eitaa logo
دل‌گویه
356 دنبال‌کننده
866 عکس
38 ویدیو
32 فایل
من دوست دارم نویسنده باشم پس می‌نویسم از تمام دوست داشتن‌ها از تمام رسیدن‌ها با نوشتن زنده‌ام پس می‌نویسم پس زنده‌‌ام استفاده از مطالب با ذکر صلوات و نام نویسنده بلا‌مانع است. فاطمه میری‌‌طایفه‌فرد ارتباط با نویسنده: https://eitaa.com/fmiri521
مشاهده در ایتا
دانلود
آمدیم نبودید "اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان(عج)" @del_goo
به‌نام‌او آمدیم، نبودید... قدیم‌ترها که گوشی نبود، رسم و رسومی بود به نام «آمدیم نبودید»، می‌شود اسمش را گذاشت مکاتبات دری یا مکاتبات دَربی! بعد از جمله یا جملاتی کوتاه، تاریخ و نام کامل، امضا، ساعت دقیق و الباقی... گاهی جمله نغزی، کنایه‌ای، چیزی... که طرف بفهمد کی آمده ولی اسمی به میان نیاید. حکاکی روی در آشنایان، نشانی از گذشتگان‌مان دارد، همان‌هایی که کتیبه‌ها تراشیدند و کوه‌ها کندند و تاریخ‌ها ساختند. گاه این حکاکی‌ها تا سال بعد هم روی درب بود و آن‌وقت باید فقط تاریخش را عوض می‌کردی برای اثبات ارادت به صاحب منزل که منزل نبود. در واقع یادآوری این امر بود که باقلوای ما را بگذارید کنار پاکت عیدی! کافی‌است و می‌آییم و می‌بریم. به رسم وفا و ارادت بر آستان شهر مینودری و خاک علی‌ولی‌اللهی، دنبال اکتشاف و دانش بیش‌تر از این خطه بودم، تا رسیدم به ملایی صاحب فضل و معنا که از قضا دوران زندگانی ایشان با بازه تاریخی پایان‌نامه‌ام مطابقت داشت. القصه از سر ارادت و شاگردی، سایت به سایت در مسمای وجود ایشان و مقبره ایشان بودم؛ از آن‌جا که جوينده، یابنده است به مرادم رسیدم. حالا مقبره این بزرگ‌مرد شده بود دفتر بنیاد ایران‌شناسی در قزوین. در یکی از قدیمی‌ترین محله‌های قزوین به نام محله آخوند که با لهجه شیرین قزوینی مَلّاخون می‌خواندنش! به درس و بحث مشغول بوده، شاگردان زیادی پرورانده و تألیفات ارزنده‌ای به جای گذاشته از جمله کتاب مهم و معروف «الشافی فی شرح اصول الکافی». به کمک نقشه گوگل و نشان رسیدم به محل درس و بحث آخوند... قبلش چندین بار با شماره تلفن بنیاد ایران‌شناسی تماس گرفته بودم تا نشانی دقیق را پرس‌وجو کنم‌، اما کسی جواب نداد، بنا را گذاشتم بر سرشلوغی و این‌که حتی وقت خاراندن سر را هم ندارند... از دورنما مدرَس نمایان شد، خیلی دل‌فریب و زیبا. اما انگار چندسالی بود که این خانه، آدمی‌زاد به خود ندیده است. راستش باورش برایم سخت بود، گمان کردم اشتباه از من است و درب دیگری هم هست که محل رفت و آمد است. از خانم‌های صف نانوایی پرسان شدم، اطلاعی نداشتند؛ از پیرمرد بقالی هم، او نیز بی‌خبر بود. فقط فهمیدم که این سردر همان درب اصلی عمارت است و خطا نیامده‌ام. دستم را دور میله‌های عمارت حلقه کردم و برای اطمینان از رسیدن فاتحه‌ام به چارطاقی، سرم را نزدیک بردم و از سر ارادت فاتحه‌ای با دقت برای استاد اهل دقت حواله کردم. در همین حال دلم برای خودم و کنجکاوان دیگری هم‌چو من که اتفاقاً کم هم نیستند سوخت، آنانی که به وعده چند عکس در سایت یک مؤسسه به این مهمی، خودشان را به سختی به نقطه‌ای می‌رسانند و دست خالی بر‌می‌گردند. دلم برای هم سوخت، دلم برای این بنای زیبا هم سوخت که چه کاربری‌هایی می‌توانسته داشته باشد و حالا غبار ایام بر روی او افتاده بود. توقعی نیست که مردم بزرگان خود را نشناسند؛ عیبی نیست به آن زن در صف و آن مرد پیر که دلیل و مسمای نام محل‌شان را ندادند؛ اما عیب بر مسئولانی است که یک بنای تاریخی را در تصرف یک امر مهم گرفته‌اند و از آن غافل‌اند. به رسم ادب و از باب رسم «آمدیم، نبودید»، به تلفن گویای بنیاد ایران‌شناسی زنگ زدم و درددل کردم، از آن مدل درددل‌ها که گله دارد و درد؛ کاش ککی باشد و بگزد کسانی را که در این مکان وظیفه‌ای دارند. کاش فکری به حال تاریخ پرشکوه شیعی بشود که تا بوده و هست مدیون افرادی چون این ملاخلیلاها هستیم. کاش این عید که می‌آید صاحب خانه منزل باشد. "اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان(عج)" @del_gooye