دلبر جان🥺🌸
“تو ” باعث میشی هر بار فکر کنم
هنوزم زندگی قشنگیاشو داره و
یکی از قشنگیاش قطعا “تویی”🦋💞
@delkade_matn
❣همه خواسته ها زمان دارند...
هدف های بزرگ، مانند "دويدن" هستند!
براي رسيدن به هدف هاي بزرگ، بايد تلاش های كوچك را جدی گرفت.
برای دويدن، ابتدا بايد راه رفت، سپس قدم ها را تند كرد و بعد دويدن را رقم زد.
دويدنِ ناگهانی و بدون مقدمه، هر كس را از نفس می اندازد...
آرام آرام پیش روید تا مدار تان تغییر کند. از هر مرحله لذت ببرید وهماهنگ با خلقت هستی باشید..
@delkade_matn
✨
✨گاهی پیش میاد
برای داشتن بعضی چیزها تو زندگیمون خیلی عجله می کنیم.
✨و وقتی نمیشه احساس نا امیدی می کنیم.
اماهر چیزی زمانی داره و حکمتی پشتش هست که ما نمی دونیم..
✅پس صبور باشیم.
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ خونهای که بی قانون باشه به درد نمیخوره!
🎙 دکتر سعيد عزيزی
#خانواده #مادر #تربیت_فرزند
@delkade_matn
اگر حالتون بده و همسرتون دوس داره باهاش برین مهمونی مثلاً خونه مادر شوهرتون، جزء بدترین راه ها اینه که بگین:
✖ نمیام و تو تنهایی برو!
این بدترین راه حل ممکنه، ولی یه راه حل خوب اینه که بعد از یکم ناز البته به اندازه کافی بگین:
✔ من حالم اصلا خوب نیست، اما چون خیلی دوس داری به خاطر تو میام، ولی اونجا حواست بیشتر بهم باشه و اگر دیدی خوب نیستم زودتر بر گردیم.(یا برحسب موقعیتتون یه جمله ای تو همین مایه ها)
👈🏻 اینجوری هم اینکه حواسش بیشتر بهتون هست و هم متوجه میشه که برای خاطر اون ارزش قائلین که به خاطرش با حال مریض حاضرین بیاین😉👌🏻
@delkade_matn
#ترس
به ترس های فرزندتان نخندید!
شاید مسائلی که فرزندتان را می ترساند برای شما بی ارزش و خنده دار باشد اما برای او کاملا جدی و واقعی است.
هنگامی که او از چیزی همچون صدای فلاش تانک یا موجودات خیالی می ترسد او را تحقیر نکنید یا به او نخندید. سعی کنید به او دلداری دهید که احساس ترس او را درک کرده اید. اگر به او این تسلی و خاطر جمعی را بدهید او متوجه می شود ترسیدن امری طبیعی است و باید تلاش کند تا بر آن غلبه کند.
❌متقاعد کردن کودک برای اینکه دلیلی برای ترسیدن وجود ندارد، نتیجه عکس می دهد. اگر به او بگویید:«نگران نباش. سگ که ترس ندارد» در واقع او را غمگین و نگران کرده اید. به جای آن به او احساس امنیت و خاطرجمعی بدهید و بگویید:«می دانم که سگ باعث ترسیدن تو شده است. بیا با هم از کنار او رد شویم. اگر دوست نداری می توانم او را نگه دارم تا از اینجا رد شوی.»
❤️❤️
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیا عقد موقت در دوران آشنایی جایزاست؟؟
پاسخ آقای دکتر 👆👆👆
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ عروسها باید در دورهمیهای خانوادگی مشارکت داشته باشند.
@delkade_matn
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
⠀سیروان پسر رستم خان... پنهانی و
⠀سیروان پسر رستم خان...
پنهانی و بدور از چشم اهالی ده و خانواده هایشان دختر دشمن پدرش، حاج محمود را محرم خود میکند
🍃 @delkade_matn
پلک هایم را روی هم قرار دادم و قطرات درشت اشک از گوشه ی چشمانم راه گردنم را در پیش گرفت. عمیق اشک هایم را شدت داد...
شاید من بچه بودم...
بچه بودم که دل به دل این مردِ عجیب و غریب دادم و با ازدواج پنـ. ـهانی اضطراب و ترس را به دلم راه دادم. و در نهایت با هر
بو... دلـم برایش میلر. زید و با هر خـ. م ابرویش میترسیدم و پشیمان میشدم از انتخابم...
چشم باز کردم وبه او گفتم:
- از اینجا بـ. رو، حا. لم بده...
کنارم نشـ. ست، دستم را میان دسـ. تانش گرفت و گفت:
- قهر و جنگ و جدل نداریم...من سعی میکنم آروم باشم توهم بهم کمک میکنی...
تنها نگاهش میکردم که ادامه داد:
- خب بگو ببینم چرا یک هفته ی آزگار منو کاشـتـی سر قرار هان؟ فکر نکردی از
دلتـ نگی میــمیرم؟؟؟
- بس کن سیروان، حالـ. م خوش نیست...جروبحثارو بذار واسه یه وقت دیگه باشه؟
خیره نگاهم کرد که کلمه ای به سوالی که عاجزانه پرسیدم گفتم
- باشه عزیزم؟
دستی به پیـ. شانیم زد
- او. وچقد تب داری تو دختر...
ادامه دارد.... 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پر حرفی شدید خانم ها در مقایسه با آقایان!😁
#دکتر_انوشه
❤️
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی رو مصرف کنید تا قبل از اینکه دیر بشه✅
❤️
@delkade_matn
🌻ديوونه ! غصه نخور !من كه هستم !
🍃🎈🍃
همیشه یک نفر را داشته باشید که وقتی از زمین و زمان شاکی شدید،بشود وکیل و حق را فقط بدهدبه شما .حالا میخواهد حق با شما باشد یا نه
اصلا مهم نیست!
یک نفر که ترجیح مکررش، اولویت اکیدش به همه ی دنیا فقط شما باشید! یک نفر که وقتی در غربت دنیا گم و گور شدید با یک "دیوونه غصه ی چی رو میخوری؟من که هستم" گفتن ؛ گند بزند به همه ی دلتنگی ها .به همه ی درد ها .به همه ی تنهایی ها...
یک نفر که وقتی خسته روبروی دنیا زانو زدید؛ فقط با دیدن پیامش ؛ بلند شوید و با همان دنیا تا آخر دنیا بجنگید . نه با دیدن چشمانش و نه حتی با شنیدن صدایش ! بلکه فقط با دیدن پیامش
همین!
@delkade_matn
در هر موقعیتی چه پیامی بفرستید؟
با دوستاش رفته بیرون و چند ساعتی ازش خبر ندارید.
✅ پیام صحیح
سلاااااام! امیدوارم حسابی بهت خوش بگذره ، تا وقتی برگردی منم کتابی رو که دارم میخونم تموم میکنم.
این پیام نشان دهنده این است که:
- شما احساس نا امنی نمیکنی.
- بهش نشون میدید از اینکه با دوستاش باشه مشکلی ندارید.
-تمام وقت منتظر نبودید که برگرده و وقتتون رو برای کار مفیدی گذاشتید.
❌پیام اشتباه:
-معلومه خیلی بهت خوش میگذره که ازت خبری نیست...!
- معلوم هست کجایی؟ چند ساعته منتظرم پیام بدی
- معلوم نیست با کی رفتی بیرون که نمیتونی جواب منو بدی..
@delkade_matn
.روانشناسان اثر شش « میم » را
در رسیدن به موفقیت
بسیار موثر مے دانند :
🔹اول : تو محبوبی
🔹دوم : تو محترمی
🔹سوم : تو میتوانی
🔹چهارم : تو مهمی
🔹پنجم : تو مفیدی
🔹ششم : تو میفهمی
اگر ما در رفتار و گفتارمان
این 6 «میم» را با خودمان
تڪرار و تلقین ڪنیم ...
« میم هفتم» ڪه موفقیت است
خود به خود خواهد آمد ...
یعنے باترے روانے انرژے دهنده ما
شارژ خواهد شد ...!!
❤️
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆❌️فقط متاهل ها ببینند❌️👆
#ارتباط_با_همسر
❤️
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عاشقانه #همسرانه
بااومدنت بهم ثابت کردی...
دنیا هنوز قشنگیاشو داره🫂🤍
بفرس برای امن ترین آدم زندگیت 😍
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بابای خوب، وقتی کار داره و بچه میآد سراغش چکار میکنه؟
@delkade_matn
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با م
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با مادرم به سرزمین مادریش یعنی ایران برم.
بعد از اون همه کشمکش و بحث دعوای مادرم سر جدایی که من رو حسابی کلافه کرده بود تا به پارتی و مهمونی و هرچی خلاف هست رو بیارم، با مادرم به ایران رفتیم، حتی فکرشم نمی کردم که یه دختر ایرانی بخواد من و این همه تغییر بده...
اون حجاب و صلابتش، اون چشمای معصومش قلب من و نشونه رفته بود.
پسر بی بند و باری بودم ولی اون دختر ایرانی شد همه ی وجودم😍...
فکر می کردم ساده به دستش میارم ولی اون واسم شرط داشت، یه شرط...
سرگذشتکارن👇
رفتن به قسمتاول
https://eitaa.com/delkade_matn/15295
@delkade_matn
#سرگذشتکارن
به آدرسی که دکتر برامون نوشته بود رفتیم، شوکه شده به بیرون زُل زده بودم، دیگه اشکی نداشتم که بخواد بریزه، امروز کارم فقط گریه بود.
پدرم سعی داشت جو رو عوض کنه، قبل از این که بیمارستانی بشم بهم گفت ک۶ حکمت خدا بوده تا طلاقم و بگیرم، اما حالا با دیدن این وضعیتم قسممی خورد که نذاره بلایی سر هیچکدوممون بیاد، چقدر به بودن کارن تو این لحظه نیاز داشتم، چقدر نبودنشو، عدم حضورشو حس می کردم، شاید اون این تلاطمی که تو قلبم افتاده بود رو می تونست آروم کنه.
رو به روی بیمارستان که نگه داشت، در و باز کردم، این بار هردو باهام اومدن، بعد از نشون دادن نامه ی بستری داخل شدیم، خیلی زود کارام انجام شد، فقط یه نفر می تونست همراهم باشه، مادرم موند و پدرم با حال آشفته رفت، لباس صورتی بیمارستان و تنم کرده بودم، توی بخش زنان بستری شدم، فشارم چک شد، مادرم کنار تختم نشسته بود و دستم و که مشت شده روی تخت گذاشته بودم رو نوازش می کرد که یهو گوشیش زنگ خورد،برداشت و احوال پرسی کرد، نفهمیدم با کی داره حرف میزنه، خیلی نامفهوم بود، در آخر گفت:
- میدونی اگهپدرش بفهمه چی میشه، باشه، باشه، فقط چند دقیقه...
و گوشی رو از روی گوشش برداشت و طرف من گرفت:
- بگیر حرف بزن، کارنه!
چشمای گشادم ک بهش دوختم و زود گوشی رو گرفتم و روی گوشم گذاشت.
- الو، الو زهرا...
صدام می لرزید.
- الو...
و او گفت:
- جونم؟ خوبی؟ کجایی تو؟ می دونی چندبار به گوشیت زنگ زدم، داشتم دیوونه می شدم؟ چی شده؟ خونه ای!
- نه کارن، من، من بیمارستانم!
صدای متعجبش اومد.
- بیمارستان برای چی؟ کدوم بیمارستانی؟
- رفتم دکتر، حالم خوب نیست، یعنس حالمون خوب نیست، هم بچه هم من!
- چی شده؟ تو که من و کُشتی؟ چه اتفاقی افتاده!
اشکام روون شد، نمی تونستم توضیح بدم که مادرم گوشی رو از روی گوشم کشید و خودش مشغول حرف زدن شد، کاش بهش می گفتمکه بیاد، من دیگه تحمل نداشتم.
#تجربه
#واقعی
#کپیازاینسرگذشتحرام
اینکه روزت چه جوری شروع بشه انتخابش با خودته
👈 عالی میخوای باشه باید#مثبت شروع کنی
👈وقتی میگی #عالیم یعنی #شروع_خوب و توجه خوب و جهان هم راه هاو روش هایی سر راه تو قرار میده
که #عالی_تر باشی
👈یادت باشه قانون جذب هر حسی رو بدی بهت برمیگردونه پس حس خوب بده با #عشق ❤️
تکرار کن
عاشقتم خدای مهربانم ❤️
#مثبت_باش_معجزه_میشه
❤️
@delkade_matn
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
داستان زندگی زهره من #زهره هستم بیست و پنج سالم شده بود و خواستگاری نداشتم برخلاف دختر داییم که هفد
داستان زندگی زهره
من #زهره هستم
بیست و پنج سالم شده بود و خواستگاری نداشتم برخلاف دختر داییم که هفده سال نشده کلی خواستگار خوب داشت....
صبح وقتی بیدار شدم هیچ کس خونه نبود .. مشغول تمیز کردن خونه بودم که مامان اومد ..
تو دستش نایلون سیب زمینی و پیاز بود .. گذاشت جلوی در آشپزخونه و همونجا نشست و گفت داشتم با طاهره خانوم حرف میزدم ..
همونطور که میز تلویزیون رو گردگیری میکردم گفتم خب..
باهیجان گفت آدرس یه دعا نویس رو داد تو قزوین ، میگه کارش حرف نداره ...👇
@delkade_matn
#داستان_زندگی
#زهره
جوری که احمد عجله میکرد برای این ازدواج، خودم هم مثل حبیبه خانوم فکر میکردم که تو مضیقه است و خب مثل هر زنی صبح اون روز کلی به خودم رسیده بودم و بهترین لباس و ظاهر رو اماده کرده بودم
هر چند از وقتی که اومده بودم هم احمد هیچ تلاشی نکرده بود که بخواد حتی بهم نزدیک بشه
ولی توقع هم نداشتم شب اول رو تنها بخابم
به اتاق خواب رفتم و برای خودم رختخواب پهن کردم و سعی کردم بخوابم .. صدای احمد رو میشنیدم که برای ملیکا کتاب میخوند ..
حس تنهایی خفه ام میکرد حتی بیشتر از وقتهایی که تنها تو خونه ی مادرم میخوابیدم ..
تلاش کردم زودتر بخوابم که صبح قبل از احمد بیدار بشم و صبحانه رو آماده کنم ..
صبح هنوز هوا کامل روشن نشده بود که با صدای در اتاق از خواب پریدم ..
احمد یه قدم به عقب رفت و آروم گفت ببخشید بیدارت کردم .. میخواستم از کمد لباس بردارم ..
زود از رختخواب بلند شدم و گفتم نه ..بیدار بودم ..الان صبحونه رو آماده میکنم ..
احمد به طرف کمد دیواری رفت و گفت بیا بخواب .. تو محل کارم میخورم فقط ساعت ده ملیکا بیدار میشه ، براش نیمرو درست کن دوست داره ..ناهارم اگه زحمت نیست براش ماکارونی درست کن عاشقشه..
به دیوار تکیه دادم و گفتم اگه ..نخورد چی؟
احمد پیراهنش رو برداشت و اومد روبه روم ایستاد و گفت چرا نخوره ؟ میگم دوست داره...
سرم رو پایین انداختم و گفتم آخه دیروز میوه ها رو ..
احمد لبخندی زد و گفت آهان ..نه بهش گفتم ..بچه اس زهره ..تا حالا شبیه تو ندیده بود ..بهش گفتم آدمها متفاوتن و هر کدوم یه جور خوشگلن ..
دستش رو گذاشت روی شونم و گفت مثل تو که یه جور خاص خوشگلی ..
با این حرفش خون تو رگام دوید و حس کردم گونه هام سرخ شدند ..اولین حرف قشنگ و تعریفش از من بود ..
با خجالت گفتم ممنون ..
دلم میخواست این گفتگو ادامه پیدا کنه و لمس دستهاش رو بیشتر حس کنم ولی احمد به ساعت نگاه کرد و گفت اوه اوه دیرم شد ..من میرم ..حواست به ملیکا باشه ..
از اتاق بیرون رفت و بعد از عوض کردن پیراهنش ، خداحافظی کوتاهی کرد و رفت ..
نفس بلندی کشیدم و اول به اتاق ملیکا سر زدم و بعد از این که مطمئن شدم خوابه تمام خونه رو گشتم میخواستم دقیق بدونم چی داریم و چه وسیله ای کمه تا از جهیزیه ام بیارم ..
دراور رو که میگشتم دو تا از کشوها قفل بود .. کلیدی نداشت .. فکر کردم مدارک مهم رو اونجا نگهداری میکنه و کلیدش دست خودشه ....
ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اقایون عزیز همینکه همسرتون اون لحظه با همون پول براخودش لباس نخریده و شمارو درنظر گرفته، باید ممنونشم باشید😎
❤️
@delkqde_matn