بهناماو
الگو پذیری از وقایع تاریخی انقلاب اسلامی ایران
در دفتر تاریخ، برخی روزها پررنگتر هستند؛ روزهایی که وقایع مهمی در آن رخ میدهد، رویدادی که زندگی مردمان عصر خود و یا اعصار پیشِ رو را تحتالشعاع قرار میدهد، وقایعی که نشانِ گذار از یک پیچ تاریخی هستند.
انقلابها از این گونه مواردند که زندگی اجتماعی، فرهنگی و دینی مردم را با خود همراه میکنند.
کلمه انقلاب در لغت به مفهوم دگرگونی و تغییر اساسی است؛ فلاسفه معتقدند انقلاب به معنای آن است که ذات و ماهیت یک شیء، تغییر بنیادین کند، در واقع تغییر اساسی در محتوا با حفظ فرم را "استحاله" و تغییر ذاتی در فرم و محتوا را "انقلاب" مینامند؛ در عرصه سیاست نیز انقلاب به مفهوم تغییری بنیادین در نهاد حکومت است. این تغییر نهاد حاکمیت، ریزترین مسائل مردمان را به تغییر وا میدارد.
بسیاری از مؤلفههای تغییر حاکمیت بعد از مدتی رنگ کهنگی به خود میگیرد و در طول زمان به فراموشی سپرده میشود، این نکته قابل عرض است که تفاوت بنیادین انقلاب اسلامی ایران با دیگر انقلابها در ماهیت شکلگیریست. بدین معنا که ماهیت انقلاب ۵۷ که از بطن مردم ایران سر برآورده بود، بنمایه دینی داشته و نکته مهم و قابل استناد در این چهلواندی سال از انقلاب همین است که آموزههای دینی رنگ کهنگی نمیگیرد، بلکه به پویایی میرسد. این مسأله خودش را در احکام فقه شیعی به وضوح نشان میدهد. حال با توجه به اینکه منشأ انقلاب اسلامی ایران دینی است، اکنون با هجمههای گوناگون دشمن به نظام دینی کشورمان چه باید کرد؟ جواب این سؤال را باید همه اقشار جامعه پاسخ دهند چه آنانی که از ابتدا در فرایند انقلاب نقشآفرین بودند، چه نسلهای بعد از آن که با مضامین انقلاب آشنا شدهاند.
گاهی انسان در شرایط سخت و تحت فشار بسیار بهتر عمل میکند، همانگونه که جوانان در بحرانیترین شرایط انقلاب، حماسه آفریدند. امروزه با تأسی از فرهنگ دینی خود و با پشتوانه تاریخی کشورمان باید دست به اقدام و عمل زد و جهادگونه به تبیین اصول و اعتقادات مذهبی و حکومت دینی پرداخت.
وقایع سالهای منتهی به انقلاب اسلامی ایران، هر کدام درسی در خود نهفته دارد که میتواند در عصر کنونی مورد استفاده قرار گیرد.
یکی از نمونههای عینی این ماجرا حضور گسترده بانوان بود، بانوانی که گروه سنی و شرایط خانوادگی، کمترین اثر را در پیشبرد اهدافشان داشت. این سخن بدین معناست که با توجه به هدف بزرگتر بانوان هرچه بیشتر احساس وظیفه میکردند.
حلقههای اعتقادی و دینی بانوان در سالهای منتهی به انقلاب، یکی از اثرگذارترین کارهای فرهنگی بود که ثمرات آن حلقهها تا هماکنون نیز قابل مشاهده است. حلقههایی که علاوه بر قرائت قرآن و تفسیر، به روشنگری درباره وقایع روز میپرداختند، هدف خلقت را بیان میکردند، تاریخ صدر اسلام را به بانوان آموزش میدادند. دشمن شناسی نیز از مهمترین مباحث این جلسات بود. همه این مباحث حول محور هیأتهای مذهبی بانوان شکل میگرفت.
امروزه نیز با حجم هجوم فراوان به انقلاب اسلامی و مبانی دینی نوجوانان و به ویژه بانوان، شکلگیری این حلقات بیشتر از هر زمان دیگری احساس میشود. جمعی صمیمی و عفیفانه، حول محور قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) که میتواند برای بسیاری از معضلات اجتماعی راه حلی مناسب بیابد و دختران و بانوان را از شر کید دشمنان تا حدود زیادی مصون بدارد. با مطالعه موردی و تخصصی در حيطه کار فرهنگی انقلاب، میتوان به بسیاری از موارد برخورد و از آنان الگو گرفت. قطعاً انقلاب برخاسته از آموزه های دینی، نیازمند پویایی و تلاش همهجانبه مردم است که مضامین دینی در دنیای بیدینی آخرالزمانی به دست فراموشی سپرده نشود. قطعاً تلاش در این مسیر و روشنگری علاوه بر ثمردهی مقطعی، میتواند بسیار پیشبرنده برای اهداف متعالی اسلامی باشد. اهدافی که زمینه ظهور حضرت حجت(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) را فراهم میکند.
@del_gooye
#فردا_خواهیم_آمد تا نشان دهیم جمهوری اسلامی هم برف امسال را دید هم تولد ۴۴ سالگیش را...!
زیبا ترین جمله ای که چند سال گذشته هر وقت یادش می افتم ازته دل کیف میکنم 😍
این کلام رهبری که فرمودند:
ما کسانی رو زدیم که شما جرئت ندارید زنگ درب خونه شون رو بزنی فرار کنی✌️😂
#جنگ_شناختی
#جنگ_ترکیبی
#جنگ_رسانه
@del_gooye
بهناماو
امنیت
هفده ساله بود که عروس شد. کنارش مینشستم تا از خاطرات عروسیاش بگوید و شروع میکرد به گفتن تا میرسید به... بغض میکرد و میگفت قدر امنیت را بدانید.
داستان دلدادگیاش از آب آوردن آب انبار محل شروع شد و با تصادف پدربزرگ تمام.
...تازه عروس بودم که روسها به شهر ریختند، کل شهر را مصادره کردهبودند. دین و ایمان نداشتند، خدا لعنتشان کند. وقتی مست میکردند دیگر هیچ چیز در امان نبود. یک روز بافت قرمز تنم کردهبودم که خیلی به من میآمد. بعد دستش را به تنش میکشید و مدلش را ترسیم میکرد.
چادر سرم کردم تا به خانهی مادرم چند کوچه آنطرفتر بروم. موقع برگشت حواسم شد کسی پشت سرم حرکت میکند. از ترسم به پشت نگاه نکردم، سرعتم را زیاد کردم تا شاید منصرف شود ولی او پشت سر من در حرکت بود. در پیچ کوچه شروع کردم به دویدن سمت خانه. من میدویدم و او هم میدوید. فهمیدم از همین روسهای نمک به حرام است. قبل از رسیدن به خانهی خودمان، دیدم در یکی از همسایه ها باز است. خودم را به خانه همسایه پرت کردم و در رابستم. داشتم نفس راحتی میکشیدم که از صدای جیغ و فریاد زن همسایه فهمیدم بیچاره لای در را باز گذاشته تا سری به همسایهها بزند. اینجای داستان که میرسید بغض میکرد که نتوانسته کاری برای آن زن بیچاره بکند. بقیه داستان را همیشه سرهم میکرد و به فکر فرو میرفت. سوالات من و عاقبت آن زن همیشه از این جای داستان به بعد ناگفته میماند. انگار دیگر نباید میپرسیدم. مادربزرگ چایش را توی نعلبکی میریخت و میگفت خدا روشکر دست اجنبی از این مملکت کوتاه شد. این چیزها که ما دیدم شما نمیتوانید تصور کنید. قدر این امنیت را بدانید.
#ایران
#امنیت
#اقتدار
@del_gooye
بهناماو
در دفتر تاریخ، برخی روزها پررنگتر هستند؛ روزهایی که وقایع مهمی در آن رخ میدهد، رویدادی که زندگی مردمان عصر خود و یا اعصار پیشِ رو را تحتالشعاع قرار میدهد، وقایعی که نشانِ گذار از یک پیچ تاریخی هستند.
متن در خبرگزاری رسمی حوزه👇
https://hawzahnews.com/xc6Tz
🖊فاطمه میریطایفهفرد
@del_gooye
بهناماو
تیمار
#اربعین
خسته و کوفته و سرماخورده رسیدیم به کربلا، یک مدل موتورهایی بود که قابلیت سوار شدن هفت نفر را داشت، البته به سختی. سفرهای قبل ندیده بودم این مدل موتور را.
سوار شدیم و رفتیم سمت حرم. حرم از دور پیدا بود. ولی از علم ناقصم نمیدانستم حرم حضرت عباس(علیهالسلام) است یا امام حسين(علیهالسلام). با پرس و جو فهمیدم روبروی گنبد امام حسین(علیهالسلام) ایستادهام. همان لحظه خودم را خوشبختترین فرد روی زمین یافتم. این سفر خواهرم و جوجههایش هم با من بودند و عیشم را نوش میکردند. چند قدمی نرفتهبودیم که موکبی شلوغ داشت شیر داغ میداد. شیر که نه در عراق خیلی مثل ایران شیر مرسوم نیست. این در واقع همان شیر تغلیظ شده بود که با آب جوش حل میشد و معجونی خوشمزه تولید میکرد. از آن موکب به آسانی رد نشدیم و چند لیوانی شیر خوردیم. انگار به تن سرما خورده ما نیروی عجیبی تزریق میشد. با آن شیر گرم در گرمای شهریور، دردها بود که از تن خارج میشد. انگار امام(حسين علیهالسلام) حتی از درد جسمی ما خبر داشت و او ما را با اسباب و مسبباتش، تیمار کرد.
دیگر دل بود که پر میکشید زیر قبه، کنار ابراهیم مجاب، گوشه در، برای خاکبوسی آستان.
بهناماو
ساعت داد میزد که رفتن با این شلوغی و ترافیک و برفی که سلانه سلانه میبارد، بیفایده است. وقتی سیستم خاموش شود. دیگر کتاب نمیدهند. اما حسی بود که میگفت برو. ساعت سه دقیقه از زمان پایان کار کتابخانه گذشته بود. داخل رفتیم، مسئول کتابخانه داشت برای خروج آماده میشد.
وقتی ما را دید، تمام شرایطمان یادش آمد. اصلا نیاز نبود چیزی بگویم. گفت:
-چه کتابی؟
_ضیافهالاخوان و چند کتاب که درباره مسجدجامع...
-برید طبقه بالا
بالا آمدیم و خودش را به ما رساند
- ضیافهالاخوان رو امانت دادند
فکری شدم که چه کنم
-همین یه جلد بود؟
-بله
واقعا چرا؟ کتاب به این مهمی فقط یک جلد. آن یک جلد را هم حاج شهاب واعظ به کتابخانه اهدا کرده بود. حاشیهنگاری هم کرده بودند که کلی به دردم میخورد.
-بفرمایید این کتابها درباره مسجد جامع داره
-تشکر
بعد شماره عضویت را گرفت تا اولین روز کاری یکشنبه کتاب رو ثبت کند. این یعنی نهایت همکاری با کسی که امکان حضور دائمی در قزوین را ندارد. راستش اصلا توقع همکاری نداشتم. از کتابخانه بیرون میآمدم در این فکر بودم که چه کسی ضیافهالاخوان را برده؟ چه کار داشته با این کتاب؟ نکند او هم مثل من به درد پایان نامه مبتلاست. شاید او هم از این ابتلا خوشنود است.
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
روز بعثت دیگرباره انسان
خداوند حبیبش را به بالای کوه میبرد. اصلا دلش میخواهد حبیبش، دور از هیاهوی شهر، با خدایش نجوا کند. نمیدانم چه کلامی و سخنی از دل رحمةللعالمین گذشت!؟ با خداوند چه گفت!؟ آن لحظات عظیم برای تحول بشریت چگونه بر ایشان گذشت؟! بشری که در خواب و خور بود و کعبه را با اصنام، ناخالص کردهبود. چه زمان سختی و چه وظیفهی دشواری! اما خدا از حال بندگانش آگاهتر است. خداوند یتیم عبدالله و آمنه را پذیرفت و او را سرور تمام عالمیان کرد. پس سروری از آن خداوند است.
امشب مکه عجیب نورانیست. عجیب صدای پر پرواز ملائک میآید.
امشب خدیجه(سلاماللهعلیها) عجیب بیقرار مراد خویش است. امشب عجیب شیرین است؛ آن خرمایی که علی(علیهالسلام) تا بالای کوه برای پیامبر(صلالله علیهوآله)آورد.
امشب خدا دیگربار انسان را مبعوث است برای سروری بر کائنات. امشب انسان دوباره بزرگ میشود برای کاری بزرگ. کاری از جنس آخر دنیا، از جنس اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا. امشب دوباره وقت پذیرفتن مسئولیت است در عصر جاهلیت مدرن با اصنام رنگارنگ.
امشب دوباره شانهها را میآزمایند به تحمل سختی و بردباری دربرابر ناملایمات.
یعنی امشب شانههایم تحمل میکند؟! یعنی مرا هم میخرند در بازار مکارهی دنیا!؟
یعنی امشب من هم به خداوند پیامبر(صلاللهعلیهوآله) مومن میشوم!؟
امشب دلم عجیب توسل میخواهد. برای زدودن تمام دوئیت ها و دوگانگیها.
امشب عجیب دلم خرما میخواهد. خرمایی به شیرینی خرمای مکه.
عیدتان مبارک
🖊فاطمه میریطایفهفرد
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
تخت سلیمان
یک دلیل میتواند تو را مجاب کند تا سختی بیش از هزار کیلومتر را به جان بخری در گرمای تابستان، تا بروی شهری زیر پونز نقشه جغرافیای ایران.
دلیلی به قدمت تاریخ باستان و امتدادش تا دوره اسلامی و بعد ایلخانی.
دلیلی زلال هم رنگ آب دریاچه پر رمز و راز تخت سلیمان.
این دلیل میتواند برای بسیاری از اماکن تاریخی ایران وجود داشته باشد به شرط شناخت و به شرط شناساندن و هموار کردن شرایط.
تخت سلیمان شدهبود برایم یک آرزو و رسیدن به آن مسیری پر پیچ و خم داشت. مسیری به سمت غرب کشور برای کارهای اداری. حالا باید اینقدر نقشه را چپ و راست کنم تا مسیری بیابم تا بتوانم اطرافیان را مجاب کنم برای دیدن صحنهای پر از شکوه و تمدن آميخته با طبیعت بینظیر این منطقه. جادهای که همه دوستان از سختی آن میگفتند و من در دل میگفتم اینها عاشق نیستند.
از سمت بناب به سمت تکاب حرکت میکنیم. با وجود نقشه، جاده خروجی به سمت تکاب را به سختی پیدا میکنیم. ورودی جاده، خاکیست. القصه داستان شروع میشود.(جاده بسیار باریک است) این عبارت تابلویی بود که در ذهنم رژه میرفت. جاده دو طرفه که اگر یک ماشین از روبرو میآمد، یک چرخ ماشین روی شانه خاکی جاده بود. شاهین بزرگی ورودی شهر شاهیندژ لانه کرده بود. یعنی حالا حالا تا تکاب راهداری. راه بود و ما و شهر تکاب. تابلوی ورودی نشان میداد که دارم به آرزویم نزدیک میشوم، به سمت تابلوی تخت سلیمان میچرخیم.
دیگر اینجا مطمئن میشوم که نت نداریم، تابلوی ورودی بر اثر باد چرخیده و آدمی که در کنار گذر جاده راه را میپرسیم دشمن است. این احتمالات خیلی آسانتر از فکر کردن به حرکت در جادهی مقابل بود. ولی جاده همان است که چشم میبیند و من همان که دور سر گربهی نقشه ایران چرخیدم تا به اینجا برسم. جاده به غایت بد و ماشین هم دنده هوایی نداشت.
رسیدیم قبل از ما چند ماشین توریست اتراق کرده بود. با بهترین تجهیزات و امکانات، داشتند حمام آفتاب میگرفتند. چون روز تعطیل بود خارجیها اجازه بازدید نداشتند ولی مسئول سایت تخت سلیمان دلش برای ما سوخت و راهمان داد.
لذتی به قدمت تاریخ، در کنار دریاچه پر رمز و راز و پر از قاعدهی زیستی، که حوصلهی گفتن آن نیست، جایی منتسب به زادگاه زرتشت، پراز دفینه در آب، پر از شکوه، تمدن، پر از طاقی، پر از مسجد دورههای مختلف و در یک کلمه پر از ایران.
جایی که ثبت جهانی شده و جهانی در حیرت این معرکه انگشت به دهان مانده.
سوالهای فراوانی بود ولی جوابش در دست مسئول سایت تخت سلیمان نبود، اما در دست مرد آفتاب سوخته محلی بود که آمدهبود و به سوالات مردم جواب میداد. کمکم سوالات را سخت کردم و تخصصی، انصافا مسلط بود. حتی بعضی مطالب را از اقوال مختلف میگفت بهعلاوه خاطراتی که دیده بود و حرفهای اسطورهایی که داستان شبهای بچههای آن منطقه بود را هم بازگو میکرد. همه اینها و گله از جادهای که مالرو هم نبود و سرمایهای که فراموش شدهبود. حق داشت راست میگفت. دستی برآب زدیم و خداحافظی کردیم، تا شاید کی دوباره بشود به این منطقه بیایم.
داشتن بعضی چیزها نعمتاست. نعمتی که خدا به همه نداده است، یعنی طبق قاعده خداوندیاش، چیزهایی از گذشته ها برای ما ایرانیها گذاشته که بدانیم چه نقش موثری میتوانیم در جهان ایفا کنیم. نقشی که گاهی فراموش میکنیم.
یکی از این نعمتها همین آثار تاریخی است که مقاومت کرده و خودش را از پس قرنها به ما رسانده است.
کاش بعضی از مسئولین با هواپیما خودشان را تا تکاب برسانند و همین چند کیلومتر باقی مانده را با ماشین بروند. تا حال و روز مردمان بومی منطقه و گردشگران را بهتر بفهمند. خیلی کارها هست که باید انجام داد. بارهای گرانی بر زمینمانده که دست مسئولین را میبوسد.
یکی از این بارها رسیدگی به همین گنجینههاست. اینجا نیاز به رسیدگی پدرانه، مشفقانه و در یک کلمه مسئولانه دارد. کاش برای هرچه بهتر شناساندن هویت ارزشمندمان کاری کنیم.
کاش مسئولین میراث فرهنگی، مسئولیت خود را خوب بشناسند. اگر بدانند چه وظیفهای دارند خواب به چشمانشان نمیآید. آنوقت، دیگر وقت توییت زدن پیدا نمیکنند.
https://eitaa.com/del_gooye/641
🖊فاطمه میریطایفهفرد
@del_gooye
بهناماو
#نکات_ناب
اگر ناگهان تخیلتان از کار بیفتد چه میکنید؟ همه نویسندهها گاهگاهی با این وضع روبهرو میشوند. باتری خلاقیتتان را شارژ کنید. یک تمرین برای این کار استفادهٔ تصادفی از فرهنگ لغت است:
فرهنگ لغت را بهطور تصادفی باز کنید و یک لغت جاندار انتخاب کنید. حال از صفحه دیگر آن یک لغت جاندار دیگر انتخاب کنید. چیزی بنویسید که این دو واژه را به هم ربط دهد. اینگونه دوباره تکانی به عضلات ادبی خود بدهید. مطلبی که نوشتهاید چه چیزی دربارهٔ داستان به ذهنتان میآورد؟
برگرفته از کتاب:
طرح و ساختار رمان، جیمز اسکاتبل
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye