eitaa logo
دل‌گویه
358 دنبال‌کننده
877 عکس
38 ویدیو
32 فایل
من دوست دارم نویسنده باشم پس می‌نویسم از تمام دوست داشتن‌ها از تمام رسیدن‌ها با نوشتن زنده‌ام پس می‌نویسم پس زنده‌‌ام استفاده از مطالب با ذکر صلوات و نام نویسنده بلا‌مانع است. فاطمه میری‌‌طایفه‌فرد ارتباط با نویسنده: https://eitaa.com/fmiri521
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرکاری میکنی خاکش کن؛ خدا رشدش میده🤫🌱 وقتی ﮐﻪ خوبیﮐﺮدنات فقط برای خدا باشه، ﺩیگه ﻗﺪﺭ نشناسی برات اهمیتی نداره!!! چـون می‌دونی خـدا به جـایِ همه، برات جبران میکنه♥️ -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
تکنیک فن
نماد سمبل
به‌نام‌او ستاره‌دنباله‌دار نفس زنان خودم را به ایستگاه می‌رسانم. این ترم سرویس جامعه الزهرا (س) خیلی دورتر از قبل شده و بار کتابت من سنگین‌تر. این سنگینی و این دوری سختی را برایم بیشتر جلوه می‌کند، اما نمی‌دانم دلیل اصلی این سختی سِنّی است که بالا رفته یا قلبی که بنای همکاری ندارد. به هرحال طبق قاعده فقهی وجوب مقدمه واجب، زودتر به ایستگاه می‌رسم. هنوز سرویس ما نیامده‌است ولی اتوبوس دیگری می‌آید و برادران روحانی را سوار می‌کند، چند نفر هم که این قاعده فقهی را رعایت نکرده‌اند، بدو بدو خود را به اتوبوس می‌رسانند. حالا من مانده‌ام و یک خیابان خلوت و آخرین روزهای کوتاه پاییزی و خورشیدی که دارد کم‌کم طلوع می‌کند. ساعت به وقت آمدن سرویس شده و به قول مولوی: اندک اندک جمع مستان می‌رسند دوستانم از چند طرف به سمت محل ایستگاه می‌آیند سوار اتوبوس می‌شوم و شروع به نوشتن می‌کنم، حالتی عجیب از این همه تکاپو دارم. برای‌چه چند سالی است که رنج تحصیل علم دینی را بر خودم گوارا کردم. نکند در آخر کار تحفه‌ی دندان‌گیری در نامه‌ی اعمالم نباشد؟! این حس تمام تنم را می‌سوزاند. ولی دلخوش دارم به یک عبارت از حضرت زهرا (س) که همیشه از خدا آن را طلب کرده‌ا‌م: (خداوندا مرا خرج کاری کن، که مرا به خاطر آن آفریدی). به سمت پژوهشگاه می‌روم و سوار آسانسور می‌شوم، یکی از دوستان قدیمی‌ام را می‌بینم، می‌گوید: امروز برای خودم لقمه درست کردم، چند تا هم اضافه درست کردم به نیت حضرت زهرا (س). از من اکراه از او اصرار، لقمه را به من می‌دهد. حال عجیبی پیدا کردم، انگار نشانه‌ای، ذوذنبی* از امید از کنار دلم رد می‌شود، و کلبه‌ی دلم را روشن می‌کند. انگار حضرت مادر می‌خواهد بگوید ما شما را تنها نمی‌گذاریم. *ستاره دنباله دار https://eitaa.com/del_gooye/504 -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
به‌نام‌او تولد ۱۵ سالگی من مصادف شده بود با روز عاشورا. خیلی حس بدی داشتم دلم نمی‌خواست به خودم فکر کنم، ولی از سال‌ها قبل فکر می‌کردم اگر ۱۵ ساله شوم دیگر خیلی چیزها فرق می‌کند، حتما یک اتفاق عجیبی، یک خرق عادتی برایم اتفاق می‌افتد. نوجوان بودم و سر پر سودایی داشتم و فکر می‌کردم هیچ‌کس من را درک نمی‌کند. القصه ۱۵ سالگی من گذشت و خیلی بعدتر هم گذشت، حالا من مادر پسری هستم که امشب ۱۵ ساله می‌شود. جزء همان‌ دهه هشتادی‌هایی که گاهی تعجب می‌کنیم از کارهایشان. بسیار پر توان‌تر از ۱۵ سالگی خودم. بسیار با بصیرت از زمان نوجوانی خودم. امشب شب تولد او و شب یلداست. شبی که با آمدنش تا ابد یلدای مرا شیرین کرد. یلدایی که نیاز نیست مثل نیاکانم تا صبح به انتظار طلوع خورشید بنشینم. خورشید من ۱۵ سال شده که طلوع کرده. نمی‌دانم در دلش چه می‌گذرد؟ حال و هوای دلش شبیه به ۱۵ سالگی من است یا نه چون پسر است اصلا این چیزها برایش مهم نیست. ولی این را می‌دانم که ۱۵ سال است با او بزرگ شدم، هم مادر شدم، هم تمام دوران رشد را با او لحظه لحظه طی کردم. شاید نتوانم بازبانم بگویم که زیباترین داشته‌ی من است. اما می‌توانم بنویسم. بنویسم که دوست دارم زیباترین داشته‌ام از آن خدا باشد. راستی سالگرد مادر شدنم مبارک. توضیح عکس: تخت سلیمان(تکاب)
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
. 📌سفرنامه‌ای از مشاطه‌خانه ✍ انتشار یادداشت فاطمه میری، عضو تحریریه مجتهده امین در خبرگزاری حوزه 🔗 متن کامل خبرگزاری رسمی حوزه @HOWZAVIAN
به‌نام‌او میهمان‌نوازی ما ایرانیان مهمان‌نوازی را از شما یاد گرفتیم. وقتی هربار که به زیارت‌تان آمدیم، با لبی خندان دستی پر به خانه‌هامان برگشتیم. مشهد برای شما محل شهادت است و برای ما محل شهادتین. وقتی هر بار به آستان‌بوسی می‌رسیم، می‌گوییم: شهادت می‌دهیم که رضا(ع) فرزند زهراء(س) را عزیزتر از عزیزان‌مان دوست داریم. شهادت می‌دهیم امام نیز ما را دوست دارد و باز و باز ما را مهمان خوان پر محبتش می‌کند و ما دوباره نمک‌گیر می‌شویم. ما مؤمنیم به شما، با هر رنگ و دینی. سایه‌ات از سر ما کم نشود حضرت یار آخرین لحظات وداع باب الجواد (باب المراد) -----------❀❀✿❀❀--------- @del_gooye
☑️ ستاره‌ دنباله‌دار نفس زنان خودم را به ایستگاه می‌رسانم. این ترم سرویس جامعه الزهرا (س) خیلی دورتر از قبل شده و بار کتابت من سنگین‌تر. این سنگینی و این دوری سختی را برایم بیشتر جلوه می‌کند، اما نمی‌دانم دلیل اصلی این سختی سِنّی است که بالا رفته یا قلبی که بنای همکاری ندارد. به هرحال طبق قاعده فقهی وجوب مقدمه واجب، زودتر به ایستگاه می‌رسم. هنوز سرویس ما نیامده‌است ولی اتوبوس دیگری می‌آید و برادران روحانی را سوار می‌کند، چند نفر هم که این قاعده فقهی را رعایت نکرده‌اند، بدو بدو خود را به اتوبوس می‌رسانند. حالا من مانده‌ام و یک خیابان خلوت و آخرین روزهای کوتاه پاییزی و خورشیدی که دارد کم‌کم طلوع می‌کند. ساعت به وقت آمدن سرویس شده و به قول مولوی: اندک اندک جمع مستان می‌رسند دوستانم از چند طرف به سمت محل ایستگاه می‌آیند سوار اتوبوس می‌شوم و شروع به نوشتن می‌کنم، حالتی عجیب از این همه تکاپو دارم. برای‌چه چند سالی است که رنج تحصیل علم دینی را بر خودم گوارا کردم. نکند در آخر کار تحفه‌ی دندان‌گیری در نامه‌ی اعمالم نباشد؟! این حس تمام تنم را می‌سوزاند. ولی دلخوش دارم به یک عبارت از حضرت زهرا (س) که همیشه از خدا آن را طلب کرده‌ا‌م: (خداوندا مرا خرج کاری کن، که مرا به خاطر آن آفریدی). به سمت پژوهشگاه می‌روم و سوار آسانسور می‌شوم، یکی از دوستان قدیمی‌ام را می‌بینم، می‌گوید: امروز برای خودم لقمه درست کردم، چند تا هم اضافه درست کردم به نیت حضرت زهرا (س). از من اکراه از او اصرار، لقمه را به من می‌دهد. حال عجیبی پیدا کردم، انگار نشانه‌ای، ذوذنبی* از امید از کنار دلم رد می‌شود، و کلبه‌ی دلم را روشن می‌کند. انگار حضرت مادر می‌خواهد بگوید ما شما را تنها نمی‌گذاریم. بانوی_طلبه @AFKAREHOWZAVI