🌻ديوونه ! غصه نخور !من كه هستم !
🍃🎈🍃
همیشه یک نفر را داشته باشید که وقتی از زمین و زمان شاکی شدید،بشود وکیل و حق را فقط بدهدبه شما .حالا میخواهد حق با شما باشد یا نه
اصلا مهم نیست!
یک نفر که ترجیح مکررش، اولویت اکیدش به همه ی دنیا فقط شما باشید! یک نفر که وقتی در غربت دنیا گم و گور شدید با یک "دیوونه غصه ی چی رو میخوری؟من که هستم" گفتن ؛ گند بزند به همه ی دلتنگی ها .به همه ی درد ها .به همه ی تنهایی ها...
یک نفر که وقتی خسته روبروی دنیا زانو زدید؛ فقط با دیدن پیامش ؛ بلند شوید و با همان دنیا تا آخر دنیا بجنگید . نه با دیدن چشمانش و نه حتی با شنیدن صدایش ! بلکه فقط با دیدن پیامش
همین!
@delkade_matn
در هر موقعیتی چه پیامی بفرستید؟
با دوستاش رفته بیرون و چند ساعتی ازش خبر ندارید.
✅ پیام صحیح
سلاااااام! امیدوارم حسابی بهت خوش بگذره ، تا وقتی برگردی منم کتابی رو که دارم میخونم تموم میکنم.
این پیام نشان دهنده این است که:
- شما احساس نا امنی نمیکنی.
- بهش نشون میدید از اینکه با دوستاش باشه مشکلی ندارید.
-تمام وقت منتظر نبودید که برگرده و وقتتون رو برای کار مفیدی گذاشتید.
❌پیام اشتباه:
-معلومه خیلی بهت خوش میگذره که ازت خبری نیست...!
- معلوم هست کجایی؟ چند ساعته منتظرم پیام بدی
- معلوم نیست با کی رفتی بیرون که نمیتونی جواب منو بدی..
@delkade_matn
.روانشناسان اثر شش « میم » را
در رسیدن به موفقیت
بسیار موثر مے دانند :
🔹اول : تو محبوبی
🔹دوم : تو محترمی
🔹سوم : تو میتوانی
🔹چهارم : تو مهمی
🔹پنجم : تو مفیدی
🔹ششم : تو میفهمی
اگر ما در رفتار و گفتارمان
این 6 «میم» را با خودمان
تڪرار و تلقین ڪنیم ...
« میم هفتم» ڪه موفقیت است
خود به خود خواهد آمد ...
یعنے باترے روانے انرژے دهنده ما
شارژ خواهد شد ...!!
❤️
@delkade_matn
19.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆❌️فقط متاهل ها ببینند❌️👆
#ارتباط_با_همسر
❤️
@delkade_matn
4.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#عاشقانه #همسرانه
بااومدنت بهم ثابت کردی...
دنیا هنوز قشنگیاشو داره🫂🤍
بفرس برای امن ترین آدم زندگیت 😍
@delkade_matn
10.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بابای خوب، وقتی کار داره و بچه میآد سراغش چکار میکنه؟
@delkade_matn
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با م
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با مادرم به سرزمین مادریش یعنی ایران برم.
بعد از اون همه کشمکش و بحث دعوای مادرم سر جدایی که من رو حسابی کلافه کرده بود تا به پارتی و مهمونی و هرچی خلاف هست رو بیارم، با مادرم به ایران رفتیم، حتی فکرشم نمی کردم که یه دختر ایرانی بخواد من و این همه تغییر بده...
اون حجاب و صلابتش، اون چشمای معصومش قلب من و نشونه رفته بود.
پسر بی بند و باری بودم ولی اون دختر ایرانی شد همه ی وجودم😍...
فکر می کردم ساده به دستش میارم ولی اون واسم شرط داشت، یه شرط...
سرگذشتکارن👇
رفتن به قسمتاول
https://eitaa.com/delkade_matn/15295
@delkade_matn
#سرگذشتکارن
به آدرسی که دکتر برامون نوشته بود رفتیم، شوکه شده به بیرون زُل زده بودم، دیگه اشکی نداشتم که بخواد بریزه، امروز کارم فقط گریه بود.
پدرم سعی داشت جو رو عوض کنه، قبل از این که بیمارستانی بشم بهم گفت ک۶ حکمت خدا بوده تا طلاقم و بگیرم، اما حالا با دیدن این وضعیتم قسممی خورد که نذاره بلایی سر هیچکدوممون بیاد، چقدر به بودن کارن تو این لحظه نیاز داشتم، چقدر نبودنشو، عدم حضورشو حس می کردم، شاید اون این تلاطمی که تو قلبم افتاده بود رو می تونست آروم کنه.
رو به روی بیمارستان که نگه داشت، در و باز کردم، این بار هردو باهام اومدن، بعد از نشون دادن نامه ی بستری داخل شدیم، خیلی زود کارام انجام شد، فقط یه نفر می تونست همراهم باشه، مادرم موند و پدرم با حال آشفته رفت، لباس صورتی بیمارستان و تنم کرده بودم، توی بخش زنان بستری شدم، فشارم چک شد، مادرم کنار تختم نشسته بود و دستم و که مشت شده روی تخت گذاشته بودم رو نوازش می کرد که یهو گوشیش زنگ خورد،برداشت و احوال پرسی کرد، نفهمیدم با کی داره حرف میزنه، خیلی نامفهوم بود، در آخر گفت:
- میدونی اگهپدرش بفهمه چی میشه، باشه، باشه، فقط چند دقیقه...
و گوشی رو از روی گوشش برداشت و طرف من گرفت:
- بگیر حرف بزن، کارنه!
چشمای گشادم ک بهش دوختم و زود گوشی رو گرفتم و روی گوشم گذاشت.
- الو، الو زهرا...
صدام می لرزید.
- الو...
و او گفت:
- جونم؟ خوبی؟ کجایی تو؟ می دونی چندبار به گوشیت زنگ زدم، داشتم دیوونه می شدم؟ چی شده؟ خونه ای!
- نه کارن، من، من بیمارستانم!
صدای متعجبش اومد.
- بیمارستان برای چی؟ کدوم بیمارستانی؟
- رفتم دکتر، حالم خوب نیست، یعنس حالمون خوب نیست، هم بچه هم من!
- چی شده؟ تو که من و کُشتی؟ چه اتفاقی افتاده!
اشکام روون شد، نمی تونستم توضیح بدم که مادرم گوشی رو از روی گوشم کشید و خودش مشغول حرف زدن شد، کاش بهش می گفتمکه بیاد، من دیگه تحمل نداشتم.
#تجربه
#واقعی
#کپیازاینسرگذشتحرام
اینکه روزت چه جوری شروع بشه انتخابش با خودته
👈 عالی میخوای باشه باید#مثبت شروع کنی
👈وقتی میگی #عالیم یعنی #شروع_خوب و توجه خوب و جهان هم راه هاو روش هایی سر راه تو قرار میده
که #عالی_تر باشی
👈یادت باشه قانون جذب هر حسی رو بدی بهت برمیگردونه پس حس خوب بده با #عشق ❤️
تکرار کن
عاشقتم خدای مهربانم ❤️
#مثبت_باش_معجزه_میشه
❤️
@delkade_matn
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
داستان زندگی زهره من #زهره هستم بیست و پنج سالم شده بود و خواستگاری نداشتم برخلاف دختر داییم که هفد
داستان زندگی زهره
من #زهره هستم
بیست و پنج سالم شده بود و خواستگاری نداشتم برخلاف دختر داییم که هفده سال نشده کلی خواستگار خوب داشت....
صبح وقتی بیدار شدم هیچ کس خونه نبود .. مشغول تمیز کردن خونه بودم که مامان اومد ..
تو دستش نایلون سیب زمینی و پیاز بود .. گذاشت جلوی در آشپزخونه و همونجا نشست و گفت داشتم با طاهره خانوم حرف میزدم ..
همونطور که میز تلویزیون رو گردگیری میکردم گفتم خب..
باهیجان گفت آدرس یه دعا نویس رو داد تو قزوین ، میگه کارش حرف نداره ...👇
@delkade_matn
#داستان_زندگی
#زهره
جوری که احمد عجله میکرد برای این ازدواج، خودم هم مثل حبیبه خانوم فکر میکردم که تو مضیقه است و خب مثل هر زنی صبح اون روز کلی به خودم رسیده بودم و بهترین لباس و ظاهر رو اماده کرده بودم
هر چند از وقتی که اومده بودم هم احمد هیچ تلاشی نکرده بود که بخواد حتی بهم نزدیک بشه
ولی توقع هم نداشتم شب اول رو تنها بخابم
به اتاق خواب رفتم و برای خودم رختخواب پهن کردم و سعی کردم بخوابم .. صدای احمد رو میشنیدم که برای ملیکا کتاب میخوند ..
حس تنهایی خفه ام میکرد حتی بیشتر از وقتهایی که تنها تو خونه ی مادرم میخوابیدم ..
تلاش کردم زودتر بخوابم که صبح قبل از احمد بیدار بشم و صبحانه رو آماده کنم ..
صبح هنوز هوا کامل روشن نشده بود که با صدای در اتاق از خواب پریدم ..
احمد یه قدم به عقب رفت و آروم گفت ببخشید بیدارت کردم .. میخواستم از کمد لباس بردارم ..
زود از رختخواب بلند شدم و گفتم نه ..بیدار بودم ..الان صبحونه رو آماده میکنم ..
احمد به طرف کمد دیواری رفت و گفت بیا بخواب .. تو محل کارم میخورم فقط ساعت ده ملیکا بیدار میشه ، براش نیمرو درست کن دوست داره ..ناهارم اگه زحمت نیست براش ماکارونی درست کن عاشقشه..
به دیوار تکیه دادم و گفتم اگه ..نخورد چی؟
احمد پیراهنش رو برداشت و اومد روبه روم ایستاد و گفت چرا نخوره ؟ میگم دوست داره...
سرم رو پایین انداختم و گفتم آخه دیروز میوه ها رو ..
احمد لبخندی زد و گفت آهان ..نه بهش گفتم ..بچه اس زهره ..تا حالا شبیه تو ندیده بود ..بهش گفتم آدمها متفاوتن و هر کدوم یه جور خوشگلن ..
دستش رو گذاشت روی شونم و گفت مثل تو که یه جور خاص خوشگلی ..
با این حرفش خون تو رگام دوید و حس کردم گونه هام سرخ شدند ..اولین حرف قشنگ و تعریفش از من بود ..
با خجالت گفتم ممنون ..
دلم میخواست این گفتگو ادامه پیدا کنه و لمس دستهاش رو بیشتر حس کنم ولی احمد به ساعت نگاه کرد و گفت اوه اوه دیرم شد ..من میرم ..حواست به ملیکا باشه ..
از اتاق بیرون رفت و بعد از عوض کردن پیراهنش ، خداحافظی کوتاهی کرد و رفت ..
نفس بلندی کشیدم و اول به اتاق ملیکا سر زدم و بعد از این که مطمئن شدم خوابه تمام خونه رو گشتم میخواستم دقیق بدونم چی داریم و چه وسیله ای کمه تا از جهیزیه ام بیارم ..
دراور رو که میگشتم دو تا از کشوها قفل بود .. کلیدی نداشت .. فکر کردم مدارک مهم رو اونجا نگهداری میکنه و کلیدش دست خودشه ....
ادامه دارد
844.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اقایون عزیز همینکه همسرتون اون لحظه با همون پول براخودش لباس نخریده و شمارو درنظر گرفته، باید ممنونشم باشید😎
❤️
@delkqde_matn