عید آمد و من خانه تکانی کردم
از دل همه را تکاندهام الا تو
#جلیل_صفربیگی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
این سهشنبه
این سهشنبه فرق داشت، با تمام سهشنبههایی که در طریقالمهدی دیده بودم. جمعیت ضرب در عددی نامنتاهی شده بود.
هفتههای پیش چند موکب باصفا و چند نوجوان عاشق بودند و حالی عجیب و حسرتی بی حساب برای جوانی از دست رفته و دلی دیر خبردار شده و غبطه به حال دلهای پاک نوجوانانی که راه درست را پیدا کردهبودند.
این سهشنبه تا چشم کار میکرد مرد و زن و پیر و جوان بود که آمده بودند میلاد آخرين منجی را به جشن بنشینند.
بنشینند! نه! آمده بودند ایستاده عرض ادب کنند و دل به عشق او بسپارند و دلِ سپرده شده را عرضه کنند و بگویند:
يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
#روضه_خانگی
در حیاط مشغول بازی بودیم که صدای تقتق عصایش از کوچه باریک مادربزرگ شنیده میشد. عصاکوبان از دالان باریک خانه رد میشد و خودش را به دهلیز میرساند. یااللهی میگفت و خبر از آمدنش میداد. مادربزرگ چادر فلفلی گلریز خود را سر میکرد و گوشهاش را با دندان محکم میکرد.
- بفرمایید حاجآقا. خانمها یاالله...
خانمها خودشان را جمعوجور میکردند و آماده شنیدن روضه حاجآقا فحول میشدند.
رسم هرماهه مادربزرگ بود که پانزدهم هرماه روضه برپا کند و فامیل را از ریزودرشت مهمان خوان ارباب...
دستانش پر از خالی بود، اما دلش متصل به دریای فضل اباالفضلالعباس(ع).
▫️▫️▫️
حاجآقا روی منبر خانه مادربزرگ مینشست. منبر که نه، یک صندلی قدیمی بود که رویش چادری مشکی کشیده شده بود و جلوی آن کمدچهای قدیمی که ترمه عروسیاش را حمایلش کرده بود.
حاجآقا با ذکر یک مسأله شرعی شروع میکرد و با یک ذکر مصیبت کوچک به پایان میبرد. از گوشه خانه خانمی چادر به رویش میگرفت:
- حاجآقا یه روضه از موسیبنجعفر(ع) بخوان، گرفتار دارم...
حاج آقا هم شروع میکرد از زندان هارون گفتن و صدای ناله زن بلند میشد. گویی درد او بود که از زبان حاجآقا بیان میشد. شاید آن زن درد اهلبیت(ع) را با درد خود مقایسه میکرد و خجلتزده مینالید.
▫️▫️▫️
اما در پشت صحنه این مادربزرگ بود که آبروداری میکرد، سینی برنجی را میآورد، چای را در استکان کمرباریک میریخت و صله را زیر نعلبکی ماهرانه تعبيه میکرد، دوتا قند هم کنارش. میوه را کنار سینی در کیسهای میگذاشت که حاجآقا حتماً با خودش ببرد.
اواخرِ روضه، حاجآقای دیگر میرسید. به حرمت حاجآقا فحول، داخل مجلس نمیآمد، روی پله مینشست و صبر میکرد روضه تمام شود...
توپ سرگردان پسربچهها به سوی حاجآقا میپرید و چنددقیقهای حاجآقا را همبازی آنها میکرد...
تا اینکه صدای مادربزرگ میآمد
- حاجآقا بفرمایید...
به رسم ادب با حاجآقا فحول مصافحه و عرض ادب میکرد.
اینبار حاجآقای جوان از مسائل روز کشور میگفت و با روضه کوتاهی خاتمه میداد.
از آن اتاق صدای خانم همسایه بلند میشد:
حاجآقا روضه خانم رباب را زحمت بکشید.
حاجآقا هم شروع میکرد:
- لالا لالا علیاصغر... بخواب مادر، بخواب مادر...
ناله اینبار از دیوار هم شنیده میشد. صدای زن همسایه دلسوخته از بیاولادی گم میشد در میان نالهها... حالا راحتتر زار میزد...
▫️▫️▫️
آخرای روضه دوتا از نوههای بزرگتر از بازار میرسیدند. پولهای خانمها که جمع شدهبود، بچهها راهی بازار شدهبودند برای خرید آجیل مشکلگشا... عزیز آجیل را کمکم در دستان ما میریخت تا به همه بچهها به قاعده برسد. شیرینی روضه ارباب بود که با شهد آجیل بهکاممان میریخت و ما نفهمیدیم کی عاشق حسین(ع) شدیم...
▫️▫️▫️
مادربزرگ را خوب خریدند. او خادم خوبی برای فرزندان حضرت زهراء(سلاماللهعلیها) بود.
او که هر پانزدهم ماه را روضه میگرفت، عاقبت هم پانزدهم شعبان در میانه جشن و شادی اهلبیت(ع)، چشم از دنیا فروبست...
روح آسمانی همه مادربزرگها و پدربزرگها که ما را حسینی کردند قرین رحمت و آرامش...
#زیر_علمت_امن_ترین_جای_جهان_است
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
بهناماو
کدام سوره؟
دعوت یک استاد دوست داشتنی مثل خانم طیبی، کافی بود که برای دیدن برنامه سوره هزار مقابل انگیزه پیدا کنم.
خانم طیبی از شهادت حضرتزهرا(سلاماللهعلیها)میگفت و یک نگاه جدید به وقایع پس از رحلت پیامبراسلام(صلاللهعلیهوآله) و مرحوم #دیانی با نکته سنجی خاص خود مطالب را گوش میداد و نظر میداد. توقع انتقاد هم داشتم طبق روال برنامههای قبلشان، اما در این برنامه خبری نبود. همه چیز مرتب و درست غیر از جسم رنجور استاد #دیانی، که من را به تعجب وامیداشت که چقدر جسم انسان ضعیف است در مقابل روحی به پهنای آسمانها.
استاد #طیبی میگفت و میگفت با تسلط مثال زدنی به وقایع صدر اسلام، اما دل از شنیدن وقایع آب میشد و از چشمها پایین میآمد. آب دل مرحوم #دیانی، بیشتر نمایان بود، سوز اشک در مصیبت مادر از پشت شیشه تلویزیون هم سوزاننده بود.
اشک ایشان دلیلی شد برای توسل به مادر، دعا کردم که همیشه در راه اسلام قدم بردارند و رنجهایشان دُر نایابی باشد در قیامت.
نمیدانم این برنامه سوره مصداق کدام سوره قرآن بود؟ سوره بلد که خداوند فرماید:«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ؛ که ما انسان را در رنج آفریدیم»(و زندگی او مملو از رنج ها است) و یا شاید هم کوثر، شاید هم هر دو.
هر کدام بود ثواب بود که جمع میشد برای بانیان برنامه و مجری با اخلاصش.
استاد #دیانی امروز در قالب مثالی خود قرار گرفت، کاش راهشان ادامه دار باشد.
کاش برنامه سوره ختم نشود و این گفتمان برای شناخت بیش از پیش جامعه از تاریخ اسلام ادامه دار باشد.
#سوره
#دیانی
#تاریخ
🖊فاطمه میریطایفهفرد
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
ای که نزدیکتر از جانی و پنهان زِ نگه
هجر تو خوشترم آید ز وصالِ دگران
| اقبال لاهوری
@del_gooye
بهناماو
ستونهای شهر
چادرش را روی سرش کشیدهبود و مناجات میکرد، کنج مجلس سید رضا نریمان کنار بقعه امامزاده حمزه(علیهالسلام) اصفهان.
نالهاش ستونها را میلرزاند. با خودم گفتم مگر چه قدر گناه کرده؟ چه حال خوبی دارد!
میخواستم بگویم بیا توی دو خیابان آنطرفتر ببین گناه یعنی چه؟
بیا ببین ناموس شیعه چطور بیقدری میکند. بیا ببین که مسئولین خوابند همین موقع که تو برای مناجات شب ماه مبارک به اینجا آمدی. بیا ببین که چادر...
ولی دلم نهیب زد، اگر چادر اینها نبود، دعای اینها نبود، زمین، اهل شهر را به واسطه گناه و معصیت میبلعید.
گوشهی شهر به دعای اهل دل، به عرش میرسد و عذاب از اهل شهر دور میشود.
هنیا لک
#حجاب
#نوروز
#سفراستانی
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
به تماشای زیبایی ایران
🔹️بقعه پیر بکران
🔹️استان اصفهان
🔹️فلاورجان
🔹️سنه سبع و اثنی عشر۷۱۲ هجری قمری
🔹️سند محکم برای حقانیت تشیع ایرانیان در قبل از صفویه.
🔹️کتیبه صلوات کبیره با اسم چهارده معصوم
#انجمن_تاریخ_جامعه_الزهرا
-----------❀❀✿❀❀---------
@tarikh_j
بهناماو
بعضی تجربهها گفتنی است
مثلا:
🍩اینکه قبل از خوردن هر چیز جدید از مواد اولیه آن بپرسید.
🍩یا اینکه اگر قیافه غذا شبیه خوردنیهای خودتان است فکر نکنید که مزه آن هم باید شبیه به خوراکی خودتان باشد.
🍲یا اینکه حتما بپرسید که این غذا شیرین است یا شور. این نکته حیاتیست.
🍲یا اینکه اگر کسی میخورد شما وصف غذا را بپرسید. مقدمتاً جوگیر نشوید.
🍲خلاصه گول قیافه را نخورید🤭🤦♂️
#آش_شولی
#یزد
#سفرنامه
بهناماو
گاهی لباسها حرف میزنند بیآنکه خودت دهان باز کردهباشی.
گاهی با لباسها قضاوت میشوی، چه خوب چه بد.
لباس زبان آدمیست.
برای من پیش آمده که کسی چادرم را مسخره کند، ولی همیشه این نوع پوشش یک محافظی بوده درباره قضاوتهای نابجا. مانند یک حصن، یک نگهبان، یک همراه واقعی.
در امامزاده سید جعفر یزد، چادرم به اطرافیان جرأتی میداد که گوشی خودشان را پیش من امانت بگذارند و بروند. این اطمینان را در بسیاری از چیزها دیده بودم. اینبار در گیر و دار شعارهای زنانگی و آزادی هوس نوشتن کردم.
من نگهبان گوشیهای زائرانی بودم که برای زیارت میرفتند. گوشیهایی که به مراتب از گوشی خودم بهتر و گرانتر بودند. تیپهایی بسیار متفاوتتر از خودم ولی پوششم این اعتماد را به آنان میداد که از طرف این فرد ضرری به تو نمیرسد.
به خودم نهیب زدم که حفظ حرمت این چادر از واجبات است برای من. باید مواظب سکناتم باشم. من را به چادر حضرت زهرا(س) قضاوت میکنند، باید همهچیزم فاطمی باشد.
#سفرنامه
#حجاب
#پوشش
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye