eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
20.7هزار دنبال‌کننده
261 عکس
101 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 به من هم اشاره می‌زنه و میگه: - تو هم پاشو برو بالا لباس عوض کن دیگه خسته شدی. - مرسی خسته که نشدم ولی اول برم لباس بپوشم باز دوباره میام کمکتون. - برو مادر راحت باش.. از جام بلند شدم که رهامم همراهم طبقه بالا اومد. از اینکه انقدر یک‌سره بهم می‌چسبید یه جورایی معذب می‌شدم. با تعجب نگاهش کردم و گفتم: - تو هم می‌خوای بیای توی اتاقم؟ رهام اخمی ‌کرد و گفت: - چقدر اعتماد به نفست بالاست! نخیر می‌خوام برم پیش ارسلان. ابرویی بالا انداختم که رهام رفت سمت اتاق ارسلان و منم داخل اتاق خودم رفتم. نگاهی به لباس‌های توی کمدم کردم. تقریباً همشون رو پوشیده بودم. رنگ کرم حسابی بهم میومد و دوسش داشتم. آرایش کم رنگی هم کردم و برای اولین بار دستم رفت سمت خط چشمی که روی میز آرایشم بود. برداشتمشو درشو باز کردم، یه خط نازک و باریک گوشه چشمم کشیدم و دادمش سمت بالا که چشمامو حسابی کشیده‌تر نشون می‌داد. نگاهی توی آینه به خودم انداختم حسابی تغییر کرده بودم. لبخندی روی لبم نشست و نمی‌دونم چرا تصمیم گرفتم که روژم رو هم پررنگ‌تر کنم. به نظرم بیشتر بهم میومد.. رژ لبمو پاک کردم و دوباره برای خودم رژ زد. م راضی و خوشحال گوشیمو از شارژ کندم و طبقه پایین رفتم. . @deledivane