eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
4هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
اكنون وقت آن است كه آيه 35 سوره "مائِده" را بنويسم: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ...). خدا در اين آيه از ما مى خواهد تا تقوا پيشه كنيم و وسيله اى براى نزديك شدن به او بياوريم. چه كارهايى باعث مى شود تا ما به خدا نزديك تر شويم؟ نماز، روزه، زكات، جهاد، سفر حجّ، كمك به نيازمندان و... خوب است لحظه اى فكر كنم، بهترين وسيله براى نزديك شدن به خدا چيست؟ هيچ چيز مانند دوستى اهل بيت(عليهم السلام) مرا به خدا نزديك نمى كند. اين پيام جمله اى از دعاى ندبه است: "وجَعَلْتَهُمُ الذَّريعَةَ اِلَيْكَ، وَ الْوَسِيلَةَ اِلَى رِضْوَانِكَ". در اين جمله، خطاب به خدا چنين مى گوييم: "بارخدايا! تو گروهى از دوستان خود را انتخاب نمودى و علم و دانش خود را به آنان عطا نمودى. آنان را راه نزديك شدن بندگانت به خودت قرار دادى و آنان را وسيله كسب رضايت خودت معرّفى نمودى". اهل بيت(عليهم السلام) راه رسيدن به رضاىِ خدا مى باشند، دوستى تو نيز راه رسيدن به رضاى اهل بيت(عليهم السلام) است. 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
امام رضا(ع) در عصر پدر پدر و مادر امام رضا(ع) پدر بزرگوار امام علی بن موسی الرّضا(ع) حضرت امام موسی بن جعفر(ع) است که شرح زندگی او در شماره‌ی قبل گذشت. مادر ارجمند حضرت رضا(ع) بانویی از اهالی مغرب (اندلس سابق) به نام نجمه بود که حُمَیده مادر امام کاظم(ع) (که او نیز از اهالی اندلس بود) با او آشنا شد، و او را همسر فرزندش امام کاظم(ع) نمود. هنگامی که نجمه قبل از ازدواج با امام کاظم(ع) به خانه‌ی آن حضرت راه یافت، از محضر حُمَیده (مادر امام کاظم(ع)) اصول و کمالات اسلامی را آموخت، نجمه(ع) از نظر عقل و هوشیاری و دین از بهترین بانوان بود. به حضرت حُمَیده(ع) احترام شایان می‌کرد، تا آنجا که حُمَیده به احترام او، در کنار او نمی‌نشست، و موازین ادب را به طور کامل رعایت می‌کرد. حُمیده می‌گوید: وقتی که نجمه(ع) به خانه‌ی ما راه یافت، پیامبر(ص) را در عالم خواب دیدم به من فرمود: «ای حمیده! نجمه را به پسرت موسی(ع) ببخش. (و همسر او کن.)» «فَاِنَّهُ سَیَلِدُ مِنها خَیرُ اَهلِ الاَرضِ: همانا به زودی بهترین فرد روی زمین، از او متولّد می‌شود.» من به این دستور عمل کردم، و نجمه را همسر فرزندم امام کاظم(ع) نمودم از او حضرت رضا(ع) به دنیا آمد. در روایت آمده: حُمَیده به پسرش امام کاظم(ع) فرمود: «پسرم! تُکتَم بانویی است که هرگز بانویی بهتر از آن را ندیده‌ام، آن را همسر تو نمودم، و به تو نیکی به او را سفارش می‌کنم.» حضرت نجمه(ع) به قدری به عبادت و مناجات و ذکر خدا علاقه داشت که در آن مدّتی که به حضرت رضا(ع) شیر می‌داد، به بستگان گفت: «با یافتن دایه، مرا کمک کنید.» از او سوال شد مگر شیرت کم شده؟ در پاسخ گفت: «لا اَکذِبُ وَ اللهِ، ما نَقَصَ الدَّرُّ، وَلکِن عَلَیَّ وِردٌ مِن صَلاتی و تَسبِیحِی، وَ قَد نَقَصَ مَنذُ وَلَدتُ: سوگند به خدا دروغ نمی‌گویم، شیرم کم نشده، ولی برای من ذکرهایی از نماز و تسبیح هست که از هنگام پرستاری و شیر دادن به این نوزاد، از آن عباداتم کاسته شده است.» (کمک می‌خواهم تا به عبادات و مناجات برسم.) مولود مبارک، از کرامت پروردگار از حضرت نجمه علیها‌السّلام مادر حضرت رضا(ع) نقل شده: هنگامی که به پسرم علی (بن موسی الرّضا) باردار شدم، هیچ‌گونه احساس سنگینی نکردم، هنگامی که می‌خوابیدم صدای تسبیح و تهلیل و حمد را از رحم خود می‌شنیدم، هراسان می‌گشتم، هنگامی که بیدار می‌شدم دیگر چیزی نمی‌شنیدم، وقتی که (حضرت رضا) به دنیا آمد، یک دستش را بر زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد، لب‌هایش را حرکت می‌داد که گویی سخن می‌گوید، در این لحظه پدرش حضرت موسی بن جعفر(ع) بر من وارد گردید و به من فرمود: «هَنِیئاً لَکِ یا نَجمَةُ کَرامَةُ رَبِّکِ: ای نجمه! کرامت پروردگارت بر تو گوارا باد.» نوزاد را به پارچه‌ی سفیدی پیچیدم و به حضرت موسی بن جعفر(ع) دادم، در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت، آب فرات طلبید، و کام او را با آب فرات برداشت، سپس او را به من سپرد و فرمود: «خُذِیهِ فَاِنَّهُ بَقِیَّةُ اللهِ فِی اَرضِهِ: این کودک را بگیر که بقیّه‌ی خدا در زمینش می‌باشد.» علّت نامگذاری به «رضا» نام اصلی امام هشتم(ع) علی بن موسی(ع) است، لقب یا نام معروفش رضا(ع) می‌باشد، به ‌طوری که از روایات فهمیده می‌شود علّت نامگذاری آن حضرت به رضا(ع) چند جهت بوده است: 1. آن حضرت مورد رضا و پسند خداوند در آسمان، و مورد رضا و پسند رسول خدا(ص) و امامان(ع) در زمین بود. 2. مخالف و موافق، شیعه و سنّی، او را پسندیدند و آن حضرت مورد رضا و پسند همه بود. 3. آن حضرت به رضای پروردگار راضی بود و این خصلت ارزشمند را که مقامی بالاتر از مقام صبر است، به ‌طور کامل داشت او در عصری بود که ظهور چنین خصلت، برای اسلام، بسیار کارساز بود، از این رو این خصلت در همه‌ی شیوه‌های زندگی او بروز و ظهور کرد، و مشکلات پیچیده عصرش را با دریایی از سعه‌ی صدر، متانت، بردباری، صبر انقلابی و سر پنجه‌ی تدبیر، حلّ کرد، و مصداق عالی سخن جدّش امیرمؤمنان علی(ع) شد که در مناجات خود به خدا عرض می‌کرد: «اِلهِی لَو اَدخَلتَنِی نارَکَ لَم اَقُل اَنَّها نارٌ، اَقُولُ اَنَّها جَنَّتی لِاَنَّ رِضاکَ جَنَّتِی، فَاَینَما اَنزَلتَنِی اَعرِفُ رِضاکَ فِیهِ: ای معبود من! هرگاه تو مرا در آتش دوزخت وارد سازی، نمی‌گویم آن آتش است، بلکه می‌گویم آن بهشت من است، زیرا خشنودی تو، بهشت من است، در هر کجا که مرا وارد کنی، رضای تو را در آن می‌شناسم.» هر کجا تو با منی من خوشدلم گر بود در قعر چاهی منزلم هر کجا یاراست آنجا دلگشا است دلگشا بی‌یار، زندان بلا است 💖💖💖💖💖💖💖
مداحی آنلاین - شب که شب میلادِ - محسن عرب خالقی.mp3
7.04M
07:‌15 ●━━━━━━──ㅤ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤㅤ↻ شَب کھ شب پیونده ! شب کھ شب لبخندھ ! 💖🌹🌻🦋 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
4_5821164906518415709.mp3
5.4M
🌸 💐شب دامادی حضرت شاه ولایته 💐شب عروسی حضرت ام ابیهاست 🎤 👏 👌فوق زیبا 💖🌹🌻🦋 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕پــروردگــارا در این شب دل انگیز آنچه را که بیصدا از قلب عزیزانم گذر کرده در تقدیرشان قرار ده تا لذتی دو چندان را برایشان به ارمغان بیاورد شبتون بخیر و سراسر آرامش در آغوش پر از مهر خدا باشید🌙 💐🦋🌟✨🌙🦋💐
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🦋💖🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
سلام آقای خوبی ها 💖🌹🌻🦋 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸سپیده‌ی هر صبح 🌸🍃طلـوع دوباره‌ی 🍃 🌸خوشبختی‌ست 🌸🍃آرزوی امروز من 🍃 🌸یـه حس خـوب 🌸🍃و یه لبخند زیبـا 🍃🌸برای شما عزیزان 🌸🍃که وجـودتـون 🍃🌸باعـث دلگرمیه 🌸🍃صبح زیبـاتـون 🍃🌸معطر به عطر گلها 🌸🍃سـلام صبحتون بخیر 💖🌹🌻🦋 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
🕰 همان لحظه پری‌ناز با هر دو دست محکم روی سینه‌ی اُسوه کوبید. چون اُسوه حواسش به من بود، یک قدم به عقب پرت شد و نتوانست تعادلش را حفظ کند و به طرف زمین سقوط کرد. قبل از این که روی زمین بیفتد سرش محکم به نوک تخت خورد و گردنش به شکل بدی تاب خورد. به چشم بر هم زدنی دیدم که اُسوه روی زمین اُفتاده و نورا جیغ میزند. من از ترس، سینی حاوی شیرینی و بشقابها از دستم رها شد. با خشم به پری‌ناز نگاه کردم و فریاد زدم: –چیکار کردی تو؟ کشتیش دیوونه. بعد به طرف اُسوه قدم برداشتم. نورا می‌خواست سر اُسوه را بلند کند گفتم: –نه، دست نزن. نباید تکونش بدی. اُسوه بیهوش بود و تکان نمیخورد. مادر هراسان به حیاط آمد و با دیدن صحنه‌ی مقابلش بر صورتش کوبید و گفت: –وای خدا، چه بلایی سر دختر مردم امد؟ نتوانستم بگویم که پری‌ناز هولش داده. گفتم: –سرش خورد به تخت. نورا با چشم اشکی سرزنش وار نگاهم کرد. سر پری‌ناز که هنوز همانجا ایستاده بود و ماتش برده بود داد زدم. –زود باش زنگ بزن آمبولانس دیگه چرا ماتت برده. با فریاد من پری‌ناز به خودش آمد و گوشی را از کیفش درآورد و زنگ زد. مادر با نگرانی رو به نورا گفت: –نفس که می‌کشه مادر نه؟ نورا اشکهایش را پاک کرد و فقط اُسوه را با حسرت نگاه کرد. پری‌ناز که تلفنش تمام شد گفت: –الان آمبولانس میاد گفت نباید بهش دست بزنیم. بعد جلوتر آمد و رو به مادر ادامه داد: –من تو موسسه دوره کمکهای اولیه رو گذروندم، می‌تونم ببینم تو چه شرایطی هستش. مادر گفت: –تو رو خدا یه کاری کن. پری‌ناز به طرف اُسوه خم شد. نورا همانطور که بالای سر اُسوه نشسته بود و اشک می‌ریخت داد زد: –جلو نیا، بهش دست نزن. توی اون موسسه‌ی خراب شده‌ی شما فقط دوره‌ی آدم‌کشی میزارن نه چیز دیگه. پری‌ناز با شنیدن این حرف عقب رفت و دورتر از همه ایستاد. من و مادر با چشم‌های از حدقه درآمده به نورا نگاه کردیم. آنقدر با عجز گریه می‌کرد که اعصابم خرد شد. تا به حال در این حد عصبانی ندیده بودمش. مادر سردرگم از شنیدن حرفهای نورا بلند شد و گفت: –هیچی نیست عزیزم، سرش یه ضربه خورده بیهوش شده، نترس. حالش خوب میشه. بعد با خودش زمزمه کرد. –باید به عمش زنگ بزنم. من بی هدف جلوی در حیاط راه می‌رفتم. نورا آنقدر گریه کرده بود که بی حال شده بود و رنگش بیشتراز همیشه به زردی میزد. با آمدن صدای آمبولانس حنیف را هم دیدم که به داخل کوچه پیچید و به سمت خانه دوید. وقتی حنیف به من رسید در‌حالی که مدارک پزشکی و مقداری اوراق دستش بود با نگرانی به من و آمبولانس بهت زده نگاه کرد. مدارک از دستش روی زمین افتادند. فکرش به سمت نورا رفته بود. فوری در چند کلمه گفتم که آمبولانس برای نورا نیامده. حنیف با عجله وارد حیاط شد و با دیدن همسرش نفس راحتی کشید. من همان حرفی که به مادر گفته بودم را به او هم گفتم و برایش توضیح مختصری از اوضاع دادم. اولین کاری که کرد داخل ساختمان رفت و ملافه‌ایی آورد و نورا را صدا کرد و دلداری‌اش داد. بعد گفت: –این ملافه رو ببر روی‌دوستت بکش. نورا گفت: –برای چی؟ اون که چیزیش نیست. حنیف گفت: –نگفتم که روی سرش بکشی. نورا کاری را که شوهرش گفته بود را انجام داد و دوباره بالای سر اُسوه نشست. حنیف کمی آب برای همسرش آورد و سعی کرد ارامش کند. بعد رو به من گفت: –پس چی شد این آمبولانس، گیر کرده تو کوچه؟ به طرف کوچه دویدم. با تلفن مادر، طولی نکشید که همسایه‌ی روبروییمان که عمه‌ی اُسوه بود هم آمد. ورود او به حیاط با داخل شدن و پرستارهای آمبولانس هم زمان شد. حال او هم وقتی اُسوه را دید بدتر از نورا شد. با چشم‌های به خون نشسته نگاهم کرد و من در یک آن احساس کردم قلبم از حرکت ایستاد. انگار این اوضاع را از چشم من می‌دید. با خودم فکر کردم اگر بمیرد چه؟ وای چه بلایی سر پری‌ناز می‌آید؟ برای همین گفتم: –خانم کسی مقصر نیست. خودش پاش سُر خورد و سرش به لبه‌ی تخت برخورد کرد و بیهوش شد. عمه‌ی اُسوه ناباورانه نگاهم کرد. بعد از معاینه‌ی اُسوه، پرستارها گفتند که باید هر چه زودتر به بیمارستان منتقل شود. 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💖🌹🌻🦋 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
سلام بر مهدی ... می بینی مولای من ، جای مبارکت  آن چنان در زمین خالی مانده که اهل زمین به دنبالت می گردند ... حتی در ندبه های جمعه ! کاش می توانستم حضورِ گرم مولایم را در ذره ذره ی هستی به اهل دنیا نشان بدهم و بگویم : مولای من ، صاحب الزمان این زمانه است و حضوری جاوید دارد در خلقت : کمی در جهان او را حاضر ببینید... مولای من ، به گمانم اهل زمین " دلتنگت " شده اند که این گونه به دنبالت می گردند : بس است غیبت ... کاش خودم را کمی مهدوی می کردم تا از اعمال و رفتارم : نام و نشان تو هویدا باشد ، تا مرا به نام و نشان مولایم بشناسند ... کاش کمی : حضورت را در دنیا جدی می گرفتم تا ذره ای به معرفتِ حضورت در خلقت می رسیدم .. در این ماه رجب : برایم دعایی کن مولاجان : می خواهم برای ظهور خودم را آماده کنم : می خواهم به روی گناهان ، چشمِ دلم را ببندم تا به پاکی برسم برای شناخت تو : شناختِ انسانِ کاملِ هستی در مقامِ والای امامت .. دعایم کن مولاجان ... 💖🦋🌻💖🦋🌻 💖🌹🌻🦋 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
خدایا هر خیر و نیکی که بر من فرستی به آن نیازمندم... 💖🌹🌻🦋 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>