eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
43 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🌿﷽🌿 از حمام برمی گشتم در کوچه عده ی زیادی جمع شده بودند چقدر مردم بیکارن ولی نه چرا بین این زنها مرد هم هست این جمعی که من می‌بینم برای تخمه شکستن و غیبت کردن جمع نشده اند انگار اتفاقی افتاده است این جمع کنار خانه ی ما هستند. صدای جیغ می‌شنوم صدای جیغ زن همسایه مثل مادر بچه مرده زجه میزند ولی چرا این صدا از خانه ی ماست ؟ جمع را کنار زدم وارد خانه شدم در دالان پسر بچه ای را دیدم با لپ های گل انداخته سوال کردم چه شده؟ پسر بچه دست خود را حائل کرد و خود را برای کتک خوردن احتمالی آماده کرد. یکی از بین جمع گفت وای مادرش آمد و من گیج و گم بودم در گوشه ی حیاط مادر رحیم را دیدم که روسری از سر کشیده بود و به سینه میکوبید محبوب آمدی دیدی که خاک برسر شدیم به سینه میکوبید و پشت سر هم میگفت پسرم پسرم وای دیدی چه خاکی بر سرم شد. رحیم؟ رحیم که خانه نبود چه اتفاقی برای او افتاده ؟ ولی بین ناله هاش مدام علی اصغرم هم می‌گوید علی اصغر که طفل بود الماس ؟ نه نه امکان ندارد برای الماس اتفاقی افتاده باشد دنیا لحظه ای در چشمم تار شد خورشید چرا انقدر تار است چرا همه جا را تاریک میبینم ؟ چشمم به گوشه ی حیاط افتاد جسمی که زیر پارچه ای سفید آرام و بی صدا خوابیده بود رحیم است آره رحیم است ولی رحیم که جسه ای به این کوچکی ندارد آری رحیم است خواستم برم و پارچه را از روی بدن کنار بزنم کسی مانع شد ولی اون را پس زدم خدای من الماس است چرا صورت او خیس است مگر حمام رفته است نه او که حمام نرفته بود چقدر آرام خوابیده است چه لپ هائی چقدر شبیه نزهت است چرا تا به حال الماس را اینجور ندیده بودم انگار نزهت خوابیده است با خودم فریاد میزدم نزهت است وای من هربار نزهت را بینم یاد الماسم می‌افتم ولی اگر ببینمش از خود بی‌خود شدم مدام بر سر میزدم بی هوش میشدم یکی به داد من برسد :صداهايي در پشت سرم درهم و برهم مي گفتند .ديوانه شده، بيچاره، به سرش زده - :و من فرياد زدم خواستم بلند شوم. يعني چه؟ چرا كمرم اين طور شده؟ نمي توانم صاف شوم. زانوهايم همان طور خميده مانده اند. :خودم را كشيدم كنار ديوار. انگار كه آفتاب نبود. زير لب گفتم .واي مادرم. واي پدرم - .كسي نبود اي دايه جان، اي دايه جان، به دادم نمي رسي؟ - با خود زمزمه مي كردم. صداي فريادهاي گوشخراش مادرشوهرم زجرم مي داد و من زير لب با خود زمزمه مي .كردم. اشكي در كار نبود :كسي با دلسوزي گفت .بيا بنشين اين جا - مثل بره اطاعت كردم. انگار چهار پايه اي، چيزي بود. چهار پنج نفر زن و مرد دور و برم را گرفته بودند. چشمان زن ها اشك آلود. قيافه مردها عبوس و گرفته. البته، چرا زودتر به فكرم نرسيد؟ مادرشوهرم عامي بيچاره من كه عقلش نمي رسد. چون رحيم نبود، چون مردي در خانه نداشتيم، همين طور دست روي دست گذاشته شيون مي كند. سرم :را بالا گرفتم. خودم را مي كشيدم، رو به بالا. با التماس، و با دهان باز نفس مي كشيدم. له له مي زدم. گفتم .محض رضاي خدا ... شما برويد دكتر بياوريد ... مردما خانه نيست - نمي دانستم چرا به يكديگر نگاه مي كنند؟ چرا سر به زير مي اندازند؟ چرا نمي جنبند؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>