eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
43 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🌿﷽🌿 .... اوه نه. من كه گريه نمي - :منصور كنار تخت پدرم نشست. چشمان او هم سرخ بود. دست پدرم را گرفت سلام عمو جان - پير بشوي پسرم. محبوب را به دست تو مي سپارم. خيالم راحت است كه از او سرپرستي مي كني. مي داني وقتي - با محبوبه ازدواج كردي، چه قدر سربلندم كردي؟ :منصور لبخند محزوني زد .اين حرف ها را نزنيد عمو جان - نه. نه. تعارف نكن. گوش كن محبوبه، خانه اي را كه سابقا برايت خريده بودم و براي طلاق گرفتن به اسم من - كردي، فروختم. كاربدي كردم؟ منظره پسرم زير ملافه سپيد، كنار ديوار در نظرم مجسم شد. كاش مي توانستم آن تكه از زمين و فضاي خانه را :قيچي كنم و با خود بردارم. آن وقت آن را هم توي اين صندوقچه مي گذاشتم. گفتم .نه آقاجان، كار خوبي كرديد - :پدرم كه از طرف من وكالت تام داشت، گفت در عوض در قلهك يك تكه زمين برايت خريدم. كنار باغ خودمان. البته كمي هم پول از خودم روي آن گذاشتم. - چهارصد يا پانصد متر بيشتر نيست. ولي بالاخره اين هم براي خودش چيزي است. خواستم بدانم راضي هستي؟ .هميشه از شما راضي بوده ام آقا جان محبوب، نگذار منوچهر غصه بخورد. به خواهرهايت هم گفته ام. منوچهر بايد تحصيل كند. بايد به هر جا كه لازم - باشد برود. از خرج مضايقه نكنيد. البته از سهم خودش. ولي بايد به بهترين مدارس برود. من تو را مسئول او مي كنم. اول حرف تو و بعد نظر مادرت. شايد بخواهد برود فرنگ و مادرت از روي عاطفه مادري رضايت ندهد. ولي تو بايد پشتش بايستي. هر كار صحيحي كه بخواهد بكند مختار است. هر كار كه باعث ترقي و پيشرفتش باشد. تو مسئول او هستي. تو جانشين من در اين مورد هستي. فهميدي؟ فهميده بودم كه بايد منوچهر را به چشم پسرم نگاه كنم. به چشم پسري كه ديگر وجود نداشت. ولي گريه امانم نمي :داد. امانم نمي داد كه نفس بكشم چه برسد به آن كه صحبت كنم. منصور گفت .عمو جان، مرا هم قبول داريد؟ من از جانب محبوبه و خودم قول مي دهم. خيالتان راحت باشد - :پدرم گفت .پير بشوي پسرم. خيال من راحت است سكوت كرد و آن گاه وصيت كرد. آنچه از اموالش به من و منوچهر مربوط مي شد. يكي يكي توضيح داد. اگر چه :قبلا رسما ثبت كرده بود، آن گاه گفت محبوب جان، مي دانم كه اغلب به سراغ عصمت خانم مي روي. ولي سفارش مي كنم باز هم به او سر بزني. از - .كمك به او و پسرش مضايقه نكن. كسي را ندارند .البته كه مي روم آقا جان. اگر شما هم نمي گفتيد من آن ها را ول نمي كردم - :خنديد و دست بر سرم كشيد و گفت .هنوز هم آتشپاره هستي. حالا بلند شو برو. مي خواهم بخوابم - .اشك رهايم نمي كرد !بلند شو دختر. اين اداها يعني چه؟ من كه هنوز جلوي رويت هستم - از جا برخاستم. صحنه شب هاي شعر حافظ. شب تولد منوچهر. روز عقدم. خانه حسن خان. روزي كه رحيم براي طلاق به خانه ما آمد و فريادهاي پدرم، همه به ترتيب از مقابل چشمم رژه مي رفتند. بالا تر از همه، فحش هاي رحيم به يادم آمد. ناسزاهايي كه مرا بدان خطاب مي كرد. كه به من مي گفت، پدر سگ، پدر سوخته. كه به اين مرد شريف بي آزار ناسزا مي گفت. ناگهان آرزو كردم اين جا بود تا شاهرگش را مي زدم. خم شدم. هنوز دستم در دست پدرم :بود. پرسيدم .... آقا جان؟ - :دوباره بغض راه گلويم را گرفت. نفس عميقي كشيدم و گفتم آقا جان .... مرا .... بخشيده ايد؟ كاش لال شده بودم و نپرسيده بودم. اشك در چشمانش حلقه زد. دست مرا، دست من رو سياه را محكم فشرد. بالا برد و پشت دستم را بوسيد 💧💧💧💧💧💧 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef