن استکانهای کمر باریک و منقش به «یاسیدالشهداء» از عمق کمد بیرون آمد. اینبار چای را با نیت دیگری دم کردم، حس و حالم شبیه به #روضه بود اما مهمانان، برای #کارگاه_نویسندگی میآمدند و نه چیز دیگر.
اندکاندک جمع دهههشتادیها رسیدند. تمرین نویسندگی و قلمْگرمی این جلسه، گره خورد به ایام #فاطمیه.
قرار شد از حضرت زهراء بنویسند، هرچه میدانند و هرچهقدر میتوانند.
بُهت عجیبی در نگاه دخترها بود که آیا میتوانند یا نه؟
انگار خودشان را دست کم گرفته بودند، انگار نمیدانستند نام مادر برکت میدهد به روح، به جسم، به قلم...
با جمله "خانم ما تموم کردیم"، وقت هم تمام شد و دخترها متنهایشان را یکییکی خواندند. حالا داشتند این برکت را به چشم خود میدیدند، وقتی که متنهایشان را میخواندند و از طرف دوستانشان تشویش میشدند.
کلاس ما رنگ #روضه بهخود گرفته بود و خانه ما شده بود جلسه #روضه_خانگی.
چای روضه را هم مادر یکی از دخترها ریخت.
چای تازهدم بود از خود لاهیجان با نون روغنی قزوین، با خرمای جنوب ایران جان.
اینبار چای کلاس نویسندگی، طعم روضه خانگی داشت...
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye