🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_233
فوراً کتریو گذاشتم روی گاز و ظرف پنیر و کره و مربا رو از توی یخچال برداشتم.
میز صبحانه رو چیدم و چای دم کردم که ارغوان هم آماده پایین اومد.
با دیدن میز لبخندی زد و گفت:
- مثل اینکه نباید غصه نبودن خاتون رو بخورم تو داری برامون جبران میکنی...
لبخندی زدم و گفتم:
- بالاخره باید یه چیزی باشه بخوریم دیگه...
- مرسی عزیزم واقعا زحمت کشیدی قول میدم که فردا من زودتر بیدار بشم..
سرمو تکون دادم که دیدم اردلان با قیافه اخمالو داره سمت آشپزخونه میاد.
سعی کردم بهش اعتنا نکنم.
پشت میز نشستم و صبحانه خوردن رو شروع کردم.
ارغوان برای اردلان چای ریخت و جلوش گذاشت.
بعد اینکه صبحانمون رو خوردیم، اردلان از جاش بلند شد نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:
- زود باش بریم!
- صبر کن میزو جمع کنم.
- لازم نکرده من دیرم میشه..!
- برو من عجله ندارم جمع میکنم!
سرمو تکون دادم و کیفمو برداشتم و پشت سر اردلان از خونه بیرون رفتم.
سوار ماشینش شدم که با سرعت راه افتاد.
وقتی رسیدیم، زیر لب تشکری کردم و از ماشین پیاده شدم.
هیچ وقت نمیتونستم که نسبت به کسی رفتار بیادبانهای داشته باشم.
بابا روی این موضوع خیلی حساس بود.
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane