eitaa logo
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
39.2هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
4.4هزار ویدیو
5 فایل
و تو خدای بعیدهایی❤️ #کپی‌از‌سرگذشت‌ها‌حرام‌است‌دوست‌عزیز نکات همسرداری ویژه، سرگذشت های واقعی✔️👌
مشاهده در ایتا
دانلود
👨‍⚖مردها غالبا غم و غصه های خود را پنهان و عصبانیت خود را آشکار میسازند 👁چشمهایتان را به روی غمهای پنهان شوهرتان باز کنید و به روی عصبانیت آشکار او ببندید 🍃 ‎‌‌‌‌‌ ‌‌‌ ‌ @delkade_matn
آسیب های خانواده سخت گیر یا مستبد: خصوصیات فرزندان این خانواده👇 خلاقیت کم متکی به دیگران اعتماد بنفس پایین این بچه ها معمولاً در کارهای گروهی شرکت نمی کنند چون اعتماد بنفس ندارند. از قبول مسئولیت خودداری می کنند چون خلاقیت ندارند. این نوع از تربیت خودمهارگری را در این کودکان کاهش می دهد. یعنی همیشه باید یک عامل بیرونی باشد تا اینها را کنترل کند. کودکان این خانواده از اراده قوی برخوردار نبوده و نمی توانند در برخورد با محرکهای تحریک کننده بیرونی خود را کنترل کنند و به راحتی دچار آسیب های اجتماعی می گردند. [استاد صادقی] 💖رازهای💞همسرداری💝💍   ⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎@haaamfekriii💞☆•
آسیب های خانواده سخت گیر یا مستبد: خصوصیات فرزندان این خانواده👇 خلاقیت کم متکی به دیگران اعتماد بنفس پایین این بچه ها معمولاً در کارهای گروهی شرکت نمی کنند چون اعتماد بنفس ندارند. از قبول مسئولیت خودداری می کنند چون خلاقیت ندارند. این نوع از تربیت خودمهارگری را در این کودکان کاهش می دهد. یعنی همیشه باید یک عامل بیرونی باشد تا اینها را کنترل کند. کودکان این خانواده از اراده قوی برخوردار نبوده و نمی توانند در برخورد با محرکهای تحریک کننده بیرونی خود را کنترل کنند و به راحتی دچار آسیب های اجتماعی می گردند. [استاد صادقی] @delkade_matn
آدم هـای زیـبـا و دوسـت‌ داشـتـنـی، بـه صـورت تـصـادفـی بـه وجـود نـمـی ‌‌آیـنـد. 🔻زیباترین و دوست ‌داشتنی ‌ترین انسانهایی که می ‌شناسیم 🔺آنهایی هستند که با شکست آشنا شده ‌اند 🔻آنهایی که رنج را تجربه کرده ‌اند 🔺آنهایی که از دست دادن را تجربه کرده‌ اند 🔻آنهایی که پس از این رویداد های دشوار دوباره مسیر خود را به سمت زندگی پیدا کرده ‌اند 🔺این افراد، زندگی را به شکل متفاوتی می ‌فهمند 🔻آن را به شکل متفاوتی تحسین می‌ کنند 🔺و نیز به شکل متفاوتی حس می‌ کنند 🔹به همین دلیل آرام ترند و دوست داشتن و محبت به دغدغه ‌شان تبدیل می ‌شود  @delkade_matn ⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎💞☆•
اینهمه از درونگراها و برونگراها گفتیم، حالا نشونه های میانگرایی رو بشناسیم! 📌بدونیم که میانگرایی با مودی و دوقطبی بودن متفاوته... 🔹یه میانگرا (Ambivert) یه روزایی پرحرف ترین آدم میشه و یه روزهایی حوصله هیچ گفتگویی رو نداره. 🔹‏میره مهمونی یا با جمع دوستانش خوش میگذرونه اما بعد مدتی نیاز به تنهایی پیدا می کنه ساده بگم انگار باتری اجتماعی بودنش ته میکشه، ‏بستگی داره پیش کی باشه تا درونگرا بودنش فعال بشه یا برونگراییش. 🔹‏همیشه از بقیه می‌شنوه که بهش میگن چقدر مودی چون با شخصیت میانگرایی آشنا نیستن. 🔹‏تعداد دوست های معمولیش خیلی بیشتر از دوستای صمیمیشه. 🔹‏یه حس دودل بودن و بلاتکلیفی رو میشه توی اونها دید چون با موقعیت های متخلفی میتونن هماهنگ بشن‏. 🔹‏بین تنهایی کافه رفتن، فیلم دیدن و... همونقدر براش لذت بخشه که با دوستانش این کارها رو انجام میده. 🔹‏بین اینکه درونگراست یا برونگرا مردده، قبل از اینکه با شخصیت میانگرایی آشنا بشه. @haaamfekriii💞☆•
۵ توصیه برای ارتقاء سلامت در زمان پیری 1⃣حداقل ۳۰ دقیقه در روز تحرک فیزیکی داشته باشید. 2⃣ ورزش جزء بخش ثابت و دائمی زندگی خود نمایید. 3⃣ مقدار زیادی میوه و سبزیجات مصرف کنید. 4⃣ مواد غذایی حاوی مقادیر کم قندهای افزودنی، چربی اشباع شده و نمک استفاده نمایید. 5⃣ غلات کامل حاوی سبوس، و پروتئین ها و محصولات لبنی کم چرب را انتخاب کنید. @haaamfekriii💞
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با م
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با مادرم به سرزمین مادریش یعنی ایران برم. بعد از اون همه کشمکش و بحث دعوای مادرم سر جدایی که من رو حسابی کلافه کرده بود تا به پارتی و مهمونی و هرچی خلاف هست رو بیارم، با مادرم به ایران رفتیم، حتی فکرشم نمی کردم که یه دختر ایرانی بخواد من و این همه تغییر بده... اون حجاب و صلابتش، اون چشمای معصومش قلب من و نشونه رفته بود. پسر بی بند و باری بودم ولی اون دختر ایرانی شد همه ی وجودم😍... فکر می کردم ساده به دستش میارم ولی اون واسم شرط داشت، یه شرط... سرگذشت کارن👇 دوستان به جای سرگذشت مهدا سرگذشت کارن رو بخونید، مهدا پاک شده @delkade_matn
برای عصرونه همون دختر خدمتکار اومد صدام زد.بهش گفتم الان میام اما باز رو تخت دراز کشیدم.نمیدونم چرا انقدر کسل و بی حال بودم.خمیازه پشت خمیازه. بالاخره از جا بلند شدم و روبرو آینه ایستادم.قیافه ام هیچی از مدلای اروپایی کم نداشت.چندبار بهم پیشنهاد شده بود که مدلینگ بشم اما من قبول نکردم.شهرت دردسر داره. بااین حالت خستگی و خواب آلودم جذاب ترم شده بودم(اعتماد به سقفم خودتونین) موهای خرمایی خوش حالتی داشتم که به راحتی شکل میگرفت و نرم بود.خندم گرفت چقدر پریشون و داغون بود موهام.چشمای عسلی و درشت با لبای متوسط و خوش فرم.از کسایی که ریش و سیبیلاشون رو میزدن متنفر بودم.من خودم همیشه یک ته ریش جذاب داشتم رو صورتم که به قول جسیکا(دوست دختر سابقم)جذاب ترم می کرد.هیکلی چهارشونه و قد بلند.خلاصه رو بدنم کلی کار کرده بودم تا اینی شده که الان هست. تی شرتمو مرتب کردم و تو موهام دستی کشیدم تا حالت گرفت.از اتاقم زدم بیرون و به جمع صمیمی خانواده پیوستم که تو حیاط مشغول خوردن عصرونه مفصلی بودن. نشستم کنار مادر بزرگ که دستی به پشتم کشید وگفت:خوب استراحت کردی پسرم؟ _بله مرسی. از نگاه تیز خان سالار در امان نموندم.برو بابا اینجا که زندان نیست،منم زندانی نیستم.هرطور بخوام حرف میزنم و رفتار میکنم به کسی مربوط نیست. مادربزرگ برام چای ریخت و گذاشت جلوم.اما من به قهوه عادت داشتم.لب به فنجونم نزدم و خداروشکر کسی متوجه نشد. سالار نزدیکم شد وگفت:حالا که اومدی کشور مادریت،برنامه ات چیه؟بیکار که نمیمونی؟ _نه اصلا.قصد دارم یک کاری که درشان من باشه برای خودم دست و پا کنم. مادر بزرگ شنید وگفت:ای جانم ماشالله چه فارسی خوب حرف میزنه. مامان بالاخره زبون باز کرد:آره ازمن یاد گرفته‌. پوزخندی زدم و آروم گفتم:تنهاچیز خوبی که ازت یاد گرفتم همینه. فکر کنم همه شنیدن چون لحظاتی سکوت برقرار شد.به جوی که درست کرده بودم اعتنایی نکردم و مشغول خوردن کیک شکلاتی روبروم شدم. مدتها بود که هیچی برام مهم نبود. سالار دوباره نطقش بازشد _چرا پیش پدرت نموندی؟ جواب رک و صریحی بهش دادم:حس کردم رو پای خودم وایستم بهتره. مادر بزرگ باز شروع کرد به تمجید وتعریف:وای ببین چه پسرم آقا شده.باورم نمیشه کارن کوچولو ما اینهمه بزرگ شده باشه که بخواد مستقل شه‌‌.ان شاالله همینجاهم یک زن خوب میگیری و سر و سامون میگیری‌. پقی زدم زیر خنده.وای اینا چه بانمکن.زن؟؟؟اونم من؟ _چرا میخندی پسرم؟ _گفتین زن خندم گرفت.من حاضر نیستم خوشی و جوونیمو بریزم به پای زن و زندگیم.الان خیلیم راحتم. یکی زد به بازوم وگفت:عه ساکت باش مطمئنم اگه کیسایی که برات درنظر گرفتم و ببینی کیف میکنی به قدری که اینا خانوم و خانواده دارن. _اما من... ایندفعه زد روی پام و گفت:دیگه چیزی نشنوما. اگه خان سالار چنین رفتاری باهام داشت مطمئنا عصبی میشدم اما مادر بزرگ یک مهر و محبت خاصی داشت که نمیتونستی از حرفاش سرپیچی کنی‌. لبخند کوچکی زدم و چیزی نگفتم. مامان:بلکه شما سر عقل بیارینش مامان جان. به من میگه کم عقل؟هه آخه بنده خدا اگه شما عقل داشتی که با اون شوهر پول پرستت ازدواج نمیکردی.میدونستم مامان بهترین موردای خاستگاری رو داشته اما همشونو بخاطر پدرم رد کرده. از جمع جداشدم و رفتم تو حیاط قدم بزنم.فضای سبز همیشه باعث آرامشم بود.اونم وقتی عطر گل بپیچه تو هوا و تو هم همه وجودت رو پر از عطر این گل ها بکنی‌‌.خیلی آروم شده بودم اما چه کسی میدونست که این آرامش قبل از طوفان بود‌.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 هفت راز خوشبختی از نظر : - متنفر نباش☁️ - زود عصبانی نشو🦋 - زندگی رو ساده بگیر🌸 - نسبت به اطرافیانت کم توقع باش🍓 - همیشه لبخند بزن🚌 - همه چیز رو ببخش🐌 - یک دوست خوب همیشه همراهت‌ داشته‌ باش.🍋 @delkade_matn
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
شوهرم اول خواهرم و می خواست! یه روز تو مهمونی وقتی دیدم خواهرم و شوهرم نیستن، بهشون مشکوک شدم.. همی
شوهرم اول خواهرم و می خواست! یه روز تو مهمونی وقتی دیدم خواهرم و شوهرم نیستن، بهشون مشکوک شدم.. همین که رفتم بالا و در اتاق رو باز کردم اونا رو با هم دیدم... از اون روز از خواهرم متنفر شدم👇👇👇 سرگذشت واقعی اعظم👇👇 @delkade_matn
♥️. خودمو کاملا عادی نشون دادم و رو به اقدسی که از اتاق خارج شده بود با لبخند گفتم: مامان و خاله رفتن نمیری؟ اقدس: خودم دیدم از پنجره اتاقت... دارم میرم. و بدون خداحافظی از من رفت... خوشحال بودم که اقدس علاقه ای به فرهاد نداره... رفتم داخل اتاق و فرهاد روی زمین نشسته بود و سرش رو بین دو تا دستاش گرفته بود و شقیقه هاش رو فشار میداد... رفتم کنارش نشستم... نگاهم کرد و گفت: چی میخوای؟ گفتم: همه چیو شنیدم اقدس دوست نداره پس بلند شو زندگیمونو بسازیم از امروز شروع کنیم... یهو دیوانه شد و پرتم کرد روی زمین: تو به په حقی گوش وایسادی هان؟ ترسیدم و عقب عقب رفتم: نه اتفاقی شنیدم... دندوناشو روی هم فشار داد و دست مشت شدش رو روی دیوار کوبید... بلند شدم و رفتم داخل حیاط... هیچکس جز عمه و یوسف نمونده بود. عگه همچنان روی پله اولی که به در خروجی منتهی میشد نشسته بود و یوسف هم روی اولین پله ی ایوون و سیگار میکشید... عمه میگفت: چرا اینکارو باهام کردی؟ من چند ساله زندگی نکردم...
🎀همــ👩‍❤️‍👨ـسرانه🎀 آیا کنترل کردن شوهر درست است 👨مرد وقتي احساس کند از طرف خانمش تحت کنترل و مراقبت است ممکن است واکنش نشان دهد و دست به رفتارهاي نادرست و لجبازي بزند. به عاقبت کار خودتان بينديشيد که اين رفتار شما دو ضرر جدي به همراه دارد: 1. زندگي به عزيزترين آدم زندگي يعني شوهرتان تلخ مي شود 2. ممکن است همين مراقبت افراطي عامل اصلي از دست دادن شوهرتان شود. @delkade_matn