eitaa logo
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
41.7هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
5.9هزار ویدیو
13 فایل
و تو خدای بعیدهایی❤️ #کپی‌از‌سرگذشت‌ها‌حرام‌است‌دوست‌عزیز👇 جهت رزرو تبلیغات🩵👇 @zarigoli9500 نکات همسرداری ویژه، سرگذشت های واقعی✔️👌
مشاهده در ایتا
دانلود
دستهام به میز گرفتم تا نیوفتم، مادرم زود سمتم اومد و کمک کرد تا روی مبل بشینم، دکتر نگران نگام کرد، مادرم به جای من پرسید. - چه خطری خانم دکتر؟ نیم نگاهی به من انداخت و ادامه داد. - خطر... سقط هست؟ نگام به دکتر بود که سرشو تکون داد و گفت: - احتمالش هست، حالا یه سری دارو می نویسم، ان شاالله که جواب بده. بعد خطاب به من گفت: - اگه حالت بهتر شد بیا اینجا نزدیک من بشین تا فشار و ضربانت رو هم بگیرم! بغضم و به سختی قورت دادم، همه ی وجودم خالی شده بود، من این بچه رو یم خواستم، من نمی خواستم اون رو از دست بدم! از شوک یهویی پاهام لَمس شده بود و نمی تونستم بلند شم، دکتر دوباره گفت: - عزیزم پاشو بیا اینجا! هرکار کردم تا خودم و جلو بکشم اما نتونستم و این حین بی اختیار اشکام ریخت، دکتر از جاش بلند شد، دستگاه فشار خون و با خودش نزدیکم آورد و کنارم نشست. - گریه شرایطتو بدتر می کنه، بذار ببینم فشارت چطوریه! فشارم و گرفت و گفت: - کمی بالاست. نبضم رو هم گرفت و گفت: - ضربانت هم یه کمی بالاست، استرس داری الان؟ سرم و تکون دادم که گوشی رو از رو گوشاش برداشت و گفت: - خیلخب، باید بری آزمایش، اورژانسیه، ادرار و خون! قلبم داشت وایمیساد و به کل خودم رو باخته بودم، فکر نمی کردم که اینطوری بشه، مادرم اشکام و پاک کرد، بعدش بلند شد و نسخه رو گرفت، از دکتر تشکر کرد، زیر بغل من و گرفت و با هم بیرون اومدیم، خانمای باردار منتظر با تعجب نگام می کردن و حتما با خودشون می گفتن این که با پای خودش رفت تو حالا چرا اینطوری برگشته، پدرم با دیدن من و مادرم تند به سمتمون اومد، نگران پرسید. - چی شده؟ زهرا چرا این طوری شدی؟ مادرم گفت تو ماشین بشینیم، کمک کردن تا بشینم، به محض این که دوتاییشون نشستن، مادرم توضیح داد، پدرم در حالی که آزمایش و نسخه رو می گرفت گفت: - شاید حکمت خداست، وقتی بچه ای نباشه راحت تر از شر کارن خلاص میشه. و حطاب بهم‌گفت: - من الان فقط نگران توام که به خاطر اون بچه بلایی سرت نیاد!