eitaa logo
دل‌گویه
417 دنبال‌کننده
1هزار عکس
45 ویدیو
37 فایل
من دوست دارم نویسنده باشم پس می‌نویسم از تمام دوست داشتن‌ها از تمام رسیدن‌ها با نوشتن زنده‌ام پس می‌نویسم پس زنده‌‌ام استفاده از مطالب با ذکر صلوات و نام نویسنده بلا‌مانع است. فاطمه میری‌‌طایفه‌فرد ارتباط با نویسنده: https://eitaa.com/fmiri521
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از ویژگی‌های مومن ویژگی اسوه پذیری است و قرآن صراحتا به آن اشاره کرده است. یکی از بهترین اسوه‌ها، وجود مقدس ائمه معصومین علیهم السلام به ویژه حضرت زهرا سلام الله علیها است‌.‌ شخصیت ایشان ابعاد گوناگون دارد که یکی از مهم‌ترین آنان، ابعاد سیاسی و اعتقادی جامعه اسلامی‌ست. https://hawzahnews.com/xbx9X -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
به‌نام‌او گوشه‌ی ماه از پشت ابر خودش را بیرون می‌کشد تا حیاط را خانه کمی روشن کند. نور می‌تابد بر آب حوض. انگار وقت آمدنش شده. دلم هرچه به ساعت رسیدنش نزدیک می‌شود، بیشتر صدا می‌دهد. انگار قصد زبان به لب گرفتن ندارد. اول که چشم به‌راه آذوقه‌اش بودم؛ اما حالا اسیر نگاهش. انگار این یتیمی برای من فخر عالم شده. وقتی که شب‌ها به دیدارمان می‌آید؛ حس بی پناهی در ما گم می‌شود. آن‌قدر هواخواهش شدیم که اگر نیاید؛ گره از موی خواهرم باز نمی‌شود. اجاق خانه روشن نمی‌شود و غذای مادر نمی‌پزد. اگر او بیاید بوی غذا و عطر نان هوش از سر همسایه‌ها می‌برد. آن‌وقت می‌فهمند ما هم سری در سرها داریم. یتیم باشیم درست، اما بی صاحب نه! اصلا چه‌ می‌شد من پسرش بودم؟! آن وقت سینه سپر می‌کردم و می‌گفتم: من، فلان‌بن‌علی بن‌ابی‌طالب هستم. اما مگر من اورا به قدر پدر دوست ندارم؟ نه! هزار مقابل پدر خونی‌ام. او آمده به بهانه نان به من، به ما، بها دهد. خوشا به حال من که عطر نفسش قسمت من شده. خدا را شکر که در ولایت اویم. ولایت او امروز و فردا دارد مگر؟ خوشا به حال آدمیان که در ولایت اویند، کاش بدانند. باید بلند شوم حیاط را آب پاشی کنم تا گردخاک بر لباسش نشیند. بوی خاک چقدر دلفریب است. اصلا شاید خاک هم با نامش آبرو گرفته. مگر نه اینکه ایشان ابوتراب است؟! نفس عمیق می‌کشم تا بوی خاک گل‌ نم‌خورده سینه‌ام را پر کند از عطر انتظار. گوش کن! صدا می‌آید صدای نعلینی که تنش به وصله‌ها زینت شده. صدای سنگینی قدم هایی می‌آید و زمین، بی وزن می‌شود از ابهتش. بگذار کلون در را نزده به استقبالش بروم. https://eitaa.com/del_gooye/353 -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
به‌نام‌او پدرانه گوشه‌ی ماه از پشت ابر خودش را بیرون می‌کشد تا حیاط را خانه کمی روشن کند. نور می‌تابد بر آب حوض. انگار وقت آمدنش شده. دلم هرچه به ساعت رسیدنش نزدیک می‌شود، بیشتر صدا می‌دهد. انگار قصد زبان به لب گرفتن ندارد. اول که چشم به‌راه آذوقه‌اش بودم؛ اما حالا اسیر نگاهش. انگار این یتیمی برای من فخر عالم شده. وقتی که شب‌ها به دیدارمان می‌آید؛ حس بی پناهی در ما گم می‌شود. آن‌قدر هواخواهش شدیم که اگر نیاید؛ گره از موی خواهرم باز نمی‌شود. اجاق خانه روشن نمی‌شود و غذای مادر نمی‌پزد. اگر او بیاید بوی غذا و عطر نان هوش از سر همسایه‌ها می‌برد. آن‌وقت می‌فهمند ما هم سری در سرها داریم. یتیم باشیم درست، اما بی صاحب نه! اصلا چه‌ می‌شد من پسرش بودم؟! آن وقت سینه سپر می‌کردم و می‌گفتم: من، فلان‌بن‌علی بن‌ابی‌طالب هستم. اما مگر من اورا به قدر پدر دوست ندارم؟ نه! هزار مقابل پدر خونی‌ام. او آمده به بهانه نان به من، به ما، بها دهد. خوشا به حال من که عطر نفسش قسمت من شده. خدا را شکر که در ولایت اویم. ولایت او امروز و فردا دارد مگر؟ خوشا به حال آدمیان که در ولایت اویند، کاش بدانند. باید بلند شوم حیاط را آب پاشی کنم تا گردخاک بر لباسش نشیند. بوی خاک چقدر دل‌فریب است. اصلا شاید خاک هم با نامش آبرو گرفته. مگر نه اینکه ایشان ابوتراب است؟! نفس عمیق می‌کشم تا بوی خاک گل‌ نم‌خورده سینه‌ام را پر کند از عطر انتظار. گوش کن! صدا می‌آید صدای نعلینی که تنش به وصله‌ها زینت شده. صدای سنگینی قدم هایی می‌آید و زمین، بی وزن می‌شود از ابهتش. بگذار کلون در را نزده به استقبالش بروم. https://eitaa.com/del_gooye/353 -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
به‌نام‌او صدای نعلین گوشه‌ی ماه از پشت ابر خودش را بیرون می‌کشد تا حیاط را خانه کمی روشن کند. نور می‌تابد بر آب حوض. انگار وقت آمدنش شده. دلم هرچه به ساعت رسیدنش نزدیک می‌شود، بیشتر صدا می‌دهد. انگار قصد زبان به لب گرفتن ندارد. اول که چشم به‌راه آذوقه‌اش بودم؛ اما حالا اسیر نگاهش. انگار این یتیمی برای من فخر عالم شده. وقتی که شب‌ها به دیدارمان می‌آید؛ حس بی پناهی در ما گم می‌شود. آن‌قدر هواخواهش شدیم که اگر نیاید؛ گره از موی خواهرم باز نمی‌شود. اجاق خانه روشن نمی‌شود و غذای مادر نمی‌پزد. اگر او بیاید بوی غذا و عطر نان هوش از سر همسایه‌ها می‌برد. آن‌وقت می‌فهمند ما هم سری در سرها داریم. یتیم باشیم درست، اما بی صاحب نه! اصلا چه‌ می‌شد من پسرش بودم؟! آن وقت سینه سپر می‌کردم و می‌گفتم: من، فلان‌بن‌علی بن‌ابی‌طالب هستم. اما مگر من اورا به قدر پدر دوست ندارم؟ نه! هزار مقابل پدر خونی‌ام. او آمده به بهانه نان به من، به ما، بها دهد. خوشا به حال من که عطر نفسش قسمت من شده. خدا را شکر که در ولایت اویم. ولایت او امروز و فردا دارد مگر؟ خوشا به حال آدمیان که در ولایت اویند، کاش بدانند. باید بلند شوم حیاط را آب پاشی کنم تا گردخاک بر لباسش نشیند. بوی خاک چقدر دلفریب است. اصلا شاید خاک هم با نامش آبرو گرفته. مگر نه اینکه ایشان ابوتراب است؟! نفس عمیق می‌کشم تا بوی خاک گل‌ نم‌خورده سینه‌ام را پر کند از عطر انتظار. گوش کن! صدا می‌آید صدای نعلینی که تنش به وصله‌ها زینت شده. صدای سنگینی قدم هایی می‌آید و زمین، بی وزن می‌شود از ابهتش. بگذار کلون در را نزده به استقبالش بروم... https://eitaa.com/del_gooye/353 -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
به‌نام‌او اسم‌ها از آسمان می‌آیند نمی‌دانم حال مادرش چگونه بود که او را رضی نامید، شاید خوابی، شاید رویایی، حتما آرزویی بزرگ مثل سید رضی بودن فرزندش، مثل او پا در رکاب ولایت بودن. اسم‌ها از آسمان می‌آید، از پیش خدا. ▫️▫️▫️▫️▫️ چه فرق دارد برای آنان که دیر به دنیا آمده‌اند و روی ماه علی(علیه‌السلام) را ندیدند. مگر فقط دیدن است؟ همین که او را در اتمسفر دلت حس کنی برای هدایت کافی‌ست. حالا قرن ۴و ۵ با قرن ۱۴ و ۱۵ هجری قمری در تلاقی عمیقی از ولایت، صاحب دو سیدرضی شدند، یکی قلم زد و دیگری خون داد. ▫️▫️▫️▫️▫️ قاعده ولایت این است همین که دل وصل شود، کهربای ولایت او را می‌برد به بهشت، از پس خاکریزهای حلب، یا از پس کوچه کَرَخ بغداد، از کنار مضجع مطهر امامین کاظمین یا از دل دمشق کنار عمه سادات. ▫️▫️▫️▫️▫️ مادر موجود غریبی‌ست، فقط کافی‌‌ست دلش تاب بخورد، دلش بلرزد برای عاقبت فرزندش آن‌وقت خدا به یاری‌اش می‌آید. حالا مادر "سید رضی موسوی" چه دعایی کرده خدا عالم است. شیخ مفیدها باید بیایند و "کتاب النسا‌"ها* بنویسند در تقدیر مادرانی که فرزندانی چون رضی‌ها پرورش دادند. *شیخ مفید کتابی با نام «کتاب النساء» را به درخواست مادر سید رضی نوشته و در مقدمه کتاب از او به احترام یاد کرده‌است. 🖊فاطمه میری‌طایفه‌فرد