تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
شب همه بی تو کار من، شکوه به ماه کردن است
روز ستاره تا سحر، تیره به آه کردن است
متن خبر که یک قلم، بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر، نامه سیاه کردن است
چون تو نه در مقابلی، عکس تو پیش رو نهم
این هم از آب و آینه خواهش ماه کردن است
ای گل نازنین من، تا تو نگاه میکنی
لطف بهار عارفان، در تو نگاه کردن است
لوح خدانمایی و آینهی تمام قد
بهتر از این چه تکیه بر، منصب و جاه کردن است؟
ماه عبادت است و من با لب روزه دار از این
قول و غزل نوشتنم، بیم گناه کردن است
لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردن است
من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی
از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است
غفلت کائنات را جنبش سایهها همه
سجده به کاخ کبریا، خواه نخواه کردن است
از غم خود بپرس کو با دل ما چه میکند؟
این هم اگرچه شکوهی شحنه به شاه کردن است
عهد تو "سایه" و "صبا" گو بشکن که راه من
رو به حریم کعبهی "لطف اله" کردن است
گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردن است
بوسهی تو به کام من، کوهنورد تشنه را
کوزهی آب زندگی توشه راه کردن است
خود برسان به شهریار، ای که در این محیط غم
بی تو نفس کشیدنم، عمر تباه کردن است
| #شهریار |
@deli_ism ♥
"رمضان" بیشتر از آنکه
یک "ماه" باشد
یک عقیدهی محکم
و البته خواستنی است...
روزهای بلندش
و شبهایِ کوتاهی
که چراغِ بیشتر خانهها
در آن روشن است،
کوچههایی که نیمه شبها
عطرِ خوشِ سحری هایِ
دلچسب دارند و ظهرهایی که
تویِ هر مسجدی پا بگذاری
هجومِ معنویت است
که به سمتِ تو می آید...
من این ماه را
عاشقانه دوست دارم،
با آنکه مرا یادِ آنها که بودند
و نیستند می اندازد،
یادِ کودکی و صدایِ دعا خواندنِ
بابا جانم که هنوز جوان بود،
یادِ وقتی که اینهمه
گرفتار نبودیم هنوز...
و با اینهمه من باز
دوستش دارم و هنوز از آمدنش
لبخند به لبم مینشیند
و فکرِ فردا که مردم با هم بهترند،
آرام تر و مهربانترند...
برایم لذت بخش است...
| #محمد_یغمائی |
@deli_ism ♥
بعضی آدمها مثل بـهـار برایت دوست داشتنی اند
هوای بودنشان حالت را یک جور عجیبی خوب می کند
عطر وجودشان درونت را پر می کند
از حس زندگی
امّا کنارشان همیشه حس در بـرزخ بودن را داری
وسط گرمای محبتشان
ناگهان هوایشان ابری می شود
و سردی نگاهشان مثل رگبار بهاری
سِیل اشکی می شود در چشمانت
مدام با خودت فکر می کنی حتما حال و هوایش به تو و بودنت وابسته نیست
و این فکر مثل خوره ای می افتد به جـانت
زیر رگبار بی مهری هایشان با تمام وجود
بی چتر می ایستی
تا دوباره هوایشان صاف شود
باز تا می آیی غرق گرمای بودنشان شوی
دوباره همان رگبار سردی نگاهشان گریبانت را می گیرد
و
تکرار این داستان بی پایان ذره ذره تمامَت می کند
زندگی هایمان پر است از این آدمهایی که مثل بهار حالِ من و تو را خوب می کنند
امّا نمی شود زیر آسمانشان بود
نمی شود آنها را داشت
گاهی فقط باید پنجره را باز کرد
و هوایشان را از زیر سقف اتاق نفس کشید
آنها را باید از دور دوستشان داشت
در خیالِ خودمان
در کنج رویاهای هر شبمان
@deli_ism ♥
چوپان شده تا شاعر ذاتی شده باشد
آوارهی آن ماه دهاتی شده باشد
چوپان شده در جنگل بادام بچرخد
تا مست چهل چشم هراتی شده باشد
شاید اثر جنگل بادام و کمی بغض
منجر به غزلواره آتی شده باشد
سخت است ولی میگذرم از نفسی که
جز با نفس گرم تو قاطی شده باشد
از بین ده انگشت یکی قسمتش این نیست
در لیقه موهات دواتی شده باشد
تو، چایی بی قند و یک عالمه زنبور
شاید لب فنجان شکلاتی شده باشد
| #حامد_عسكری |
@deli_ism ♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای خاطره ات پونِز
نوکتیز
تهِ کفشم
@deli_ism ♥
گفت: دارم اینجا می پوسم
باید از این خراب شده برم
گفتم: کجا میخوای بری؟
گفت: نمیدونم
هرجا غیر اینجا
یه جای دیگه
گفتم: واسه تویی که نمیتونی
فراموشش کنی
هیچ جا یه جای دیگه نمیشه
| #ﺑﻌﺪ_اﺯ_اﺑﺮ 📚 | #بابک_زمانی |
@deli_ism ♥
لبخند تو آورد هلالِ رمضان را
آسوده نموداین همه چشمِ نگران را
در مسجد از او گفتم و دیدم که مؤذّن
ناگاه از او گفت و رها کرد اذان را
| #غلامعباس_سعیدی |
@deli_ism ♥
دخترِ همسایه مان گویی حلیم آورده بود
باطناً یک کاسه شیطانِ رجیم آورده بود
نذر دارد یا نظر؟ الله اعلم هر چه هست
"بارِ کج را از صراط المستقیم آورده بود"
دست و پا گم کرده بود و لکنتی هم بر لبش
با پریشانی و با... ناز و نعیم آورده بود!
دوستش می دارم و با شرم و با حالی عجیب
با خودش یک کاسه ای عشقِ الیم آورده بود!
بعداز آن شب می نشینم کنج تاریکِ حیاط
کاشکے ای کاش...! داداشش رحیم آورده بود!
مبتلایش تا شدم... او شد نصیبِ دیگری
نذری اش را کاش با نفس سلیم آورده بود
بعد از آن نذری نمی گیرم نیارد هیچ کس
دخترِ همسایه مان... رنجِ عظیم آورده بود
| #مجتبی_سپید | #طنز_طور 😅 |
@deli_ism ♥
شده یه وقتا موقع شام خانوادگی تصمیم بگیرین تلویزیونو خاموش کنین و بعدش بگین بهبه چه سکوتی، کاش زودتر خاموشش میکردم!
حضور یهسری آدما توی زندگیمونم همینه...
بهشون عادت داریم
به اون صدا، به اون فضا
باهاشون سازگار شدیم
فقط با حذف کردنشونه که
متوجه آرامش بعدش میشیم!
خوشبختی همیشه به دست آوردن نیست،
گاهی وقتا باید از دست بدی!
@deli_ism ♥
مانند دو فنجان که نشستند به سینی
جا داشت بیایی و کنارم بنِشینی
جاداشت که از شاخهٔ خشکیدهٔ دستم
با معجزهٔ عشق، دو تا سیب بچینی
من شعرفروش غزل چشم تو هستم
تو ماهترین مشتری روی زمینی
لیلی شده ای در ادبیات، اگرچه
تو جان منی! جان من از منظر دینی
در چایی تلخ ِ غزلم قند بینداز
"شیرینِ" غزل باش گلم! خیر ببینی
| #سجاد_شاکری |
@deli_ism ♥