eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
1. عصر خلافت هارون الرشید بود، سلیمان جعفری از حضرت رضا(ع) پرسید: «نظر شما درباره‌ی کارمندی در دستگاه سلطان (هارون) چیست؟» امام رضا(ع) چنین پاسخ داد: «الدُّخُولُ فِی اَعمالِهِم وَ العیُونُ لَهُم وَ السَّعْیُ فِی حَوائِجِهم عَدِیلُ الکُفرِ، وَ النَّظَرُ اِلَیهِم عَلَی العَمدِ مِنَ الکَبائِرِ الَّتی یُستَحَقُّ بِهَا النَّارُ: ورود در کارهای آنها (طاغوتیان) و کمک به آنها، و کوشش در تأمین نیازهای آنها هم‌طراز کفر است، و توجّه عمدی به آنها از گناهان بزرگی است که سزای آن، آتش دوزخ است.» 2. یکی از شیعیان به نام حسن بن حسین انباری می‌گوید: «برای حضرت رضا(ع) در ضمن نامه‌ای نوشتم: کارمند دولت عباسیان هستم، آنها فهمیده‌اند که من شیعه می‌باشم، و مرا تهدید نموده‌اند... .» امام هشتم(ع) در پاسخ نوشت: «از خوف و خطری که متوجّه تو شده با خبر شدم، اگر تو می‌دانی که هرگاه در این شغلِ کارمندی، کاری که رسول خدا صلی الله علیه و آله به آن امر کرده انجام می‌دهی، و کمک و یاریت به شیعیان می‌رسد، و نسبت به رسیدگی امور مؤمنان فقیر کوشا هستی، به طوری که در صف آنها به شمار می‌آیی، در این صورت (به تو اجازه داده می‌شود و) این کارهای نیکت شومی کارمندی دولت عباسیان را جبران می‌کند، و در غیر این صورت، هرگز اجازه ادامه‌ی کارمندی برای تو نیست.» 3. یکی از شیعیان به نام حسن بن شاذان که از طرف طرفداران دولت عبّاسی مورد آزار قرار گرفته بود، نامه‌ای برای حضرت علی بن موسی الرضا(ع) فرستاد و در ضمن آن، از آزار دشمنان شکایت کرد، امام رضا(ع) در پاسخ او چنین نوشت: «خداوند با دوستان ما عهد و پیمان بسته که در برابر دولت باطل، صبر و مقاومت کنند، طبق فرمان خدا، صبر و استقامت کن.» سپس در پایان‌نامه از انتقام حضرت مهدی قائم آل محمّد (ص) سخن به میان آورد که هم مایه‌ی دلگرمی دوستان بود، و هم هشداری به مخالفان، فرمود: «فَلَو قَد قامَ سَیِّدُ الخَلقِ، لَقالُوا: «یا وَیلَنا مَن بَعَثَنا مِن مَرقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحمنُ وَ صَدَقَ المُرسَلُونَ: هرگاه سرور خلایق (حضرت مهدی) قیام کند مخالفان (در برابر حکومت به قدری ذلیل شوند که) می‌گویند: ای وای بر ما چه کسی ما را از خوابگاهمان برانگیخت (آری) این همان است که خداوند رحمان وعده داده و فرستادگان او راست گفتند.» (یس ـ 52) 💖💖💖💖💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
شبتون بخیر التماس دعای فرج 💖💖💖💖 ✨🌙🌟✨🌙🌟✨🌙🌟
بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو 💖💖 دعای روز دهم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم االلهمّ اجْعلنی فیهِ من المُتوکّلین علیکَ واجْعلنی فیهِ من الفائِزینَ لَدَیْکَ واجْعلنی فیهِ من المُقَرّبینَ الیکَ بإحْسانِکَ یاغایَةَ الطّالِبین. خدایا، مرا در این ماه از توکل کنندگان و از رستگاران نزد خود و از مقرّبان درگاهت قرار بده، به احسانت ای نهایت همت جویندگان. 🌹💖🌟🌹💖🌟🌹💖🌟
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110 <====🍃🌺🌻🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💖🇮🇷ایران زیبا🇮🇷💖🍃 🍃🌸سلام روزتون سرشار از عشق به خوبیها ودر شادی و سلامتی همراه با عزیزاتون... ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110 <====🍃🌺🌻🍃====>
تا دلم غافل ز آقا می شود! پای من سوی گنه وا می شود…. تا مرا نفسم به ذلت می کشد! مهدی زهرا خجالت می کشد…… کار من تنها دل آزردن شده…… کار مولا خون دل خوردن شده……. روز و شب گویم به خود با واهمه !! من چه کردم با عزیزفاطمه …..!!! اللهم عجل لولیک الفرج ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110 <====🍃🌺🌻🍃====>
🕰 از حرفم خوشش نیامد. گره‌ایی به ابروهایش انداخت و به روبرو خیره شد. بعد آرام گفت: –منظورتون اینه باید عیب من بزرگتر باشه؟ از آینه نگاهش کردم. –خیلی بزرگتر و وحشت‌ناک تر. با دهان باز نگاهم کرد. –اونوقت برای چی؟ دوباره حرفی زده بودم که نیاز به توضیح داشت و من نمی‌توانستم دلیلم را بگویم. باید یک جوری جمع و جورش می‌کردم. کمی مِن و مِن کردم. –آخه چون، من مدام از خواستگارام ایراد گرفتم و ردشون کردم. دیگه به خانوادم قول دادم که ایرادای الکی نگیرم. –خب معتاد بودن چطوره؟ فکر نکنم دیگه این الکی باشه. "وای خدایا چطوری بهش بگم که برای من معتاد بودن هم دیگه عیب نیست. ولی اینم دیگه آتیش زده به مالش‌ها، نه به خودش زده . " عمیق نگاهش کردم. –اصلا شبیهه معتادا نیستید. خیلی سرحالید. لبخند زد. –الان دیگه معتادا مثل قدیما موفنگی نیستن. همینجوری مثل منن. "خدا نکنه که تو معتاد باشی." –خب آخه بهشون بگم از کجا فهمیدم که شما معتاد هستید. یه چیز دیگه این که ما همسایه‌ایم و بعدا ممکنه خبر بپیچه که معتادید و برای خودتون بد بشه. تازه اول از همه هم مادرتون ممکنه از طریق بیتا خانم بفهمن و ناراحت بشن. سرش را به علامت تایید حرفهایم تکان داد. نزدیک مقصد شدیم. سر خیابان ترمز کرد. –ما رو با هم نبینن بهتره. وگرنه ممکنه لو بریم که در حال نقشه کشیدن هستیم. برای اون قضیه هم بالاخره یه کاریش می‌کنیم. پیاده شدم و همین که خواستم خداحافظی کنم دختر همسایه‌ی طبقه‌ی بالاییمان را دیدم که با نگاه متعجبی به طرف ما می‌آمد. سرم را از شیشه‌ی ماشین داخل بردم و لبم را به دندان گرفتم. –آقا راستین لو رفتیم. او هم با چشم‌های گرد شده نگاهم کرد. –چطوری؟ چی شده؟ با چشم‌هایم به دختر همسایه اشاره کردم. –دختر همسایمونه. خیلی خونسرد جواب داد؛ –منم فکر کردم پدر و مادرت ما رو دیدن. به اون که مربوط نمیشه. پوفی کردم و صاف ایستادم. ستاره لبخندی که هزاران حرف را داخلش بغچه کرده بود تحویلم داد و همانطور که دست پسر کوچکش را گرفته بود و چادرش را محکم‌تر دور خودش می‌پیچید با خوشرویی سلامی کرد و از کنارم گذشت. من هم با سر جوابش را دادم. "خدایا چی میشد حالا این من رو نمیدید." –اُسوه خانم. با شنیدن صدایش یک لحظه قلبم ایستاد. خم شدم. دو گوی سیاهش را به من دوخت. –شماره من رو داشته باشید اگر خبری چیزی شد من رو در جریان قرار بدید. یه تک زنگ هم به شمارم بزنید که شمارتون بیفته. راستی در اولین فرصت زنگ میزنم بیایید شرکت تا در مورد وعده‌ایی که دادم با هم حرف بزنیم. ما یه حسابدار می‌خواهیم. اگه کمک کنید خوشحال میشم. صندوق داری برازنده شما نیست. از حرفش ذوق کردم. بعد از ذخیره کردن شماره‌اش گفتم: –حتما در موردش فکر می‌کنم. بعد از تمام شدن کارم در فروشگاه به طرف خانه راه افتادم. در دلم دعا می‌کردم که ستاره به مادرش حرفی نزنده باشد البته دختر خوبی بود. در پارک توی پیاده روی‌ها همدیگر را می‌دیدیم. دوستی مختصری با هم داشتیم. من گاهی اوقات مرخصی می‌گیرم و یک روز را برای خودم اختصاص می‌دهم و به پیاده روی میروم. چون اگر این کار را نکنم. مرخصی‌ام خود به خود سوخت می‌شود. با دیدن پسر تپل و سرحال ستاره یاد پسر همسایه‌ی طبقه‌ی پایینمان افتادم. مادر می‌گفت با پسر ستاره هم سن هستند ولی خیلی زار و نحیف بود. همه میگن گوشت قرمز مضراست، ولی من تا حالا نشنیده بودم که یکی سلامتی‌اش وابسته به گوشت باشد. راهم را کج کردم و به طرف قصابی رفتم. به‌نیت این که راستین از حرفش برگردد و ازدواج ما سر بگیرد، سه کیلو گوشت خریدم. وقتی کارت کشیدم با دیدن قیمت دود‌، از سرم بلند شد. "خدا بگم چیکارت کنه دولت تدبیر، آخه این چه وضعه." به سوپر مارکتی رفتم و کارتن کوچکی گرفتم و گوشت را داخلش گذاشتم. بعد کمی پیاده روی کردم تا به آژانس سر چهار راه رسیدم. آدرس همسایه‌ی طبقه‌ی پایینمان را روی کاغذی نوشتم و سپردم که حرفی از فرستنده نزنند. وقتی می‌خواستم کارتن را تحویل دهم دیدم درش کمی باز است. "سه کیلو گوشته‌ها شوخی نیست." چسب نواری از مسئول آژانس گرفتم و تا می‌توانستم با چسب استتارش کردم. جلوی در خانه که رسیدم پری خانم در حال گرفتن بسته بود و در مورد نشانی فرستنده بیچاره راننده را سوال پیچ می‌کرد. سلامی کردم و وارد شدم. امینه در آپارتمان را باز کرد. –مبارکه، مبارکه، بالاخره توام عروس شدی. بی تفاوت وارد شدم. – چیه؟ نکنه پشیمون شدی؟ لبخند زورکی زدم. –هیچی بابا. من هنوز مطمئن نیستم. باید بازم با پسره صحبت کنم.مبهوت نگاهش را بین من و مادر چرخاند. –مامان این چی میگه؟ مادر پشت چشمی برایم نازک کرد و گفت: –دیونه شده. –من رو باش که تا مامان خبر داد از خوشحالی کارم رو ول کردم امدم اینجا. –از 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @delneveshte_hadis110
♦️سخن از یک نامِ غریب است. نامی که در بین اسامی دختران ایرانی هر روز کمتر می شود؛ نام یک مادر؛ مادر مهربان همه ما. 🔹 خانم بزرگواری که رسول خدا، برای وفات او، به جای روز عزا، "سال حزن و غم" اعلام کرد؛ عام الحزن! 🔹او قبل از ازدواج دوشيزه اي ثروتمند، با شکوه و فخامت و جلال بود و بسیار زیبا و گرامی؛ او را اهل مکه، ملکه ی عرب نامیده بودند و به جهت نجابت و عظمتش مورد احترام همگان بود. 🔹او اولین همسر پیامبر خداست؛ او اولین زن مسلمان است؛ او اولین نمازگزار به همراه پيامبر خدا و اميرمومنان است؛ او در تصدیق و تایید نبوت رسول خدا، کوتاهی نکرد. 🔹او مادر فرزندان رسول خدا است؛ مادر فاطمه اطهر س 🔹رسول خدا در بین تمام زنان خلقت فقط خدیجه کبری و دخترش فاطمه زهرا و آسیه و مریم را "انسان کامل" نامید. او در تمام مکارم اخلاق بی همتا بود. لذا بارها بعد از وفات خدیجه -حتی به همسران خود- می فرموند: خدیجه و أینَ مثلُ خدیجه؟ ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110 <====🍃🌺🌻🍃====> 🏴🏴🏴
2785634.mp3
8.62M
💠روضــــــــــه حضرت خدیجه'سلام الله علیها' 🎙حاج مهدی رسولی ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110 <====🍃🌺🌻🍃====>
بخندید😊 همہ مشکل دارند… من دارم، شما هم دارید… همہ بدبختی داریم، گرفتارے داریم و این موضوع تابع محل جغرافیایے آدمہا هم نیست… یاد بگیرید بخندید بہ ریش دنیا و مشکلات بخندید بہ بدبختےها بخندید… بہ خودتان بخندید… دو بار اولش سخت است، اما کم کم عادت مےکنید و مےبینید کہ رابطہ‌ی خنده و گرفتارے، مثل رابطہ‌ی خیار است و سوختگے پوست درمانش نمےکند اما دردش را کم مےکند... ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110 <====🍃🌺🌻🍃====>
⭕️لطف و محبت جالب خداوند به بنده های روزه دار! ☀️خدا قبل از عالم تشریع، رزقی را برای بنده‎ای مثلاً در روز ماه رمضان بریده است. ✅حالا او در روز ماه رمضان فراموش می‎کند که روزه است و آن غذا را می‎خورد... ♨️بعداً یادش می‎افتد که روزه بوده است. نه روزه‎اش باطل است و نه قضا دارد. 🌸 این خدا بود که این فراموشی را بر او مسلّط کرد تا رزقی را که برای او مقدّر کرده بود، به او بخوراند. 🌺 امیرالمؤمنین علیه السّلام می‎فرماید: « وقتی خداوند امری را اراده کند، عقل عبد را می‎گیرد و آن کار را به دست او جاری می‎کند، بعد عقلش را به او باز می‎گرداند ». ✨ بسیاری از خیراتی که خدا به ما رسانده، این‎گونه بوده است والاّ اگر به عقل خودمان بود، آن کار را نمی‎کردیم. 👤 مرحوم حاج میرزا اسماعیل دولابی 📙 مصباح الهدی تٱلیف استاد مهدی طیّب ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110 <====🍃🌺🌻🍃====>
شب های ماه رمضان را برای خواندن نماز شب از دست ندهیم.... 🌸آیت اللہ بهجت(رہ) : ✅شب که انسان می خوابد، ملائکه موکل بر انسان، او را برای نماز بیدار می کنند. ⛔و بعد چون انسان اعتنا نمی کند و دوباره می خوابد باز او را بیدار می کنند. دوباره می خوابد، باز او را بیدار می کنند… ♦️این بیداری ها تصادفی و از روی اتفاق نیست، بلکه بیداریهای ملکوتی است که به وسیله فرشتگان انجام می گیرد. 🎁اگر انسان استفاده کرد و برخاست، آنها تقویت و تایید می کنند و روحانیت‌می دهند. وگرنه متأثر می شوند و کسل برمی گردند. 🌼اگر از خواب برخاستید آن ملائکه را که نمی بینید، اقلاً به آنها سلام کنید و تشکر نمایید! ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110 <====🍃🌺🌻🍃====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
حتمآ انجام بدید ارسالی یکی از اعضای محترم کانال             @hedye110 🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
سحر دهم_ یا مبدل.mp3
8.48M
🌟نگاهی متفاوت و لطیف به یک اسم از أسماء جوشن کبیر .... سحر دهم ؛ اسم شریف ¤ واحد مؤسسه منتظران منجی ـ با صدای "سامان کجوری" ـ آهنگسازی "یحییٰ عباسی " ـ تنظیم " امید اردلان " ـ و به قلم "سپیده پوررجب" ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110 <====🍃🌺🌻🍃====>
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110 <====🍃🌺🌻🍃====>
.... رمضـان آمد و امّا خبـر از يار نشد گره ای بهر خدا باز از اين كار نشد خاك هجران و مَحَن، بر سر و رويم ريزم بار ديگر دل من، لايق ديـدار نشد ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110 <====🍃🌺🌻🍃====>
شبتون بخیر التماس دعای فرج 💖🌟🌙✨💖🌟🌙✨💖
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو 🌟🌟🌟 دعای روز یازدهم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ حَبّبْ الیّ فیهِ الإحْسانَ وکَرّهْ الیّ فیهِ الفُسوقَ والعِصْیانَ وحَرّمْ علیّ فیهِ السّخَطَ والنّیرانَ بِعَوْنِکَ یا غیاثَ المُسْتغیثین. خدایا، در این ماه نیکی را پسندیده من گردان و نادرستی ها و نافرمانی ها را مورد کراهت من قرار ده و خشم و آتش برافروخته را بر من حرام گردان، به یاری ات ای فریادرس دادخواهان. 💖🌟🌹💖🌟🌹💖🌟🌹
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110 <====🍃🌺🌻🍃====>
عید است ولی بدون او غم داریم عاشق شده ایم و عشق را کم داریم ای کاش که این عید ظهورش برسد این گونه هزار عید با هم داریم         ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110 <====🍃🌺🌻🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این صبح زیـــبا هم خدا هست هم نور زیـــبایی و هم عشق آفـــتابِ مهربانی؛ ارزانی پلک گشوده تان همهمه‌ٔ پرندگان نیکبختی شادی بخش بامدادتان درود صبحتون به شادی و خیر روز تون مملو از عشق و مهر ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110 <====🍃🌺🌻🍃====>
✍آیت الله فاطمی نیا: ✅ما که اهل دزدی نیستیم ، شراب که نمیخوریم ، ربا که نمیگیریم ، پس مشکل از کجاست ؟ 🌸مشکل بیشتر ما از ناحیه زبان هاست. 👈وقتی در خانه ات به فرزندت سر یک موضوع ساده میگویی خفه شو ! داری دل بچه را میشکنی ، حواست هست؟ وقتی شخصی اشتباهی میکنه یا حرف ناپسندی میزند ، جوابشو با خوش رفتاری بده . حضرت باقر فرموده از زندگی دو قسم را نبین و یک قسم را ببین_یعنی زیرکی نکن . 👈ازش میپرسن فلانی چطور آدمیه ؟ میگه نماز میخونه ، اهل دعا و زیارت عاشوراست ، آدم خوبیه ولی یکم بداخلاقه ! اصلاً مومنی که بداخلاقه به درد نمیخوره . انسان باید با صفا باشه . انسان بی صفا به درد نمیخوره.. ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110 <====🍃🌺🌻🍃====>
👌 فردی هنگام راه رفتن، پایش به سکه ای خورد. تاریک بود، فکر کرد طلاست!✨ کاغذی را آتــــ🔥ـــش زد تا آن را ببیند. دید ۲ ریالی است!! بعد دید کاغذی که آتش زده، 💶 هزار تومانی بوده!! 🕳 گفت: چی را برای چی آتش زدم! ✅🗝 و این حکایت زندگی خیلی از ماهاست، که چیزهای بزرگ را برای چیزهای کوچک آتش میزنیم و خودمان هم خبر نداریم!😔 💢اعمالمان را با یک حرف 💢(تهمت، غیبت، دروغ، ریا و ...) 💢آتش نزنیم. ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110 <====🍃🌺🌻🍃====>
🕰 –تو مگه تازه آشتی نکردی؟ باز اون شوهر و بچت رو ول کردی امدی اینجا؟ –ول نکردم. اونام میان. من امده بودم این نزدیگی خرید کنم. وقتی مامان زنگ زد خریدم رو ول کردم امدم ، به اونام گفتم خودشون بیان. شامم در خدمت شماییم. وارد اتاقم شدم. حوصله هیچ کس را نداشتم. ولی مگر میشد به امینه بگویم برود، می‌خواهم با درد جدیدم تنها باشم. با خودم فکر ‌کردم موضوع را با خواهرم در میان بگذارم. چون ممکن بود ستاره دختر همسایه مان دیر یا زود مرا لو بدهد. ولی به راز داری‌ امینه اعتماد نداشتم. شاید با خود ستاره در میان بگذارم بهتر باشد. می‌توانم از او بخواهم که به کسی چیزی نگوید. ستاره متاهل بود و در هفته سه روز پسرش را پیش مادرش می‌گذاشت و به باشگاه میرفت. مربی بود. مدام هم هر کسی را میدید توصیه به ورزش و به خصوص پیاده روی می‌کرد. خودش هم روزهایی که کلاس نداشت مادرش را به زور به پیاده روی می‌برد. گاهی هم در همان باشگاه ماساژ انجام میداد. امینه وارد اتاق شد و مشکوک نگاهم کرد. روی تخت نشست. –چی شده؟ من فکر کردم وقتی ببینمت از خوشحالی بال درآوردی. مامان یه چیزایی می‌گفت. –چیزی نشده. فقط میخوام دوباره باهاش حرف بزنم. آخه اون دفعه درست حرف نزدیم. اصلا بد حرف زد. می‌خوام بیشتر بشناسمش. نکنه از این مردای زور گو و بد اخلاق باشه. امینه پوزخند زد. –تو که گفتی هر جور باشه جواب من مثبته. از روی تخت بلند شدم. –حالا من یه چیزی گفتم. –اگه بد‌ حرف زد پس چرا همون موقع چیزی نگفتی؟ –خب اون موقع هول شده بودم. تو این چند روز بیشتر فکر کردم. دیدم زندگی با دعوا و بی اخلاقی فایده‌ایی نداره. از نگاه امینه معلوم بود که حرفهایم برایش قابل باور نیست. –یعنی میخوای بگی یهو اینقدر عاقل شدی؟ پشت چشمی برایش نازک کردم. –ولی اُسوه یه چیزی بگم؟ –مثلا اگه من بگم نگو نمیگی؟ –چرا میگم. –خب پس چرا می‌پرسی؟ –حالا ما یه بار خواستیم به خواهر بزرگترمون احترام بزاریما، ببین خودت نمیخوای... –خیلی خب بگو دیگه. لبخند کجی زد. –به نظر من جوابت مثبته. تو ازش خوشت امده، از چشات معلومه. از حرفش دلم ریخت ولی سعی کردم هیجان درونم را استتار کنم. خیلی ناشیانه خندیدم. –زیاد اون آرایشگاهه میری؟ کنجکاو پرسید؟ –آرایشگاه؟ –آره، همون که فال مال می‌گیره، آخه پیشگویی می‌کنی. بلند شد و آرام ضربه‌ایی بر سرم زد. –نگاه کن، منم فکر کردم چی میخواد بگه. آخه یعنی من تو رو بعد از این همه سال نمی‌شناسم. تابلویی. سعی کردم خودم را بی‌تفاوت نشان بدهم. دستش را گرفتم و سمت در اتاق کشیدمش. –بیا بریم آشپزخونه ببینیم مامان چیکار میکنه. –مامان خوشحاله. هم به خاطر تو. هم به خاطر این که مشکل همسایه تا حدودی فعلا تا یه مدتی حل شده. –چطوری؟ یعنی گوشت و چیزای دیگه قراره ارزون بشه؟ –نه بابا، مثل این که توی این جلسه‌ی پیاده روی تو پارک، یه خانمی جایی رو به مامان معرفی کرده که گوشت رو ارزونتر میشه خرید. مامان هم به همسایه گفته که بره بخره. همسایه‌ام رفته خریده. البته می‌گفت خیلی سخت و وقت گیر بوده، ولی بالاخره تونسته بخره. حالا روزای دیگه هم قراره بره. الان ناراحتی مامان فقط شوهر دادن توئه. در دلم گفتم: "خدایا دستت درد نکنه، باز ما امدیم یه جا یه کار خیر کنیم تو ضد حال زدی؟ شده تو یه کاری می‌کنی که این دولت از فردا طرح گوشت رایگان بزاره، تا گوشتهایی که من واسه پری‌خانم خریدم رو بریزه واسه گربه‌های محل. ولی دیگه نمیشه چون به خاطر خودت گوشت خریدم نه پری‌خانم. گربه‌ها هم بخورن همونه." ... ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110 <====🍃🌺🌻🍃====>