eitaa logo
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
38.6هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
5 فایل
و تو خدای بعیدهایی❤️ #کپی‌از‌سرگذشت‌ها‌حرام‌است‌دوست‌عزیز نکات همسرداری ویژه، سرگذشت های واقعی✔️👌
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روش رفتار با خانمی که از پدرش محبت ندیده است - باید چند برابر محبتی که به فرزندتان می‌کنید را به خانمتان کنید عزیزی @delkade_matn
🍃🍃 🤍 🍃🍃 💑 قابل توجه آقایان: زن از شما فقط گوش دادن به حرف هایش را می خواهـد نه راه حل! 🔸بیشتر مردان نمی دانند که حرف زدن و درد دل کردن برای بالا بردن سطوح اکسی توسین، در مقابله با استرس، به زن کمک می کند. 🔸بدون درک این کشش زیستی، مرد به اشتباه گمان می کند که زن از او راه حل می خواهد، پس حرف زن را قطع می کند تا راه حل هایش را بگوید. 🔸مرد این کار را می کند چون حل کردن مساله یکی از روش های او برای بهبود حال خودش به هنگام فشارها و ناراحتی هاست. 🔸او می پندارد که این کار به زن کمک میکند. حل مساله سطوح تستوسترون مرد را بالا می برد ولی چندان تاثیری بر اکسی توسین زن ندارد. @delkade_matn
30.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پدر و مادر عزیز تربیتِ هماهنگ، به‌معنی افتادن به جانِ بچه نیست! @delkade_matn
26.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺پس از تماشای این کلیپ می‌دانید: - تربیت فرزند از چه سنی آغاز می‌شود؟ - شخصیت کودک و نوجوان در سنین مختلف چطور شکل می‌گیرد؟ @delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راهکاری عالی برای بچه ایی که درس نمیخونه ❤️❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @delkade_matn
🌱 •آیا فرزند همیشه آرام شما، در مهمانی به بچه‌ای بی‌ادب تبدیل می‌شود؟ اگر والدین در خانه رفتار‌های سختگیرانه‌ای داشته باشند و به کودک‌ شان اجازه کودکی کردن ندهند، احتمالا فرزندشان در حضور دیگران به راه‌های مخربی برای جلب توجه متوسل می‌شود. جیغ زدن، تخریب کردن، رفتارهایی که حتی برای خود والدین هم عجیب هستند، همه از کودکانی سر می‌زنند که به خاطر سخت‌گیری‌های والدین‌شان، در خانه محدود هستند و در حضور دیگران، می‌خواهند همه محدودیت‌ها را از بین ببرند و رفتار والدین‌شان را تلافی کنند. ❤️ @delkade_matn
گاهی خراب کردن پل ها چیز بدی نیست. چون باعث میشه نتونی به جایی برگردی که از همون اول هم  نباید قدم میگذاشتی... ❤️ @delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 همه زوجین باید بدانند برخی کلمات در زندگی مشترک قبح دارند و استفاده از آن ممنوع است ⛔️ 🔸 محسن پوراحمدخمینی|روان‌شناس @delkade_matn
♦️جمله‌هایی که زنان دوست دارن از زبان شوهرانشان بشنوند😍 🔹تو از دوستای دیگه ات خوشگلتری 🔹تو مادر ایده آلی میشی 🔹تو واقعا باهوش و جذابی 🔹می‌خوام همه عمرمو با تو سپری کنم 🔹تو بهترین دوست منی 🔹تو در معاشقه فوق العاده‌ای 🔹من همیشه باهاتم 🔹شام بریم بیرون 🔹بپوش بریم خرید 🔹پول ریختم به حسابت 🔹دوست دارم... ❤️❤️ @delkade_matn
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با م
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با مادرم به سرزمین مادریش یعنی ایران برم. بعد از اون همه کشمکش و بحث دعوای مادرم سر جدایی که من رو حسابی کلافه کرده بود تا به پارتی و مهمونی و هرچی خلاف هست رو بیارم، با مادرم به ایران رفتیم، حتی فکرشم نمی کردم که یه دختر ایرانی بخواد من و این همه تغییر بده... اون حجاب و صلابتش، اون چشمای معصومش قلب من و نشونه رفته بود. پسر بی بند و باری بودم ولی اون دختر ایرانی شد همه ی وجودم😍... فکر می کردم ساده به دستش میارم ولی اون واسم شرط داشت، یه شرط... سرگذشت‌کارن👇 رفتن به قسمت‌اول https://eitaa.com/delkade_matn/15295 @delkade_matn
طاقت دیدن اشکاشو نداشتم، می تونستم بفهمم که چی بهش گذشته، اومد و کنارم نشست، سرشو روی دستم گذاشت، شونه هاش می لرزید، قلبم با دیدن این حالش داشت از جاش کنده می شد، دست دیگه ام و که سِرم بهش وصل بود رو به سختی بالا آوردم و روی شونه اش گذاشتم تا آروم بگیره، ولی نشد، با صدای خفه ای گفت: - بذار خودم و خالی کنم، دارم خفه میشم زهرا! بغض سنگینی گلومو گرفت و من هم بی صدا اشک ریختم، دردم خودم نبودم، دردم کارن بود که به این حال افتاده بود، بعد از چند دقیقه بالاخره سرشو بالا آورد، پلکای ورم کرده و چشمای قرمزشو بهم دوخت، در حالی که روی سرم دست می کشید و نوازش می کرد، چشمهاش پر اشک شد، لبهاش رو بهم می فشرد تا خودشو کنترل کنه. نگاشو به سِرم توی دستم دوخت و نفس عمیقی کشید، دوباره نگاش به چشمام برگشت. - خوبی قربونت برم؟ سرم و تکون دادم، منم‌مثل خودش شده بودم، نمی تونستم حرف بزنم، حرف زدن برام خیلی سخت بود. پوفی کشید و محکم‌ چشماشو رو هم فشرد. - اگه حال تو اینه، اگه بچمون سقط شد، مقصر تمامش منم، مقصرش گذشته ی سیاهیه که برای خودم ساخته بودم. - همین که تو پشیمونی برای من کافیه. دوباره حرکت دستشو روی موهام حس کردم. - میترسم که تاوانش از این سنگین تر باشه! میترسم از دستت بدم، لحظه ای نیست که‌بهت فکر نکنم، زود خوب شو، این بیمارستان لعنتی داره جون من و میگیره. چشماشو باز رو هم فشرد و سرشو پایین انداخت، خیلی نگرانش بودم، اون اصلا خوب نبود.
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
داستان زندگی زهره من #زهره هستم بیست و پنج سالم شده بود و خواستگاری نداشتم برخلاف دختر داییم که هفده
داستان زندگی زهره من هستم بیست و پنج سالم شده بود و خواستگاری نداشتم برخلاف دختر داییم که هفده سال نشده کلی خواستگار خوب داشت.... صبح وقتی بیدار شدم هیچ کس خونه نبود .. مشغول تمیز کردن خونه بودم که مامان اومد .. تو دستش نایلون سیب زمینی و پیاز بود .. گذاشت جلوی در آشپزخونه و همونجا نشست و  گفت داشتم با طاهره خانوم حرف میزدم .. همونطور که میز تلویزیون رو گردگیری میکردم گفتم خب.. باهیجان گفت آدرس یه دعا نویس رو داد تو قزوین ، میگه کارش حرف نداره  ...👇 @delkade_matn
بعد از صبحونه دادن به ملیکا ، روی مبل ولو شده بودم و خیره بودم به سقف.. با تکونهای ملیکا از فکر بیرون اومدم ملیکا دستش رو گذاشته بود رو شکمش و گفت گشنمه .. ساعت چهار بود و هنوز بهش ناهار نداده بودم .. دلم براش سوخت.. سریع سالاد ماکارونی درست کردم و دادم بهش شام رو هم آماده کردم دوباره روی مبل دراز کشیدم مثل هر شب ساعت هشت احمد در رو باز کرد و وارد شد .. همونطور که دراز کشیده بودم سلام دادم.. روبه روم ایستاد. چند دقیقه بعد با فاصله ازم نشست و گفت زهره... دلخور نگاهش کردم .. نگاهش رو پایین انداخت و گفت نمیدونم چی گفتم و چی کار کردم فقط..میدونم که دیدی من... نزاشتم حرفش رو تموم کنه و گفتم حرفی نزدی فقط کاش قبل از عقد بهم میگفتی ... نفسش رو با آه بیرون داد و گفت ای بابا. ..تو حساس بودی میپرسیدی... نمیخواستم باهاش سر این موضوع بحث کنم بدون حرفی بلند شدم و به آشپزخونه رفتم و شام رو آماده کردم .. تمام اون شب ، به غیر از وقتهایی که ملیکا حرف میزد و گهگاه ما جوابی میدادیم ، خونه رو سکوت فراگرفته بود .. میدونست دلخورم و توقع داشتم احمد قدمی برای رفع این دلخوری برداره ، ولی از سکوت من استقبال کرده بود .. موقع خواب شب بخیر کوتاهی گفت و به اتاق ملیکا رفت .. همونطور که روی مبل نشسته بودم رفتنش به اتاق رو نگاه میکردم و فکر کردم من کجای زندگیشم .. من با چه فکری پا تو این خونه گذاشتم و احمد با چه فکری با من ازدواج کرد ..که فقط پوزه داییش رو به خاک بماله.. بگه هستند زنهایی که به راحتی با من زندگی کنند ..با تمام معایب من... تو همین مدت کم از این همه بی توجهی و نادیده گرفته شدن از طرف احمد، به ستوه اومده بودم .. از روز اول میدونستم عاشقم نیست و ازدواجمون بر پایه علاقه نیست ولی فکر میکردم میتونم به خودم علاقه مندش کنم ..اما زهی خیال باطل.. تا نیمه های شب ، به همون حالت تو تاریکی نشسته بودم و غرق افکار خودم بودم که احمد با چشمهای خوابالو از اتاق بیرون اومد و به دستشویی رفت .. موقع برگشت متوجه ی من شد و آروم گفت هنوز بیداری؟ همین رو گفت و به اتاق رفت .. چقدر دلم یه همصحبت میخواست .. چقدر تنهایی سخت تره وقتی که به ظاهر همسر و همراه داری... کاش راه برگشت داشتم .. به اتاقم رفتم و خوابیدم ... تمام روزهای بعد جو سنگینی تو خونه بود.. نه من تلاشی میکردم برای دلبری و لوندی ، نه احمد تلاشی میکرد برای هم کلامی .. هر جمعه صبح زود احمد بیدار میشد و با شوق به خودش میرسید .. خوشحالی رو تو چشمهاش میدیدم .. خوشحالی دیدار دوباره لیلا... و قلب من در تمام اون لحظات آتش میگرفت از حسادت... با شوق میرفت ولی شبها ، عصبی و ناراحت برمیگشت و دوباره تو اتاق خواب و عکسها رو نگاه میکرد. نزدیک سه ماه از عقدمون میگذشت .. هنوز به کسی، حرفی در مورد رابطمون و شرایطم نگفته بودم .. مامان هر بار که من و میدید میگفت مبادا جلوگیری کنی.. بزار زودتر حامله بشی و من تو دلم به این فکر مامان میخندیدم .. فقط منتظر معجزه بودم و معجزه برای من ازدواج لیلا بود.. مطمئن بودم اگر لیلا ازدواج کنه احمد ازش دلسرد میشه و من برای این اتفاق هر روز و هر لحظه دعا و نذر میکردم .. نامزدی رضا بود و من بیشتر به خونه ی مامان میرفتم .. احمد اجازه نمیداد ملیکا رو همراه خودم ببرم و میبرد پیش مادرش.. من از این دیدارهاشون عذاب میکشیدم ولی کاری از دستم بر نمی اومد.. رضا و مریم عقد کردند و قرار شد بعد از ازدواج طبقه ی بالای خونه ی مامان زندگی کنند.. مریم دختر مهربون و متینی بود و همگی دوسش داشتیم .. شب وقتی از مراسم جشن عقد به خونه برگشتیم احمد بعد از پیاده کردن من به دنبال ملیکا رفت .. برگشتشون خیلی طول کشید و من نگران شده بودم .. نه شماره ای از خانواده اش داشتم نه آدرسی ... از استرس ناخنم رو توی دستم فشار میدادم و زل زده بودم به حرکت سریع عقربه های ساعت... در باز شد و ملیکا با بادکنک قرمز قلبی شکلی که تو دستش بود وارد شد .. سریع بلند شدم و گفتم کجا موندید مردم از دلشوره.... ملیکا بادکنک رو به سمتم گرفت و گفت ببین مامان بادکنکشو داد به من .. نگاهی به بادکنک انداختم روش به خارجی نوشته بود تولدت مبارک .. لبخند تصنعی زدم و پرسیدم تولد مامانت بود؟ نگاهی به احمد انداختم که به اتاق من رفت .. ملیکا گفت آره .. بابام واسش گل خریده بود و ... احمد از اتاق بیرون اومد و با تشر گفت ملیکا...چی گفتم بهت؟ ملیکا لب ورچید و به اتاق خودش رفت .. احمد یه چیزایی رو تو یه نایلون گذاشت و به سمت در رفت .. با عصبانیت گفتم تو که میخواستی واسش گل بخری چرا .. نموند بقیه حرفم رو بزنم ..بیرون رفت و چند دقیقه دیگه برگشت .. چیزی تو دستش نبود.. جدی و خشک کنارم نشست و گفت زهره میخوام باهات حرف بزنم ولی خواهش میکنم سکوت کن و تا آخرش گوش بده... ادامه دارد
🌱 ۶ روش برای حفظ آرامش هنگام گفت‌وگوهای کاری 1⃣ علائمی رو که بحث سالم شما رو وارد جریان غیرسازنده و مخرب می‌کنه، شناسایی کنید. 2⃣ به فرد مقابل، نشون بدید که به او اهمیت می‌دید. به جای این که نگرانی‌های افراد رو به عنوان انتقاد برداشت کنید، گاهی با در سمتی از میز بنشینید که او نشسته. 3⃣ اگر در وضعیتی هستید که با به اشتراک گذاشتن اطلاعات طرف مقابلتون، آگاهی زیادی کسب نکردید، تمایل‌تون رو برای کسب اطلاعات بیشتر نشان بدید. 4⃣ یکی از بهترین روش‌هایی که می‌تونید اعتماد دوباره روپبه دست بیارید، اینه که هراسی از زیر سوال رفتن و حساس بودن شرایط نداشته باشید. این موضوع کمک می‌کنه تا به فرد مقابل نشون بدید که تصمیم‌گیری ریشه در علتی که می‌دنستید، داشته. 5⃣ همدلی ایجاد کنید و پل ارتباطی بسازید 6⃣ حتی اگر اختلاف نظر دارید، با احترام صحبت کنید. ❤️❤️ @delkade_matn
💠 علیه السلام: 🔹إنَّ اَلْحَرَامَ لاَ يَنْمِي وَ إِنْ نَمَى لاَ يُبَارَكُ لَهُ فِيهِ وَ مَا أَنْفَقَهُ لَمْ يُؤْجَرْ عَلَيْهِ وَ مَا خَلَّفَهُ كَانَ زَادَهُ إِلَى اَلنَّارِ 🔸همانا حرام رشد نمى كند و اگر هم رشد كند، بركت ندارد، و اگر آن را انفاق كند، پاداشى نمى برد، و آنچه بر جاى مى گذارد، توشه اش به سوى آتش خواهد بود 📗 الكافي ج5 ص125 @delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 حدیث | عاقبت نافرمانی والدین 💠 الإمامُ الهادیُ عليه السلام: 🔸 العُقوقُ يُعثِبُ القِلَّةَ، و یُؤَدّی إلَی الذِّلَّةِ. ✍️ نافرمانی والدین، تنگدستی می آورد و به ذلّت می کشاند. 📚 بحارالأنوار، ج۷۴، ص۸۴. 🏴 سالروز شهادت جانگداز حضرت علی النقی، علیه السلام را تسلیت می‌گوییم. @delkade_matn
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
‌ ‌‌‎‌⠀‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌سیروان پسر رستم خان... پنهانی و
‌ ‌‌‎‌⠀‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌سیروان پسر رستم خان... پنهانی و بدور از چشم اهالی ده و خانواده هایشان دختر دشمن پدرش، حاج محمود را محرم خود میکند 🍃 @delkade_matn
-صبر کنید بگم صابر برسوتتون... برگشت و صدایش زد. سیروان که حسابی نگاهش روی صورت‌ام مانده بود و انگار خشک اش زده بود، سر تکان دادو گفت: - خودم میرسونمشون خان بابا! خان پس از تک خنده ای تیکه دار نگاه به پسرش دادو گفت: - تو خانزاده ای پسر! حیفِ راننده ی رعیت شی... حرف خان همچون تیری بر مغزم اصابت کرد و به حرفم آورد: - حق نداری توهـ. ین کنی! مادر باز. ویم را در دست‌اش فشـ. رد و زیر لب پچ زد: - هیـ س بچه! میخوای سرمـ. ـون و به بـ. اد بدی؟؟؟ رستم خان برگشت و بهت زده نیشخندی زدو گفت: - فکر می‌کردم چون قیافت شبیه مادرته حـ جب و حــ. یاشو هم به ارث بردی...مثل اینکه اشتباه می‌کردم... - برعکس مادرم که لام تا کام حرفی نمیزنه که مبادا اوضاع قاراشمیش شه، من خوب بلدم از پس آدمای خودخواه و پر فیس و افاده بربیام! سیروان دندان روی هم می‌فشرد و نا محسوس ابروهایش بالا می‌پرید که مانع ام شود، اما من بی باک رو به پدرم گفتم: - بابایی میشه زودتر بریم؟ آرام نگاهم را روی چهره ی نا آرام پدر گرداندم که رستم خان گفت: - بجای تشکرته دختره ی خیره سر؟؟؟ باید دکتر خبر نمی‌کردم تا بیوفتی بمیری...بودن دختری به پرـ ویی و زبون درازی تو مایه ی نـــ. نگه یه ایل و تباره، چه برسه به پدرو مادر...
از تشویق کردن کار خوب فرزندتان نترسید، از احترام گذاشتن به فرزندتان و از بخشیدن خطاهای فرزندتان نترسید، از بی اعتنایی به کار بد اما بی خطر او واز اشتباهاتش نترسید، از بهانه گیری های گاه و بیگاه فرزندتان، از دادن عشق بی قید و شرط به او نترسید، از آزادی دادن معقول به فرزندتان نترسید، زیرا فرزندتان لوس نخواهد شد. اگر به فرزندتان اجازه ندهید به حق کسی تجاوز کند یا به خود و دیگران صدمه بزند، با دادن احترام، عشق، محبت، بخشش، گذشت و تشویق فرزندتان ضعیف و لوس نخواهد شد بلکه فرزندتان خواهد شکفت و حرمت نفس و اعتماد به نفس در او نهادینه خواهد شد. @delkade_matn