eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ 💜به نام خداوند لوح و قلم 💖حقیقت نگار وجود و عدم 💙خدایی که داننده رازهاست 💚نخستین سرآغازِ، آغازهاست سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 💐🦋🌹🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @delneveshte_hadis110
✋🏻💚 السَّلامُ‌عَلَيْكَ‌یا‌بقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ اَلسّلامُ عَلَیْکَ‌یا مَولایَ یاصاحِبَ‌الزَّمان ... ای بهاری ترین آینه هستی یوسف کنعانی من، سلام آقاجانم... بیا و اذان عشق بخوان تا جهان سراسر مسلمان شود بیا و «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ....» را فریاد کن ... چشم انتظار مانده‌ام ؛ من سر خوشم از لذت این چشم به راهی و چشم انتظار می‌مانم ... 🌤️ 🌹به نیت ظهور قائم آل محمد اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ 🌹 یا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ اَیُّهَا الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
                 👩‍⚖   🌷 ﷽ امروز بيمارستان خيلي شلوغ بود. ساعت شش بود كه احسان اومد دنبالم اومد. چادرم رو سر كردم، روسريم رو مرتب كردم و با لبخند كشاومده سمت ماشين رفتم. چقدر دلم براش تنگ شده بود. چقدر احساس ميكردم كه دوستش دارم. خدايا شكرت كه اينقدر خوشبختم! به سمت ماشين رفتم و در ماشين رو باز كردم. - سلام خانم خودم! - سلام تاج سرم! - حال كاكل بابا چطوره؟ - نميدونم، از خودش بپرس. دستش رو روي شكمم گذاشت و گفت: - خب بابايي حالت چطوره؟ مامان كه اذيتت نكرد؟ صدام رو بچگانه كردم و گفتم: - اي بابايي بد! چطور ميتوني درمورد مامان خوشگلم اينطوري حرف بزني؟! خنده ي قشنگي كرد و گفت: - اگه بخواد از همين الان طرفدار تو باشه خودم رو دار ميزنم. روي صورتم حسود! صداي موزيك رو زياد كردم و باهاش هم كلام شدم. امشب قرار بود كه مامان، بابا، خاله و عمو خونه ي ما بيان تا هم شام رو دور هم بخوريم و هم اينكه ماجراي بچه دارشدنمون رو به همه بگيم. غذاهايي رو كه از قبل سفارش داده بوديم از رستوران گرفتيم و سمت خونه رفتيم. به كمك احسان يه كم خونه رو تروتميز كرديم. هرچند كه اون به جاي كمك فقط كار من رو زياد ميكرد و مسخره بازي درميآورد. ساعت هشت بود كه يه دوش گرفتم و لباسهام رو با يه كت ودامن كوتاه مشكي و قرمز عوض كردم. موهام رو سوار كشيدم و دم اسبي بستم. پيراهن چهارخونه قرمز-مشكي احسان رو هم با شلوار مشكيش اتو زدم و روي تخت گذاشتم. تازه از داخل حموم اومده بود. نگاه خريدارانه اي بهم انداخت و گفت: - خوشگل ميكني خانم خوشگله. نازي به صورتم آوردم و بدنم رو تكوني دادم. بهش نزديك شدم و گفتم: - براي آقامون خوشگل شدم. صورتش رو نزديك آورد. گفتم: - خودت رو لوس نكن. برو لباسات رو بپوش الان ميان. چشم كشداري گفت و سمت اتاق رفت. داخل آشپزخونه رفتم و كتري رو روي گاز گذاشتم. ميوه ها رو توي ظرف چيدم و غذاها رو داخل فر گذاشتم تا گرم بمونن. ظرفها رو آماده ميكردم كه صداي پِخي پشت سرم شنيدم. با ترس دو متر به هوا پريدم كه صداي خنده ي بلندش به گوشم رسيد. با مشت توي شونه اش كوبيدم كه چشمهاش رو بست و تازه يادم اومد هنوز جاي كتكهاش خوب نشده. - آخ ببخشيد! خب تقصير خودته ديگه. نگاهم به لباسهاش خورد و با چشم براندازش كردم. واقعاً خوشگل و خوشتيپ شده بود. - چيه چرا چشمات رو عين وزغ ميكني؟ - وزغ مادربزرگ پسرخاله عمه اته. - وا! چيكار به اون بدبخت داري؟ مگه ميشناسيش؟ - نه! از دست كارهاش خنده ام گرفته بود. - خدا رو شكر كه بقيه ي دخترا تو رو اينجوري نميبينن. يه تاي ابروش رو بالا داد و موذيانه گفت: - از كجا مطمئني؟ - ميبينن؟ - نميدونم. - غلط ميكنن به شوهر من چشم داشته باشن. نگاهش عوض شد. نزديكم اومد و من يه قدم عقب رفتم. يه قدم ديگه به سمتم اومد كه به كابينت خوردم. - چيه؟ روي صورتم خم شد و در گوشم گفت: - عاشقت ميشم وقتي اينقدر واسه ام حسادت ميكني. لبخندي زدم و گونه اش رو بو*سيدم. توي يه چشم به هم زدن زير كمر و پاهام رو گرفت و چند ثانيه ي بعد توي بغـ*ـلش معلق بودم. با دست دور گر*دنش رو محكم گرفته بودم. - چيكار ميكني ديوونه؟! صورتش رو بهم نزديك كرد و تموم عشق و علاقه اش رو بهم تزريق كرد. صداي زنگ در هر دومون رو شكه كرد و با نگاه به همديگه خنديديم. با پشت دست روي گو*نه هام كه دا*غ شده بود رو لمـ*ـس كردم و با همديگه به سمت در رفتيم و در رو باز كرديم. خاله و عمو پشت در بودن. هر دو سلام كرديم و به داخل خونه دعوتشون كرديم. پشت سرشون هم آيدا و اميد اومدند. با آيدا روبوسي كردم و اميد رو توي بـغـ*ـلم گرفتم. خيلي خوشحال بودم كه روي پا ميديدمش. فكر كنم توي اين مدت اولين بار بود كه از خونه بيرون مياومد. باهم وارد خونه شديم. همين كه چشمش به احسان افتاد توي بغـ*ـل احسان رفت و با همون زبون شيرين خودش گفت: داداشي گلم دلم برات تنگ شده! احسان بـغـ*ـلش كرد و به وضوح غم رو توي چهره اش ميديدم. هنوز هم به خاطر تصادف اميد احساس گـ ـناه ميكرد. ميخواستم در رو ببندم كه مامان رو همراه بابا پشت در ديدم. بابا دسته گل بزرگي رو جلوي صورتش گرفته بود و مامان جعبه ي شيريني توي دستش بود. با ديدنشون نتونستم خودم رو كنترل كنم و خودم رو اول توي بغـ*ـل مامان انداختم و بـ*ـوسـه بارونش كردم. 🌹🌹🌹🌹🌹 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
💕 را هرچقدر که بیشتر بچینی، کم که نمیشود بلکه هم میشود و مهربانی مثل نعنا چیدن است! خدا جایش را ده برابر پر میکند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔷 @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
💕همه به اون باشه به اون بالاسری به اونی که میگه از رگ بهت نزدیکتره به اونی که وقتی میشد مچتو بگیره، دستتو سفت گرفت و کمکت کرد به اونی که وقتی هم میکنه میشه تو تنبیهش محبتشو دید به اونی که ممکنه دیر چیزی که بده ولی بهترینو میده به اونی که وقتی داری میکنی با لبخند نگات میکنه و میگه: صبر کن واست بهترینارو گذاشتم کنار به اونی که یک بار مینویسه و ثوابتو صد بار به اونی که عاشقانه عاشقته و صد بار اینو گفته وقتی همه به اون باشه خیالت راحته که یه پشت و پناه گرم، یه حامی قوی و یه دست پر مهر داری که حتی یک هم ازت نیست ... @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
💕برای رسيدن به هات 2 راه داری؛ پاشو كن، يا بخواب و ببين . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
💕 مثل زغال است اگر نسوزاند می کند . . . تهمت هايي كه باشيم @delneveshte_hadis110 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💕من یادمه اون رختخواب روی جهاز عروس حکم سرویس خوابو داشت و از اهمیت خیلی زیادی برخوردار بود حالا کلا با رسم و کاری ندارم میخوام بهتون بگم رختخواب مهمون خیلی مهم بود چون بودن ادمهایی که می اومدن خونه هامون و شب ..اما حالا چی؟سال تا سال کسی نمیاد خونه هامون اگرم بیاد شب .یادش بخیر خونه مادربزرگامون پر بود از رختخوابای رنگی رنگی که یه بوی خاصی میداد. خوابیدن توی اون رختخوابا و سر گذاشتن روی اون بالشا داشت که روی تخت خوابهای لوکس هم تجربش نمیکنی.چقدر تلاش میکردیم قله گوشه خونه رو که با وسواس چیده بود فتح کنیم..چقدر با انبوهی از رختخوابا با سر اومدیم وسط و کتک نوش جان کردیم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Shab05Moharram1401[04].mp3
6.47M
▪️اللهم عجل لولیک الفرج 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی 💠 انتشار ویژه           @hedye110 🏴🖤🏴
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸 هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن. التماس دعای فرج.🌹 🦋🌹💖
آنقدر سرمان شلوغ شده که برای ملاقات با خدا وقت نداریم(:💔 این را نماز آخر وقتمان فریاد میزند. و شیطان وسوسه گر گفت: "وقت زیاد است." ولی حقیقت جز این بود:) پ‌ن: همون‌طور که نماز اول وقت برکات زیادی داره، بی توجهی به نماز و به تاخیر انداختنش هم عقوبات خودش رو داره•••           @hedye110 🏴🖤🏴
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🦋🌹🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
حال این دنیای ما رو به تباهی میرود روز روشن بی شما سوی سیاهی میرود صاحب مایی ولی ما با شما بیگانه ایم هر گرفتاری ز جهلش سوی راهی میرود تو صراط المستقیمی،شاه این عالم تویی از حقیری هر کسی دنبال شاهی میرود عمرمان بی برکت و ایام تلخی پیش رو بی شما روز و شبم مثل نگاهی میرود @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، يَا أَبَا الْقاسِمِ، يَا رَسُولَ اللّٰهِ، يَا إِمامَ الرَّحْمَةِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
                 👩‍⚖   🌷 ﷽ احسان اومد و دسته گل رو از بابا گرفت و باهاش دست داد و تشكر كرد. بعد هم همزمان با بابا به هم چشمك زديم و گونه اش رو بوسيدم و اون هم پيشونيم رو بوسيد. از جلوي در كنار رفتم و تعارف كردم كه داخل بيان. صداي احوالپرسيها بلند شد و بعد از سلام كردن همه نشستن. شيرينيها رو داخل ظرف چيدم. خواستم سيني چاي رو بردارم كه احسان روبه روم ايستاد و گفت: - سنگينه! من ميبرم. لبخندي زدم و سيني چاي رو به دستش دادم و پشت سرش ظرف شيريني رو برداشتم و جلوي مهمونا گرفتيم. كنار احسان روي مبل نشستم. عمو و بابا طبق معمول درمورد كار صحبت ميكردن و خاله هم درمورد پارچه اي كه تازه خريده و ميخواد به مامان بده تا براش لباس بدوزه صحبت ميكرد. آيدا با گوشيش بازي ميكرد و اميد مشغول شيريني خوردن بود. نگاهي به احسان كردم و گفتم: - بيا ما هم باهم صحبت كنيم. انگار كسي بهمون محل نميذاره. احسان خنديد و گفت: - تا حالا اينقدر ناديده گرفته نشده بوديم. هر دو همزمان ريز خنديديم كه نگاهها روي ما خيره موند. خنده هامون رو جمع كرديم و من سرم رو پايين انداختم كه خاله گفت: - راضي به زحمت نبوديم. شما كه هر دو سر كاريد، خسته ميشيد. - خاله جون اين حرفا چيه. مهم اينه كه دور هم باشيم. مامان: اونموقع هم كه زنگ زد، بهش گفتم خونواده ي آقاي ايراني رو دعوت ميكنيم، همه امشب بيايد خونه ما؛ اما قبول نكردن كه. خاله: دست شما درد نكنه. بابا: خب آقااحسان از تركيه چه خبر؟! احسان تكوني به خودش داد و گفت: - قراردادمون خيلي خوب پيش رفت، تونستيم با شركتشون قرارداد پنج ساله ببنديم. بابا: اونوقت اين كبودي زير چشمت هم به خاطر پايان قرارداد خوبه يا دست وپنجه ي مبيناست؟ احسان خنديد و بقيه تازه متوجه كبودي زير چشم احسان شدن. خاله: واي خدا مرگم بده! چشمت چي شده احسان؟ احسان: چيز مهمي نيست. بابا: مبيناجان حداقل يه جوري ميزديش كه جاش مشخص نباشه. مثلاً مامانت معمولاً با دمپايي ابري ميزنه كه درد داره؛ ولي جاش نميمونه. مامان اعتراض كرد و ما همه خنديديم. خاله همچنان اصرار ميكرد كه چرا زير چشمت كبود شده و احسان ميگفت كه زمين خورده؛ اما مشخص بود كه كسي باور نكرده. شام رو ميخواستم روي ميز بچينم كه بابا گفت: - تو رو خدا سفره رو روي زمين پهن كن. روي ميز نميفهمم چي دارم ميخورم. سفره رو به كمك مامان و خاله طرف ديگه ي سالن پهن كرديم و رو به سمت بابا و عمو و احسان گفتم: - بفرماييد شام. با تعارفات از روي مبل بلند شدند و كنار سفره نشستند. در سكوت شام خورده شد و خدا رو شكر همه دوست داشتن و من به جون آشپز رستوران دعا كردم. ظرفها رو جمع كرديم. مامان و خاله ميخواستن ظرف بشورن كه شونه ي هر دو رو توي دست گرفتم و گفتم: - تشريف بياريد ميخوايم بهتون يه چيزي بگيم. اونها هم ظرفها رو بيخيال شدن و نشستن. احسان ظرف ميوه رو روي ميز گذاشت و كنارم نشست. دستش رو پشت شونه ام گذاشت. عمو و بابا كه حرفشون تموم شد، احسان گفت: - راستش دليل اصلي اينكه امشب تشريف آورديد و قدم سر چشم ما گذاشتيد اين بود كه... سرم رو پايين انداختم و با انگشتر داخل دستم بازي ميكردم. نام رمان: هديهي اجباري (جلد احسان ادامه داد: - من و مبينا الان دو ماه و خرده ائيه كه مامان و بابا شديم. همه ساكت شده بودند. سرم رو بالا آوردم تا واكنششون رو ببينم. مامان چون از قبل ميدونست فقط به لبخندي اكتفا كرد. بابا با دهن باز بهمون نگاه ميكرد؛ اما انگار خيلي خوشحال نبود. عمو صورتش بشاش شده بود. خاله از ذوق سر از پا نميشناخت. آيدا از خوشحالي بالاوپايين پريد و اميد شروع به دست زدن كرد. با دست زدن اميد همه به خودشون اومدنو اول خاله به سمتم اومد و من از روي مبل بلند شدم. من رو بغـ*ـل كرد و سروصورتم رو غرق بـ*ـوسـه كرد. - الهي قربونت برم دختر گلم! الهي فداي اون نيني خوشگلتون بشم. خدايا شكرت كه زنده ام و بچه ي احسانم رو ميبينم. خاله اشك شوق ميريخت. عمو خوشحال بود و گفت: - تبريك ميگم بهتون. واي خداي من باورم نميشه قراره بابابزرگ بشم! فكر كنم از اين به بعد بايد بيشتر قصه حفظ كنم تا براي نوه ي گلم بخونم. 🌷🌷🌷🌷🌷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
💕 برای "دل " هم که شده، یک فنجان چای با کمی آرامش کنار بگذار.... دلت خواهد داشت این حسّ خوب را.... کمی برای زندگی کن. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
💕زندگی کلبه ی ست که در نقشه خود دوسه تا رو به دارد زندگی کوچ همین هاست به همین زیبایی به کوتاهی @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
💕عاملی که را بر ما غم‌انگیز ساخته پیری و پایان نیست! بلکه امید است ... @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
👌🌿با توجه به اینڪه امروز جمعه ست سعے ڪنید؛ برا سلامتیِ آقا امام زمان عج بفرستید... ❌همه‌ۍ ما بالاخره تو زندگے مون‌ۍ جاهایے نتونستیم بر هواۍ نفس مون غلبه ڪنیم😢😊 و مرتڪب گناه شدیم... 💞🔻یڪے از راه هایے رو ڪه روایات برا ما مشخص ڪردن‌ڪه با انجامش خداوند گناهانمون رو محو میڪنه زیاااد صلوات فرستادن هست..➟ ❒امام رضا علیه السلام مے فرمایند: «ڪسے ڪه توانایے بر چیزے ڪه موجب محو گناهانش مے شود ندارد، پس بسیار بر محمد و آلش بفرستد؛ چرا ڪه صلوات گناهان را نابود و ریشه ڪن مے ڪند.» 📚سفینه البحار، ج2، ص50 @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
❓سؤال: کسی که خیلی مشکلات زندگی به او فشار ‌آورده چه‌کار کند؟ ✍ آیت‌الله بهجت (ره) : تا می‌تواند «أستغفرالله» بگوید، «أتوب إلى الله» بگوید،‌ «صلوات» بفرستد، سلاحی که به‌دست ما داده شده همین‌هاست. 📚 بیانات در درس خارج فقه، کتاب حج، ٢٠ فروردین ١٣٨٧ @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿شیخ جعفر شوشتری(ره): هر وقت شـیطان وسوسه کرد و نتوانستید حریف نفس بشوید، هفت مرتبه بگوئید: «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِیمِ ، لا حَولَ وَلا قُوَّة اِلّا بِاللهِ العَلےِّ العَظیم» 🧚‍♂وقتے این ذکر را مےگوئید، هفت مَلِک به کمک شما مےآیند و آنها را دفع مےکنند... بارها تجربه شده است که انسان وقتے آن را مےخواند احساس قوّت مےکند. @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 اكنون يزيد به دنبال شخص مناسبى مى گردد تا او را به عنوان امير كوفه معرّفى كند. امّا در اين شرايط، فكرش به جايى نمى رسد. براى همين به سراغ سِرْجون مى رود. سِرجون فردى مسيحى است كه معاويه در شرايط سخت، با او مشورت مى كرد. بعد از مرگ معاويه، ديگر سِرجون به دربار حكومتى نيامده است; اكنون يزيد دستور داده است تا هر چه زودتر او را به قصر فرا خوانند تا با كمك او بتواند بر اوضاع كوفه مسلّط شود. سِرجون وارد قصر مى شود و يزيد را بسيار آشفته مى بيند. يزيد نامه اى را كه از كوفه رسيده است به وى مى دهد و او نامه را مى خواند. او رو به سِرجون مى كند و مى گويد: "بگو من چه كسى را امير كوفه كنم تا بتوانم آن شهر را نجات دهم". سِرجون به فكر فرو مى رود! تنها راه نجات كوفه اين است كه ابن زياد براى حكومت كوفه انتخاب شود. يزيد به سِرجون نگاه مى كند و مى گويد: "اى سِرجون! چه كسى را به كوفه بفرستم"؟ سِرجون پاسخ مى دهد: "اگر پدرت، معاويه، اكنون اينجا بود، آيا سخن او را قبول مى كردى؟". سِرجون نامه اى را به يزيد نشان مى دهد كه به مهر و امضاى معاويه مى باشد و در آن نامه، حكومت كوفه به ابن زياد سپرده شده است. سِرجون با نگاهى پر معنا به يزيد مى گويد: "نگاه كن! اين نامه پدرت، معاويه، است كه مى خواست ابن زياد را امير كوفه نمايد; امّا عمرش وفا نكرد، اگر مى خواهى كوفه را آرام و فتنه ها را خاموش كنى، بايد شهر كوفه را در اختيار ابن زياد قرار دهى; اين تنها راه نجات توست". يزيد پيشنهاد سِرجون را مى پذيرد و فرمان حكومت كوفه را براى ابن زياد مى نويسد. آيا خبر دارى كه ابن زياد در اين زمان، امير شهر بصره مى باشد و در آن شهر ترس و وحشت زيادى ايجاد كرده است؟! اكنون ابن زياد به حكومت كوفه نيز منصوب مى شود. دو شهر مهمّ عراق در اختيار ابن زياد قرار مى گيرد تا هر طور كه بتواند، قيام مردم عراق را خاموش كند. يزيد دستور مى دهد تا هر چه سريعتر اين نامه را براى ابن زياد بفرستند: از يزيد به ابن زياد: خبرهايى از كوفه رسيده كه مسلم وارد آن شهر شده است و گروه زيادى با او بيعت كرده اند، وقتى نامه من به دست تو رسيد، سريع به سوى كوفه بشتاب و دستور دستگيرى مسلم را بده و در اين زمينه سختگيرى كن،تو بايد مسلم را به قتل برسانى. بدان اگر در دستور من كوتاهى كنى، هيچ بهانه اى را از تو قبول نخواهم كرد.26 هنوز صبح نشده است كه دروازه شهر دمشق باز مى شود و اسب سوارى با سرعت به سوى بصره به پيش مى تازد. او مأمور است تا نامه يزيد را هر چه سريعتر به بصره برده و به ابن زياد برساند. 💐💐💐💐❤️ <========●●●●●========> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <==≈=====●●●●●========>
مداحی_آنلاین_چراغیبت_امام_زمان_عج_برای_ما_عادی_شده؟_استاد_عالی.mp3
2.44M
♨️چراغیبت امام زمان عج برای ما عادی شده؟ 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>