eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
43 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🌿﷽🌿 :بعد از طلاق گرفتن تو نيمتاج به من گفت - « .مي دانم خاطر محبوبه را مي خواهي. برو و او را بگير » گفتم: باز دنبال دردسر مي گردي؟ « ... گفت: نه، او با اشرف زمين تا آسمان فرق دارد. از خون توست، پدر و مادردار است، و بچه » :منصور حرف خود را قطع كرد. لبخند زنان سخنش را تكميل كردم و بچه دار هم نمي شود. هان؟ همين را گفت؟ نگفت اگر يك دختر جوان بچه سال بگيري پس فردا كه شكمش - آمد بالا باز زنت از چشمت مي افتد؟ همين را نگفت؟ بله. همين را گفت. گفت آدمي مثل تو تيشه به ريشه او نمي زند. بچه هاي مرا از چشمت نمي اندازد تا بچه هاي - خودش را عزيز كند. گفت من بايد عاقبت يك روز زن بگيرم و تو از هر حيث براي من مناسب هستي. راست مي گويد محبوبه. تو فقط احترام نيمتاج را نگه دار. بگذار او خانم خانه باشد، بگذار دل او به خانم بزرگ بودن خوش .باشد. صاحب دل من تو هستي :رنجيده خاطر گفتم .حقش اين بود كه اول با آقا جانم صحبت مي كردي - كه باز هم مرا سنگ روي يخ كني؟ كه باز بگويي نمي خواهم؟ پانزده سالت كه بود ياغي بودي. خودسر بودي. - حالا بايد با آقا جانت صحبت كنم؟ ديگر گوش به حرفت نمي دهم. من تو را مي خواهم محبوبه. تو فقط نيمتاج را .قبول داشته باش. بقيه اش با من !من كه هنوز بله نگفته ام كه تو شرط و بيع مي كني؟ - .مي گويي. بايد بگويي. خوب فكرهايت را بكن * :سرم را بالا گرفتم. مثل آن وقت ها كه توي باغ عمو جان بوديم و با غضب گفتم سركوفتم مي زني؟ پانزده سالگي مرا به رخم مي كشي؟ آقا جانم به من سركوفت نزده، تو چه حقي داري؟ من بچه دار نمي شوم. خيلي از اين موضوع خوشحال هستي؟ مرا به خاطر روحم نمي خواهي، مي خواهي زشتي نيمتاج را جبران كنم، براي اينكه او اصل باشد و من بدل خوب مي دانستم كه نبايد اين طور صحبت كنم. مي دانستم كه بدجوري صدايم را سرم انداخته ام. مثل مادر رحيم فرياد مي كشيدم. سخنان نيشدار بر لب مي رانم. ولي دست خودم نبود. اعصاب خرد و متشنجي داشتم. با اين همه فقط خشم نبود كه مرا به خروش مي آورد. فقط تاسف و اندوه نبود. گرچه از بلايي كه بر سر خود آورده بودم رنج مي كشيدم و به فغان آمده بودم. از اين كه خود را ناقص كرده بودم. از اين كه ديگر بچه دار نمي شدم. از اين كه خداوند مجازاتم مي كرد عاصي شده بودم. ولي تنها اين نبود. من در اين شش هفت ساله در مجاورت رحيم نجار درس خود را خوب آموخته بودم. يك شاگرد ساعي بودم. درس پرخاشگري، ستيزه جويي، بي حيايي را از بر شده بودم. به آساني از كوره در مي رفتم و متانت و آرامش و كف نفس سابقم را از دست داده بودم. من هم مانند شوهر سابقم از خصوصيات مثبت اخلاقي تهي شده بودم. تا حد او تنزل كرده بودم. چشمم را مي بستم و دهانم را مي .گشودم منصور شگفت زده چشم در چشم من داشت. انگار اين رفتار و گفتار را از من باور نداشت. ديدم در چشمانش برق اندوه درخشيد. ديدم كه چانه اش كه به چانه خودم شباهت داشت از غصه لرزيد. همچنان كه چانه من از غضب مي :لرزيد. خيره به من نگاه كرد و بعد آرام، خيلي آرام گفت .اگر دلت مي خواهد اين طور حساب كن - :ناگهان دلم مي خواست كه بار ديگر از من تقاضا كند. نكرد و گفت .فكرهايت را بكن و رفت - مادرم خوشحال بود. پدرم خوشحال بود. عمو و زن عمو خوشحال بودند. نمي دانستم چه كنم. در دلم به دنبال عشق منصور مي گشتم كه وجود نداشت. حتي محبتي و كششي هم در كار نبود. آخر ديگر اصلا دلي در كار نبود. سرد سرد. سنگ سنگ. روزي صد بار مي گفتم مي روم و مي گويم نه، نمي خواهم. اين چه گناه بي لذتي است؟ من كه او را نمي خواهم چرا دل نيمتاج را بشكنم؟ چرا عذابش بدهم؟ ولي نگاه مشتاق مادرم را مي ديدم. چشمان آرزومند پدرم را مي ديدم. سكوت پر التماس و درخواست آن ها مرا ناگزير مي كرد. نمي خواستم دوباره آن ها را ناراحت .كنم هر وقت صحبت از منصور مي شد چشمان مادرم برق مي زد. پدرم لبخند مي زد. مي دانستم آقا جان از مادرم خواسته كه در اين باره با من صحبتي نكند. مرا تحت فشار نگذارد. پدرم پخته تر از آن بود كه مرا مجبور به ازدواجي اجباري كند. از شكست دوباره من بيم داشت. از روحيه شكننده من مي ترسيد. ولي من خوب مي دانستم كه دير يا زود بايد ازدواج كنم. ولي با كه؟ مسلما ديگر شانس چنداني براي ازدواج من وجود نداشت. هيچ مرد جواني حاضر به ازدواج با بيوه زني كه بچه دار هم نمي شد نبود. همه اين ها نه تنها به دليل آن بود كه من به رحيم بله گفته بودم، بلكه به اين دليل نيز بود كه با رقيه به جنوب شهر رفتم و قسمتي از وجود خود را جدا كردم و به دور افكندم. با يك پر مرغ هماي سعادت را در درون خود كشتم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef