eitaa logo
دل‌گویه
311 دنبال‌کننده
751 عکس
30 ویدیو
26 فایل
من دوست دارم نویسنده باشم پس می‌نویسم از تمام دوست داشتن‌ها از تمام رسیدن‌ها با نوشتن زنده‌ام پس می‌نویسم پس زنده‌‌ام استفاده از مطالب با ذکر صلوات و نام نویسنده بلا‌مانع است. فاطمه میری‌‌طایفه‌فرد ارتباط با نویسنده: https://eitaa.com/fmiri521
مشاهده در ایتا
دانلود
کجاست آن شجاعت و توکل و عشقی که مثل نادر مهدوی یا بیژن گرد بر یک قایق موتوری بنشیند و به قلب ناوگان الکترونیکی شیطان خلیج فارس حمله برد؟ می‌پرسید این شجاعت و توکل و عشق به چه درد می‌خورد؟ هیچ! به درد دنیاداران نمی‌خورد اما به کار آخرت عشاق می‌آید که آنجاست دار حاکمیت جاودانه عشاق. ۱۶مهر
به‌نام‌او جور کشیدن زیباست. مخصوصا وقتی جور کسانی را می‌کشی که دوستشان داری. نه! اصلا به هوای آنان زندگی می‌کنی. شروع سال تحصیلی برای من یادآور جلد کردن‌ها بود برای دو عزیزی که کمی از خودم کوچک‌تر بودند و من شده بودم خواهر بزرگشان. همه‌ کارهای مدرسه را من می‌کردم. هم خوشنویس بودم برای نوشتن روی جلد کتاب‌ها، هم میرزا بنویس بودم در نوشتن مشق‌ها. بوی کاغذِ نو اتاق را پُر می‌کرد و حال خانه، آماده مدرسه رفتن می‌شد. کتاب‌ها را ورق می‌زدم و یاد خاطرات خودم می‌افتادم. _ اینجا رو نیگا عوض شده. زمان ما این‌جوری نبود که. چقدر کتاب‌شما رنگی رنگی شده... انگار این زمان چقدر طولانی بوده که من با حسرت از او یاد می‌کردم. البته حسرت هم داشت. عمر بود که می‌گذشت و من در کوچه‌پس کوچه‌های ذهنم هنوز مشغول بازی بودم. بوی گس کاغذ یک طرف، بُرندگی چاقوی او یک طرف. وقتی چاقوی تیز کاغذ بنای بر جنگ گذاشته بود، سر انگشت چاره‌ای جز تسلیم نداشت. آن‌وقت بود که انار تازه، لب باز می‌کرد و می‌چکید روی دفتر. آن روزها با همه‌ی سختی برایم لذت داشت. احساس بزرگی می‌کردم در عین کوچکی. بچه‌ها باید حرف خانم معلم خانه را هم گوش کنند. شب‌ها مشق‌شان را قبل از معلم به من نشان می‌دادند و من هم حسابی حالشان را جا می‌آوردم. اما با تمام سخت‌گیری‌ها همه‌ی دنیایم بودند. زمان دادن کارنامه سال اول خواهرم، من پنجم ابتدایی بودم. حال مادرم خوب نبود و تلفنی به مدرسه گفته بود کارنامه را به دختر بزرگم بدهید. پشت در کلاس صدایم را صاف کردم و رفتم داخل. _ من ولی دانش‌آموز... همین وقت بود که معلم خواهرم خندید و گفت: _ بیا دخترم این کارنامه! سلام به مادر برسون. بعدها فهمیدم معنی ولی چیست و علت خنده معلم چه‌بوده؟ از پس سال‌های طولانی حالا که در ظاهر ولی یک دانش‌آموز شدم. باز هم جلد می‌کنم و معلمی اما این بار برای پسرم. دیگر روی جلد کتاب‌ها اسمش را نمی‌نویسم؛ خودش خطاط شده و رویِ جلد کتاب‌هایش با خط خوش می‌نویسد: روح‌الله... جور کشیدن زیباست. اصلا به دنیا می‌آیی که عاشق شوی و وقتی عاشق شدی باید جور بکشی. کاش همه‌ی جور کشیدن‌ها به شیرینی اول مهر بود. کاش نشان‌دادن عشق به آسانی فقط جلد کردن کتاب‌ها بود. ...که عشق آسان نمود اول... -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
خواجه شمس‌ُالدّینْ محمّدِ بن بهاءُالدّینْ محمّدْ حافظِ شیرازی (حدود ۷۲۷ هجری قمری-۷۹۲ هجری قمری) در شیراز، نامدار به لِسان‌ُالْغِیْب، تَرجُمانُ الْاَسرار، لِسان‌ُالْعُرَفا و ناظِم‌ُالاُولیاء، شاعر سده هشتم هجری ایران است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به غزلیات شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوه سخن‌پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوه سخنش با او مشهور است. -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
به‌نام‌او طلبه جوانی بود که در کلاس کاراته با پدرم آشنا شده بود. دست تنگ بود و برای چاپ کتابش مجبور شده بود چند کتابی را از کتابخانه شخصی‌اش بفروشد. پدرم کتاب‌ها را به قیمت خیلی بالا از او خرید. در میان کتاب‌ها دیوان حافظ هم بود. حافظ این گونه به خانه ما راه یافت. پدرم اهل شعر است. همیشه دفترچه‌ای کوچک پیش خود می‌گذاشت و شعر می‌نوشت. این دفترچه پر بود از اشعار حافظ، ولی کتابش هنوز به خانه ما نیامده بود. دیوان حافظ از بالای کمد انگار مرا صدا می‌زد و من هم به دنبال شنیدن حرفش صندلی می‌آوردم و او را می‌خواندم. اما انگار حافظ مرا جادو کرده بود. دیگر حافظ را کنار نگذاشتم و شد محرم حرف‌های مگو، که در گوش اوراقش زمزمه می‌کردم. حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد شعرها را می‌نوشتم. حفظ می‌کردم بی‌آنکه معنی آن را بدانم. فقط رفیق هم شده بودیم. مدتی نگذشت که پدرم سراغ کتاب‌ها آمد که آن‌ها را به صاحبش برگرداند. خیلی تعجب کردم چون بابا آن‌ها را خریده بود. اصلا دلم نمی‌خواست از دیوان حافظ دور شوم. ولی باید دل می‌کندم. گویا پدرم می‌خواست مطمئن شود که طلبه جوان کتابش را چاپ می‌کند و به عنوان هدیه و کمک کتاب‌ها را به او برگرداند، حتی دیوان حافظ را. در مقابل ناراحتی من گفت: الاکرام بالاتمام. حافظ از خانه‌ما رفت ولی پدرم هزینه خرید یک دیوان حافظ خوب را به من داد... انگار حافظ خودش در خانه ما را زده بود. انگار دوستی با حافظ دوستی با شعر و ادب فارسی بود. انگار حافظ آمده بود تا تو با زبان مادری‌ات آشتی کنی. انگار آمده بود دریایی از کلمات ناب را برای وقت دلتنگی نشانت دهد. دوستی من از این‌جا شروع شد. https://eitaa.com/del_gooye/178 -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
به‌نام‌او همیشه پای یک مادر در میان است زن نماد جمال الهی وقتی در کسوت مادری می‌نشیند، انگار ایستاده است تا تمام وجود خود را نثار فرزندانش کند. وقتی مادری توانسته باشد وظایف قبلی خود را درست انجام دهد، آن‌وقت می‌شود یک مادر تمام عیار. زیرا مادری ورای وظیفه، عشق است که در نهان مادر رشد می‌کند و به بالندگی می‌رسد. خیلی نیاز نیست دنبال یک نمونه بگردیم. کشور ما پر است از مادران گمنامی که در اوج گمنامی برای اعتلای نام کشورشان ایستاده‌اند. مادرانی که دین و مردانگی را ذره ذره در کام کودکانشان می‌ریزند تا بزرگ شوند. آن وقت مادر کنار می‌ایستد و به تماشای جولان فرزند در عرصه‌های مختلف خدا را شکر می‌کند. این‌روزها اسم برخی شهرها را بیشتر می‌شنویم، آمل، بابل، جویبار، شیراز، دزفول، شهرری... این روزها فرزندانی از این شهرها تاریخ سازی کردند و به قول هادی عامل گزارشگر ورزشی بزرگی کردند. بزرگی در عرصه‌ای که همه بزرگان آمده‌اند با بهترین امکانات و بهترین ورزشکاران. این سوی میدان هم جوانانی بودند که تازه رخت نوجوانی را از تن بدر آورده بودند و وارد میدان مبارزه شدند و درخشیدند. اینان از خانه‌هایی پراز صفا و گذشت آمده‌ بودند‌. از زیر قرآن مادرانی رد شدند که با اشک و امید برای موفقیت پسرانشان دعا کردند و آنان را به امید سرفرازی پرچم میهن روانه جدال در دایره طلایی کردند و خودشان سجاده نشین شدند. برای موفقیت فرزند، برای سالم بودنش و برای آبرو داری پرچم ایران کنار دیگر پرچم‌ها. مادر، مام و چه واژه‌های آشنایی وقتی می‌خواهی از صبر و استقامت و پیروزی بگویی. پیروزی در برابر ناملایمات، در برابر هرچه سختی و مشقت. مادران این سرزمین با دل‌های پاکشان و نفس گرم خدایی‌شان کارستان کردند. مانند مادران شهیدانی که عزیزترین هدیه خدا به خود را در جبهه برای سرافرازی ایران و اسلام پیشکش کردند. حرف از مادر شد و حرف ازشهید و حرف از کشتی. راستی مادر ابراهیم هادی چه کرد؟ وقتی خبر شهادت پسر خوش قامت و کشتی گیر خود را شنید؟! https://eitaa.com/del_gooye/180 -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
سلام خدمت همراهان گرامی الحمدلله یادداشت بنده در خبرگزاری رسمی حوزه بارگذاری شد. منتظر نظرات گهربارتان هستم. https://hawzahnews.com/xbnhZ -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
خط: استاد عبدالله زاده شعر: حافظ شیرازی -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پاییز، به غروبش زیباست، وقتی امید تلاش داری تا پاسی از شب . -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
سردی زمستان و ملاحت بهار نشان داد: دائما یکسان نباشد حال دوران غم نخور https://eitaa.com/del_gooye/186 -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
مرگ اوج شکوه است، وقتی دیدار با چهره‌ی خونین، میسر شود. -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
خدیجه عروس آمنه شد. و بازار عشق رونق گرفت. https://eitaa.com/del_gooye/188 -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیچ‌کس جز محمد(ص) خدیجه را نشناخت. و خدیجه شد. مادر مؤمنین -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
🔰 پناه زن خداست 🔸 پدرم، برای هدیه ازدواجم، تابلویی را دادند که با خط خود، از اباعبدالله الحسین(ع) نوشته بودند: بپرهیز از ظلم به کسی که یاوری جز خدا ندارد.(میخواستند همیشه یادم باشد) 🔹 چون زن در منزل شوهر همه داشته اش را می‌آورد و جز خدا پناهی ندارد، حتی نباید به او گفت بالای چشمت ابروست و گرنه وارد جنگ با خدا شده‌ایم. 📚 به نقل از حجت الاسلام فاطمی‌نیا 🌐 پایگاه حفظ و نشر آثار "استاد تراشیون" 🆔 @tarashiun_ir
آن‌سوی مرگ بهشت منتظر است. توشه بردار -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
بوی غذا پیچیده وقت رسیدن توست؟ -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
باورم نیست دو ماه دیگر دوسال است که نیستی -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
برق آمد بچه‌های مجتمع: اللهم صل علی محمد و آل محمد -----------❀❀✿❀❀--------- ----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
جوان شدم وقتی نوجوانم نهج‌البلاغه دستم داد. من از او حافظ خواستم او به من نهج‌البلاغه داد روحم آرام شد -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye