eitaa logo
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
39هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
4.2هزار ویدیو
5 فایل
و تو خدای بعیدهایی❤️ #کپی‌از‌سرگذشت‌ها‌حرام‌است‌دوست‌عزیز نکات همسرداری ویژه، سرگذشت های واقعی✔️👌
مشاهده در ایتا
دانلود
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
داستان زندگی زهره من #زهره هستم بیست و پنج سالم شده بود و خواستگاری نداشتم برخلاف دختر داییم که هفده
داستان زندگی زهره من هستم بیست و پنج سالم شده بود و خواستگاری نداشتم برخلاف دختر داییم که هفده سال نشده کلی خواستگار خوب داشت.... صبح وقتی بیدار شدم هیچ کس خونه نبود .. مشغول تمیز کردن خونه بودم که مامان اومد .. تو دستش نایلون سیب زمینی و پیاز بود .. گذاشت جلوی در آشپزخونه و همونجا نشست و  گفت داشتم با طاهره خانوم حرف میزدم .. همونطور که میز تلویزیون رو گردگیری میکردم گفتم خب.. باهیجان گفت آدرس یه دعا نویس رو داد تو قزوین ، میگه کارش حرف نداره  ... @delkade_matn
مامان اخمهاش رو تو هم کرد و رو کرد به من و گفت پاشو سفره رو بنداز .. رضا گفت رامین نیومده هنوز که .. مامان بلند شد و به طرف آشپزخونه رفت و گفت میاد .. تو چقدر امشب نگران این و اون هستی.. رضا متوجه ناراحتی مامان شد و دیگه حرفی نزد .. اون شب تا صبح نخوابیدم نه اینکه به مهناز حسادت کنم .. نه... دلم میخواست بدونم الان چه حسی داره .. این که آدم بدونه یکی اینقدر عاشقته که حتی با شنیدن چندین بار جواب منفی باز دست برنمیداره و دوباره خواستگاری میکنه به آدم حس غرور و لذت میده .. دلم میخواست اون حس رو تجربه کنم ، حس خواسته شدن ... حس دیده شدن ... صبح وقتی بیدار شدم هیچ کس خونه نبود .. مشغول تمیز کردن خونه بودم که مامان اومد .. تو دستش نایلون سیب زمینی و پیاز بود .. گذاشت جلوی در آشپزخونه و همونجا نشست و  گفت داشتم با طاهره خانوم حرف میزدم .. همونطور که میز تلویزیون رو گردگیری میکردم گفتم خب.. باهیجان گفت آدرس یه دعا نویس رو داد تو قزوین ، میگه کارش حرف نداره نشده .. دستمال رو تو دستم مچاله کردم و با حرص گفتم رفتی واسه طاهره خانوم درد و دل کردی؟ آبرو واسم نزاشتی .. مامان گفت نه به روح بابات چیزی در مورد تو نگفتم یه جوری حرف کشیدم ازش که فکر کرد واسه کس دیگه ای میخوام ، اینارو ولش کن میگه هیشکی دست خالی از پیشش برنمیگرده .. با حرص خندیدم و گفتم یعنی ما بریم با یه داماد بسته بندی شده برمیگردیم ؟ مامان لبخند کمرنگی زد و گفت خدا از دهنت بشنوه .. شاید رفتیم و قسمتت همونجاها بود... میدونستم حریف مامان نمیشم و هرطور شده به قزوین میره .. مامان که دید سکوت کردم آروم جوری که انگار با خودش حرف میزنه گفت از یه محل دیگه آژانس میگیرم آشنا در نیاد .. ببره و بیاره .. دوباره بلندشد و گفت برم ببینم چقدر میگیرن ... رفت و یه ساعت دیگه برگشت .. بدون اینکه من چیزی بپرسم گفت صبح ساعت هفت میریم کارمون رو انجام بدیم تا داداشات برگردند ماهم برگشتیم خونه ... با اینکه این چندمین بار بود که پیش دعا نویس میرفتیم و کلا بهشون اعتقادی نداشتم ولی آدمیزاد وقتی ناچار میشه به هر طناب پوسیده ای که دم دستش باشه چنگ میندازه.. منم ته دلم یه کوچولو امید داشتم که بلکه این بار بختم باز بشه...
خود را آنقدر مشغول كار نكنید كه دیگر وقتی برای همسرتان نداشته باشید. از هر موقعیت كوچكی استفاده كنید تا پرشورتر و پرحرارت‌تر از قبل همسرتان را دوست بدارید.... ❤ @delkade_matn
مردان نیاز دارنددوست داشته شوند اگریک مرداحساس کندازسوی همسر موردبی محبتی قرارگرفته،ممکن است به فرددیگری متمایل شودتارضایت اوراجلب کند زنان بایدنیازهای عاطفی همسرخودرادرک کنند.       @delkade_matn
پدرایی که از کودکی با دخترشون رفیق هستن و صمیمی ان،دخترایی جسور،فوق العاده شاد و مستقل تربیت میکنن و احتمال انتخاب شریک زندگی در این دختران نسبت به بقیه خیلی پایین تر است. @delkade_matn
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با م
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با مادرم به سرزمین مادریش یعنی ایران برم. بعد از اون همه کشمکش و بحث دعوای مادرم سر جدایی که من رو حسابی کلافه کرده بود تا به پارتی و مهمونی و هرچی خلاف هست رو بیارم، با مادرم به ایران رفتیم، حتی فکرشم نمی کردم که یه دختر ایرانی بخواد من و این همه تغییر بده... اون حجاب و صلابتش، اون چشمای معصومش قلب من و نشونه رفته بود. پسر بی بند و باری بودم ولی اون دختر ایرانی شد همه ی وجودم😍... فکر می کردم ساده به دستش میارم ولی اون واسم شرط داشت، یه شرط... سرگذشت‌کارن👇 رفتن به قسمت‌اول https://eitaa.com/delkade_matn/15295 @delkade_matn
حس می کردم که کارن تمام این کارهارو داره می کنه تا فقط دهن من و ببنده، اصلا کارن هم اگر می خواست از المیرا بگذره، محال بود که المیرا کارن و وِل کنه، هنوز عشوه ای که توی کنسرت براش میومد رو از خاطر نبرده بودم، یاد اون فیلم و معاشقه اشون یکدفعه ضربان قلبم رو بالا برد! خودم و ازش فاصله دادم، به صورتم دقیق شد و گفت: - چیه؟! فکر می کنی دروغ میگم؟ با مکث پرسیدم. - اون... قبول کرد! شونه ای بالا انداخت و گفت: - قبول کردن و نکردن اون مهم نیست، من تمومش کردم! پس از نظر کارن همه چی تموم شده بود،البته اگر واقعا راست می گفت. - پس باید منتظرش باشم! اخم کرد وگفت: - چرا؟! - احتمالا همه چیز و از چشم من و بچه ی تو شکمم میبینه! - نمی بینه، نگران نباش! - نیستم، حالا میتونم برم؟ ابرویی بالا انداخت و گفت: - همین؟ متعجب گفتم: - چی؟ - خوشحال نشدی؟ واکنشت همین بود؟ فکر کردم... وسط حرفش پریدم و گفتم: - نکنه توقع داشتی بپرم بغلت و بوست کنم؟ پوفی کشید و نه ی بلندی گفت، بلند شدم و اون دیگه مانعم نشد، شاید تو پَرش زدم، ولی حرفی که زد خیلی دور از عقل بود، با اون فیلم بهم ثابت شده بود که رابطه ی اونا عمیقه و این که کارن میگه همه چی و تموم کرده به نظرم یه جورایی داره سر من رو زیادی ساده فرض کرده!
🌸✨جادوی کلمات ✍🏻 ‏پیدا کردنت مثل «عشق در نگاه اول» و «شیدایی از همون سلام کردن »نبود. مثل رسیدن به اون دوست صمیمی بود که همه عمر میشناختمش، یا اون آشنایی که یهو میبینیش و میگی: اااا تویی؟ همیشه تو بودی. از این به بعد هم همیشه فقط تویی! @delkade_matn
عالمی مشغول نوشتن با مداد بود؛ کودکی پرسید: چه می‌نویسی؟ عالم لبخندی زد و گفت: مهم‌تر از نوشته‌هایم، مدادی‌ست که با آن می‌نویسم! می‌خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی! پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید.. عالم گفت: پنج خصلت در این مداد هست، سعی کن آن‌ها را به دست آوری.. اول: می‌توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می‌کند و آن دست، خداست.. دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنجش می‌شود، ولی نوک آن را تیز می‌کند.. پس بدان رنجی که می‌برى، از تو انسان بهتری می‌سازد.. سوم: مداد همیشه اجازه می‌دهد برای پاک کردنِ اشتباه از پاک كن استفاده کنی.. پس بدان تصحیحِ یک کار خطا، اشتباه نیست.. چهارم: چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است.. پس همیشه مراقبت درونت باش.. و پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می‌گذارد، پس بدان هر کاری در زندگی‌ات مى‌كنى، ردی از آن به جا مى‌ماند، پس در انتخاب اعمالت دقت کن.. @delkade_matn
ی روز مادر شوهرم شوهرمو فرستاده بود بیاد دنبالم برم شام درس کنم خونشون مهمون داشتن منم خودمو زدم ب مریضی هی ناز آوردم واسه شوهرم ک حالم خوب نیس مامانت ب عروس دیگش بگه بیاد بعد اون شب گذشت ن من رفتم ن جاریم😂 بعد ی روز با جاریم داشتیم حرف میزدیم من گفتم اگه ی جا مارمولک ببینم تا آخر عمرم پامو اونجا نمیزارم بعد مادر شوهرمم شنید و ب خاطره اون شب کینه ب دل گرفته بود چن شب بعد قبل اینکه منو شوهرم بریم تو اتاق بخوابیم رفت تو اتاق و اومد با لبخند بیرون بعد من رفتم تا رو تشک دراز کشیدم ی چیز زیر دستم احساس کردم نگا کردم دیدم مارمولکه😱 😱😱😱 بعد همینجوری با تاب دویدم تو حیاط نگو مادر شوهر انداخته بوده البته از این پلاستیکی ها بود😂😂😂😂 بعد تا ی ماه نمی رفتم خونشون تا آخرش پدر شوهرم گفت اون پلاستیکی بود نترس بیا😂😂😂😂😂😂 مادرشوهرمم هر روز منو میدید از ته دلش میخندید 😂☹️ 😂😂😂😂🤣🤣🤣 @delkade_matn
رابطه عاطفی خوب یک رابطه خوبه عاطفی، اصطکاک دارد، دعوا دارد، روابطی که در آن دعوا نیست ، احتمالآ رابطه نیست ! یکی در دیگری محو شده که هیچ تنشی پیش نمي آيد. در دعوای عاطفی حواستان به چند تا نکته باشد: بازی برنده _ بازنده راه نیندازید که به هر قیمت غلبه کنید بر طرفتان، فراموش نکنید که اکثراً بازندگان کینه به دل می گیرند. دنبال "موثر" باشید نه "مقصر" اينگونه از اعتراف به اشتباهتان نخواهید ترسید. محترم باشید بعد از یک دعوای درست، یک مسئله از زندگیتان باید "حل" شده باشد نه "اضافه" @delkade_matn