eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
20هزار دنبال‌کننده
212 عکس
80 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 حداقل اینجوری جلوشون خجالت زده نمیشدم و اردلان هم باهام این رفتار رو نمی‌کرد. تو فکر و خیال خودم غرق بودم و نمی‌دونم چقدر گذشته بود که گوشیم زنگ خورد. با تعجب نگاهی به اسم اردلان انداختم که فورا تماس قطع شد.. گوشیو برداشتم یعنی چیکارم داشت که بهم زنگ زده بود؟ نمی‌دونم چرا نگرانش شدم.. فوراً شمارش رو گرفتم که جوابمو نداد. گوشیو گذاشتم روی تخت مردد بودم که برم سمت اتاقش یا نه که دیدم آهسته در اتاقم صدا کرد... مطمئن بودم که اردلانه فورا بلند شدم و رفتم سمت در همین که بازش کردم اردلان با یه سینی فوراً وارد اتاقم شد و درو بست با تعجب گفتم: - چیزی شده؟ اردلان ابرویی بالا انداخت و گفت: - دیدم که امشب غذا نخوردی گفتم حتماً گرسنته پیتزاتو گرم کردم و آوردم برات... با تعجب و دهن باز زل زده بودم بهش که گفت: - مراقب باش مگس نره توش... یکم خودمو جمع و جور کردم که اردلان نشست روی تخت و گفت: - بگیر بشین دیگه! کنارش نشستم که یه تیکه پیتزا گرفت سمتم و گفت: - بگیر بخور شام هیچی نخوردی... - یعنی می‌خوای بگی واقعاً نگرانم شدی و برام غذا آوردی؟ اردلان پوزخندی زد و گفت: - آدمو از کاری که کرده پشیمون نکن! ابرویی بالا انداختم و پیتزا رو ازش گرفتم و گازی بهش زدم که اردلان گفت: - نمی‌خواستم جلوی بچه‌ها باهات اون رفتارو داشته باشم ولی یه سری چیزا هست که ازش خبر نداری وگرنه حتماً بهم حق می‌دادی..؟ . @deledivane