دعای سریع الاجابه:
«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَجَلِّ الْأَكْرَمِ الْمَخْزُونِ الْمَكْنُونِ النُّورِ الْحَقِّ الْبُرْهَانِ الْمُبِينِ الَّذِي هُوَ نُورٌ مَعَ نُورٍ وَ نُورٌ مِنْ نُورٍ وَ نُورٌ فِي نُورٍ وَ نُورٌ عَلى نُورٍ وَ نُورٌ فَوْقَ كُلِّ نُورٍ وَ نُورٌ يُضِيءُ بِهِ كُلُّ ظُلْمَةٍ وَ يُكْسَرُ بِهِ كُلُّ شِدَّةٍ وَ كُلُّ شَيْطَانٍ مَرِيدٍ وَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ لَا تَقِرُّ بِهِ أَرْضٌ وَ لَا تَقُومُ بِهِ سَمَاءٌ وَ يَأْمَنُ بِهِ كُلُّ خَائِفٍ وَ يَبْطُلُ بِهِ سِحْرُ كُلِّ سَاحِرٍ وَ بَغْيُ كُلِّ بَاغٍ وَ حَسَدُ كُلِّ حَاسِدٍ وَ يَتَصَدَّعُ لِعَظَمَتِهِ الْبَرُّ وَ الْبَحْرُ وَ يَسْتَقِلُّ بِهِ الْفُلْكُ حِينَ يَتَكَلَّمُ بِهِ الْمَلَكُ فَلَا يَكُونُ لِلْمَوْجِ عَلَيْهِ سَبِيلٌ وَ هُوَ اسْمُكَ الْأَعْظَمُ الْأَعْظَمُ الْأَجَلُّ الْأَجَلُّ النُّورُ الْأَكْبَرُ الَّذِي سَمَّيْتَ بِهِ نَفْسَكَ وَ اسْتَوَيْتَ بِهِ عَلَى عَرْشِكَ وَ أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِمُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ أَسْأَلُكَ بِكَ وَ بِهِمْ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَفْعَلَ بِي كَذَا وَ كَذَا»
اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ
برای سلامتی آقای سید ابراهیم رئیسی و همراهان آیه شریفه و دعای فوق رو قرائت کنیم.
#انجمن_تاریخ_جامعه_الزهرا
-----------❀❀✿❀❀---------
@tarikh_j
بهناماو
نه اینکه ایرانم بلا به خود ندیده، که دیده، که زیاد هم دیده، ولی هربار سربلند بیرون آمدهاست، هربار سربلندتر از قبل.
اما این لحظات دوست و دشمن چه خوب عرض اندام میکنند. اگر هنوز شکی هست و یا شبههای، بروید و سری به کانالهای اسرائیلی بزنید. از بس گردو شکاندهاند، دمشان ورم کرده.
این لحظات و دستان بهدعابلندشده مردان و زنان زحمتکش این وطن، حال عجیبی دارد. امشب ایران نورانیاست. پر از نور، پر از امید و پر از اقتدار...
امام رضاجان تولدتون مبارک
برای ما دعا کنید.
یاعلی
🖊فاطمه میریطایفهفرد
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
خدا کند که بیایید سلامت از آتش
فقط به کوری چشم یهود، ابراهیم
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
مگر نه اینکه ابراهیمی
از آتش بیرون بیا بردا و سلاما
اللهم عجل لولیک الفرج 😭
خادمالرضا
چشمانم برای لحظهای میخکوب شد روی گوشی و قلبم گویی از جا کنده میشد.
عمه در گروه خانوادگی گفت که جان آقای رئیسی و آل هاشم در خطر است.
نمیدانستم چه خبر است.
کانالهارا زیرورو میکردم تا ببینم خبری است یا نه!
تمام گروه نگران شده بودند تا اینکه عمه با پیامش دوباره دلهره به جانمان انداخت.
نوشته بود بالگردی که آقای رئیسی و همراهانش در او بودند نیست شده و همه به دنبال آنها میگردند.
شوهرعمه ماموریت داشت و باید میزد به دل کوه و جنگل تا شاید اثری از آنها بیابد.
تمام اعضای خانواده در سکوت و نگرانی از طرفی به تلویزیون خیره شده بودیم و از طرف دیگر گوشی در دست منتظر اخبار خوب بودیم.
عمو عکسی را از مه غلیظ و ماشینها ارسال کرد و فهمیدیم که او هم رفته تا کمکی کند.
پدرم به عمویم زنگ زد تا ببیند چه خبر است.
او گفت نمیگذارند مردم عادی داخل جنگل ها شوند.
پدرم درمورد تماس تلفنی پرسید که میگفتند از سوی سرنشینان گرفته شده.
عمو گفت که ما از هرکسی از مسئولین پرسیدیم میگویند هیچ تماسی صورت نگرفته و حتی هیچ اثری از آنها نیست.هیچ هیچ!
بعد از قطع کردن به پدرم گفتم که به شوهرعمه زنگ بزند و به اطلاعات کامل تری دست یابد.یک جورهایی جوانه امید در دلم هنوز زنده بود.
پدر که نمیخواست مزاحم آنها شود با اصرار های زیاد من بالاخره تماس گرفت.
دو بار در دسترس نبود.
بار سوم که گوشی را جواب داد ذوق زده شدم و فقط به مکالماتشان گوش دادم.
همهمه ای در آنجا بود.
پدرم گفت نمیخواستم مزاحم شوم اما گفتم سریع بپرسم پیدایشان کردید یا نه؟
شوهرعمه گفت که در کوه است و هیچ اثری از آنان نیست.
و من ناامیدتر از قبل خیره به تلویزیون شدم.
دیشب به اندازه ی تمام عمرم اخبار دیدم.
ساعت ۱۱ شب تلویزیون خانه خاموش شد تا بخوابیم.
اما مگر کسی خوابش میبرد؟!
تا ساعت ۱ و نیم سرجایم بودم و دستم میرفت سمت اینترنت گوشی تا روشن کنم و خبردار بشوم، اما با خودم میگفتم فردا صبح مشخص میشود و باید بخوابم.
صبح زودتر از همیشه بیدار شدم و با دیدن گریه های مادرم همه چیز تمام شد!
من ماندم و ناراحتی برای کشور!
من ماندم و دلسوزی برای خانواده های این عزیزان!
من ماندم و غم!
غم و غصه ای که سرو ته نداشت.
نمیدانستم برای کشوری ناراحت باشم که بهترین و پای کار ترین خادمانش را از دست داد.رئیس جمهوری که با وجود آن کشور آبادتر از قبل شده بود.
نمیدانستم برای بچه هایی غمگین شوم که پدرشان را از دست دادند.
یا حتی برای پدری که وصیت کرده بود پسرش نمازش را بخواند ولی با این اتفاق برعکس شد و پدر باید سر جنازه ی پسرش نماز بخواند.
و حالا نمیدانم چگونه با این داغ جانسوز کنار بیایم.
#ایران_تسلیت
#خادم_الرضا
ریحانه سادات حسینی
#کارگاه_نویسندگی
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
ابراهیم، ابراهیم، ابراهیم
دل که از گوشت باشد تاب نمیآورد، هی به سینه میکوبد، هی به خود میپیچد، هی پرانول لازم میشود، دریچه میترالش، شل میشود، باتری قلمی هم کارگر نمیشود، آنوقت این مشت را هی میزند به قفسه سینه تا شاید نفسی تازه کند...
آدمیم دیگر و محکوم به آدمیت در چهارچوب جسم گوشتی که روح را گنجایش نیست در این حجم کوچک و مادی. چه بسیار بزرگانی که این جسم را خسته کردند و خودشان را پرواز دادند از کنج قفس جان.
درد اما این واژه مقدس، معبری است در رهایی جسم به روح. آنوقت که ابراهیم ایران نه از اور تاریخی، که از غرب ایرانم متولد میشود به ابدیت.
ابراهیم را چه نیاز به گلستان، او اگر بناست از جسم مادی بکَند در گلستانهای غرب ایران هم میتواند، او میبُرد از هرچه جسم است و ماده، تا به معنا برسد.
ابراهیم را چه ترس از آتش؟ او "بردا و سلاما" در آستین دارد و وسط آتش میرسد به حوض کوثر، کنار پدر.
ابراهیم را با بتها چهکار؟ ابراهیم اول بت نفس را سر میبرد و بعد سراغ بت بزرگ میرود.
ابراهیم اما خنجر دارد، خنجری که نمیبُرد. ابراهیم سنگ راست میگذارد در ترازوی خدا و سنگهای ناصاف را به شیطان حواله میکند، حال این شیطان درونش باشد یا شیطان آنطرف دنیا، شیطان بزرگ آمریکایی.
ابراهیم، ابراهیم، ابراهیم... مگر عهدین ندیدی؟ مگر قرآن نخواندی؟ "سلام علی ابراهیم..."
سلام بر ابراهیم ایران،
سلام به خادم سلطان،
سلام به لحظه پر لذت "و من یمت یرنی"،
سلام بر دل پاک و دست خدمتگذار،
سلام به همه اشکهای گونههای مردم ایران.
سلام به صحن قدس حرم، سلام به خانه مقدس دور، سلام به مزار ابراهیم در الخلیل در جوار قدس.
سلام به حرم به قدس به صحن قدس، سلام به زیارت، سلام به نیابت، سلام به اجابت، سلام به لیاقت.
خداحافظ جسم لجوج و دستوپاگیر و هزار سلام به لحظه لحظه شهادت.
شهادتت مبارک شهید جمهور
🖊فاطمه میریطایفهفرد
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
مرد با اخلاص
نمیدانستم نام داستان را چه باید گذاشت؛ آقا سید ابراهیم، پایان شیرین، مرد با اخلاص، خادم الرضا، ولی مرد با اخلاص گذاشتم، زیرا با اخلاص بود؛
نمیدانستم چه باید کنم؛ آن وقتی که خاله زنگ زد و گفت: «بالگرد آقای رئیسی گمشده.»
حول شدم! اولش باورم نمیشد، وقتی که دست و پایم را پیدا کردم فوری زدم شبکه خبر، مادر را بیدار کردم صحبتی که خاله به من گفت را به مادرم گفتم.
مادرم به پدرم گفت: «شما میدانستی و به ما نگفتید.»
پدرم گفت: «بله نمیخواستم بیدارت کنم.»
نمیدانستم چه کار باید کرد؛
هنگامی که شنیدم که در جنگل بالگرد رییس جمهور و همراهانش گمشده و فقط صلوات میفرستادم و به خدا و امام رضا پناه بردم و به امام رضا گفتم:یا امام رئوف چهار مرد با اخلاص گمشدهاند که دو نفرشان خادم شما هستند.
نمیدانستم حرف چه کسی را باور کنم؛
حرف یکی از کانالها که گفته بود اتفاق بدی نیوفتاده و فقط بالگرد آسیب دیده، یا حرف خبرگزاری که گفته بود با آنها ارتباط برقرار کردیم، یا حرف کسی که میگفت ترورشان کردند و...
نمیتوانستم حرف بزنم؛
آن وقتی که از خواب بیدار شدم و دیدم مادرم دارد گریه میکند و هنگام گریه گفت: «شهید شدند!»
منظورش را فهمیدم داخل اتاق رفتم و زدم زیر گریه، آخرین روز مدرسه بود و همینطور که گریه میکردم آماده شدم.
وارد مدرسه شدم و به کلاس رفتم، سر کلاس حالم بد بود.
بعد از آزمون با دوستانم به زنگ تفریح رفتیم. پایین پارچهی مشکی که روی میز بود و با دیدن عکس حاج قاسم که روی میز بود حالمان بدتر شد و با دیدن عکس حاج قاسم قلبم آتش گرفت. زنگ خورد و رفتیم سر کلاس. ساعتی بعد با مداحی که در سالن ها پخش شد حالمان بدتر شد و فهمیدیم زنگ تفریح هست و دوباره با همان دوستانم به حیاط رفتیم.
کاش در آن لحظه نبودم.
رفتیم پایین کاش در آن لحظه نبودم، کاش آن لحظه را نمیدیدم. روی پارچه ی مشکی عکس مرد با اخلاص «شهید رئیسی» و با اسپیکر سورهی تکویر پخش میشد. فقط روی پلهها نشستیم و زار زار گریه کردیم. با دوستانم رفتیم سمت میز که دانش آموزان دیگر هم دور آن نشستهبودند و گریه میکردند،سرگیجه داشتم.
حالا ما مانده بودیم با عکس مرد با اخلاص آقا سید ابراهیم.
غبطه می.خورم آقا سید...
خوشا به حالت...
هم شما به امام رضا(علیهالسلام) ارادت داشتید هم امام رضا(علیهالسلام) هواتون رو داشت؛
چرا؟
در حرم رضوی اعلام کردند شب شهادت موقع کشیک دادنتون در حرم بوده،
اما...
نه در حرم کشیک دادی نه در مشهد؛
بلکه در بالاترین طبقه های بهشت در خانهی اربابت کشیک دادی.
ای مرد با اخلاص، آقا سید، هشتمین رئیس جمهور ایران، زاده ی مشهد، ای کسی که در شب تولد امام رضا پشت میز ریاست نشستی و سه سال بعد در شب تولدش در راه خدمت به مردم امام رضا شیرینی تولدش را به تو و همراهانت داد بهترین هدیه را داد.
ای مرد با اخلاص، مهربان، خوشرو، شهادتت مبارک.
🖊فاطمه تاری
کارگاه نویسندگی
#دهه_نودی
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
همه خستگیها،
به پرچم روی تابوت میارزد.
#هایکو
#شهید_جمهور
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
اللَّهُمَّ إِنَّا لَا نَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا خَیْرا …😭
#شهید_جمهور
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
تو از قبیله ی عشقی مقیم کوچه ی باران
قلم شود قلمی که حکایت تو نگوید
#صادق_نیکنفس
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
تافتهی جدا بافته
خبر سنگین بود و ناباور، انگار خدا هم میدانست دل ما کوچک است و ما را داشت کمکم آماده میکرد.
هلیکوپتر دومین شخص کشور در جنگلهای شمال غربی بعد از انجام خدمت، دچار سانحه میشود...
◽◽◽◽◽
ما با همه مردم دنیا فرق داریم، یک مدل تافتهی جدا بافته، از آن بافتههای خیرهکننده مثل قالی کرمان، مثل داراییبافی یزد، مثل ترمهی اصفهان، مثل پارچه بافیهای دستی بیرجند. این در واقعه شهادت رئيس جمهور بیشتر جلوه میکند، از دستانی که به دعا بلند میشود، از اشکهایی که فرو میریزد، از نجوای خالصانه مردم در دل شب، از نذرهای مردم کمتوان، از میلیونها سلام و صلوات که بر آلالله فرستاده میشود.
از نورانیتی که متصاعد میشود از این سرزمین کهن به کل کهکشان.
شهادت رخ میدهد و رئيس جمهور، شهید جمهور میشود؛ دقیقا در اوج منفیبافی رسانههای معاند، در گیرودار تورم و گرانی، دقیقا موقع گرفتن ماهی از آب گلآلود اقتصادی.
◽◽◽◽◽
دنیا اما نظارهگر اشکها و امیدهاست، نظارگر یک رنگی و همدلی مردم ایران است. مثل رنگی سفید و پاک، همانکه توی پرچم ایران میدرخشد.
مردم ایران مشکی پوش میشوند و رهبرشان عزادار، عزادار مقتدر، عزادار بزرگمنش.
◽◽◽◽◽
شهرهای ایران به پا میخیزند و خیابانها دوباره شاهد حماسهاند، حماسهای که فقط از مردم ایران برمیآید، فقط کار خودشان است. تبریز به قیام برمیخیزد برای امام جمعهای که رفیق بود و پایکار.
مگر نه اینکه آرزوی همه مردم ایران شهادت است؟! پس اگر این ذائقه باید مرگ را بچشد، چرا گلویمان به شیرینی شهادت تر نشود؟ امام جمعه هم به آرزویش میرسد. تبریز اهل قیام است و اهل وفاست. او وفادارانه به میدان میآید.
◽◽◽◽◽
قم هم، قم هم برگهای زرینی دارد از روزگار دور تا همین اکنون در تشییع بدنهای پاک. سیل اشکها و نالهها بلند میشود، جمعیت قابل شمارش نیست. چشمها در بلوار پيامبر اعظم به گنبد طلایی بانو میخورد و اشکی میشود، اشکهای شیرین، اشکهای وفاداری مردمان قم. اشکها اما به گنبد فیروزه جمکران که میافتد آرام میشود و پر امید، از آمدن آن آمدنی. پیکرهای مطهر رفتهاند ولی این خیل جمعیت تمامشدنی نیست.
◽◽◽◽◽
تهران این امالقرای جهان اسلام و این خانهی امید جبهه مقاومت، کولاک میکند.
ما بیشماریم، خدا حفظ کند این مردمی که محاسباتشان درست است و محاسبات همه عالم را برهم میزند.
آنها سر سفره پدر و مادر قد کشیدند. دنیا را بگردی مثلشان را نمییابی.
رسانههای معاند هم بیکار نیستند، اما بیروغن سرخ میکنند. اگر بنا باشد مردم تا دم هتل تعقیبشان کنند، میکنند که خبر دروغ به دنیا مخابره نشود. مردم حواسشان جمع است، توریست خارجی را با ادبیات خود آشنا میکنند و مرگ بر اسرائیل فارسی یادش میدهند. گذشت زمانی که باید با زبان آنها حرف میزدیم، الان مردم به این خودباوری رسیدهاند و عقاید خود را با فارسی به دنیا مخابره میکنند. مردم اهل دلی داریم، دلی بزرگ و عقلی فهیم و ادراکی درست.
◽◽◽◽◽
مشهد میزبان فرزند خود است.
امام رضا(علیهالسلام) هوای خادمش را دارد، جوری عزیزش میکند که هیچکس جرأت نکند خلافش را بگوید.
امام رضا(علیهالسلام) هوای همه ما را دارد، هوای ایران را و هوای همه اشکهای مقدس را، همه اشکهای شیرین را.
◽◽◽◽◽
کجای دنیا مردمی این چنین دارد؟ کجای دنیا رهبری این چنین دارد؟ کجای دنیا برای رئیس جمهورشان این چنین بیتابی میکنند؟ بیانصافیست بگویم همینهاییم، ما خیلی بیشتر از این جمعیت بیشماریم، مادرهای بچهدار که دلشان در وسط جمعيت بود و خودشان در حال مادری. مردان خسته و پابسته، زنان رنجور مریض و پدری که سرکار رفته و دلش با مردم است. ما خیلی بیشتریم، بیشتر از قاب دوربینها، بیشتر از تصور دوست و دشمن، بیشتر از نگاه مادی دنیاخواهان. ما زیادیم، زیادتر هم میشویم، جوانتر هم میشویم انشاءالله.
◽◽◽◽◽
ایران ادبیات جدیدی به دنیا مخابره میکند. ادبیات جبهه واقعی سربازان گمنام امام زمان. سران دنیا به صف میشود برای عرض تسلیت، برای سر سلامتی دادن به رهبر، به ملت.
دنیا به احترام ما میایستد و ادای احترام میکند به مردم، به دولت، به این تندیس تمدن اسلامی، به ایران مقتدر که باتجربهتر و مقتدرتر از همیشه ايستادهاست.
🖊فاطمه میریطایفهفرد
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
ما تافتهی جدا بافتهایم
ما با همه مردم دنیا فرق داریم، یک مدل تافتهی جدا بافته، از آن بافتههای خیرهکننده مثل قالی کرمان، مثل داراییبافی یزد، مثل ترمهی اصفهان، مثل پارچه بافیهای دستی بیرجند...
متن در خبرگزاری رسمی حوزه 👇
https://hawzahnews.com/xcRX5
🖊فاطمه میریطایفهفرد
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
بهناماو
(قیزقلعهسی)
شهادت یک واژه نیست، شهادت عشق است.
کسانی که شهید شدهاند شهید بودند و شهیدانه زندگی کردهاند.
در جشن بودیم مداح داشت مولودی میخواند که ناگهان خانمی گفت: با توجه بخوان چرا چون بالگرد آقای بزرگی، گم شده، شاید دچار سانحه شده باشد. خیلی نگران شدم. جشن تمام شد همه با نگرانی به خانه رفتیم آن شب فقط تلویزیون، شبکه خبر را دنبال میکردم، تا شاید خبری بشود، نگران آقای رئیسی بودم. دیروقت شدهبود.
من با نگرانی به رخت خواب رفتم، صبح با صدای گریه مادرم، چشمانم را باز کردم.
تلویزیون روشن بود. امید داشتم خبر سالم بودن آن آقا و همراهانش را بشنوم اما باخبر شدم که محل سانحه را پیدا کردهاند.
...و آن مرد بزرگ و همراهانش شهید شدهبود.
آن مرد بزرگ برای افتتاح سد(قیزقلعهسی) سد مشترک مرزی میان جمهوری اسلامی ایران و جمهوری آذربایجان رفته بود.در راه برگشت بالگرد دچاره سانحه شده و در منطقه ورزقان در جنگل دیزمار سقوط کرده بودند.
دهها گروه امدادی فرستادند ولی به علت مه آلود بودن هوا و سخت گذر بودن منطقه ساعتها طول کشید تا محل سانحه را پیدا کنند. شبکه خبر اینطور اعلام کرد: "انا لله واناالیه راجعون" خادمالرضا، خادم جمهور ایران ، آیت الله دکتر ابراهیم رئیسی، رئیس جمهور ایران در حال خدمت به مردم به درجه شهادت رسید .
اشک در چشمانم حلقه زده بود.
(خادم الرضا آسمانی شد)
شهادت یک واژه نیست ،شهادت عشق است.
کسانی شهید میشوند که شهیدانه زندگی کنند.
سیدالشهدای خدمت، رئیس جمهور دوست داشتنی ما بچهها، شهادتت مبارک. برای ما هم دعا کنید مثل شما برای ایرانمان مفید باشیم.
🖊زینب شیخ زاده
دهه نودی
#کارگاه_نویسندگی
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
"به نامخداینشانهها"
چشمها بهتر از کلمهها
با صدای گریهی بلندی از خواب بیدار میشوم، گوش تیز میکنم صدای گریهی مامان است با شتاب از تخت پایین میپرم، نکند،نکــ..ند هلیکوپتر حامل رئیس جمهور و همراهانش که سقوط کرده بود، منجر به مرگ آنها شده است با ترس به قلبم چنگ میزنم و دستگیره در را پایین میکشم با دیدن مامان که گوشی به دست اشک میریزد، میفهمم که حدسم درست بوده و تمام دلشورههای دیشب به واقعیت تبدیل شدهاند نیازی به حرف نیست. در عمق چشمان اشک بار مامان همه چیز را میخوانم. گاهی چشمها بهتر از کلمهها حرف میزنند. بدون اینکه بفهمم آسمان چشمانم بارانی میشود و گونههایم خیس از اشک. گویی کسی قلبم را در دست گرفته و فشار میدهد. زانوهایم شل میشود و به رسم همیشه بابا بعد از اینکه میفهمد عزیزی آسمانی شده زیر لب زمزمه میکنم:
اِنالِلّهوّاِنااِلیهراجعون
"ما از خداییم و به خدا برمیگردیم"
قرآن صورتی رنگم را از وسط باز میکنم و با دیدن آیهای که آمده قلبم آرامش مییابد دوباره آیه را میخوانم و آیه بعدش را:
سّلامٌعلیٰاِبراهیم
"سلام براهیم"
وَکَذٰلِکّنّجزِیالمُحسِنین
"و این چنین پاداش میدهیم نیکوکاران را"
در دل میگویم آیهها نشانهها!
و انگار که خدا این نشانهها را فرستاده بود تا تسلی باشد بر قلب غمدیدهام.
الان اینجا زیر آسمانی که او هم به خاطرتان گریان شدهاست چشم انتظار پیکر پاک تو و همراهانت نشستهام و سوره یاسینی را که برای سلامتیتان نذر کرده بودم به نیت آرامش قلب داغدیده خانوادهتان میخوانم.
به یاد لحظهی سال تحویل میافتم که خواب مانده بودم و وقتی چشم باز کردم از قاب شبکه یک چشمان پر صداقتتان را دیدم و حسی عجیب به من دست داد؛ حسی از جنس پاکی و مظلومیت.
شاید در نظر قانون هنوز عقل و سنم به رای دادن نرسد ولی مطمئنم اگر میتوانستم انتخابم شما بودید کاش شما هم مرا انتخاب کنید و شفیعم در آخرت باشید...
خدا به همراهتان شهید جمهور🖤
🖊مائده سعیدی
کارگاه نویسندگی
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye